رضا صادقی
او دچار یك سرخوردگی می‌شود كه این سرخوردگی درنهایت او را به كما می‌برد. در این میان یك خبرنگار كنجكاوی می‌كند و به دنبال داستان زندگی این فرد می‌رود.....                                              
گزارشی خواندنی از رضا صادقی در فیلم "بی‌خداحافظی"
روایت احمد امینی كارگردان از اولین فیلم رضا صادقی

از انزوا تا كما
 فیلم «بی‌خداحافظی» گزارشی است از زندگی و اوضاع و احوال یك هنرمند، از روزی‌كه شروع به تلاش و فعالیت می‌كند و از یكی از جنوبی‌ترین شهرهای ایران، بندر‌عباس به تهران می‌آید. این شخصیت می‌خواهد خواننده شود و مسیر سختی را پشت‌سر می‌گذارد تا به اوج برسد و در اوج به دلایلی تصمیم به یك انزوای خودخواسته می‌گیرد. او دچار یك سرخوردگی می‌شود كه این سرخوردگی درنهایت او را به كما می‌برد. در این میان یك خبرنگار كنجكاوی می‌كند و به دنبال داستان زندگی  این فرد می‌رود. او با افراد مختلفی كه در طول این مدت با او در تماس بوده‌اند آشنا می‌شود و بیننده بر‌اساس اطلاعاتی كه این افراد می‌دهند قطعات پازل زندگی او را كنار هم می‌چیند.

زندگی رضا صادقی داستان فیلم نیست
داستان «بی‌خداحافظی» در مورد زندگی رضا صادقی نیست. او یك قصه كلی از زندگی‌اش را و این‌كه یك زمانی با دو نفر از دوستانش از میناب بندرعباس به تهران آمدند و ماجراهایی كه برای‌شان اتفاق افتاد را تعریف كرد اما این آدم‌ها چه شخصیت‌هایی هستند و چه مسیری را طی می‌كنند و... برداشت‌های آزاد نویسنده و كارگردان كار است. شاید 5درصد از زندگی رضا صادقی در این فیلم وجود داشته باشد و 95درصد باقی ساخته ذهن نویسنده است. سعی شده قصه‌ها و نكاتی در فیلمنامه گذاشته شود كه به زندگی اصلی او لطمه نزند و چیزهایی كه با روحیه و شخصیت او همخوانی ندارد در داستان گذاشته نشود.  «بی‌خداحافظی» قصه 3جوان است كه هركدام در آرزوی رسیدن به هدف‌شان به تهران می‌آیند و زندگی‌شان دستخوش ماجراهای دیدنی می‌شود. نقش این 3 جوان را رضا صادقی، محمدرضا فروتن و افشین هاشمی بازی می‌كنند.

رضا صادقی می‌گوید كه چرا دیگر او را در فیلمی نخواهید دید
من با پای شكسته پریدم
آیا  او یك پدیده است؟ طرفدارانش می‌گویند او «مردمی‌ترین» و «خاكی‌ترین» چهره هنری ایران است،‌ همین طرفداران هستند كه یك لباس متحدالشكل دارند كه حالا به پرچم‌شان بدل شده و هر جا گروهی مشكی‌پوش ببینید فكر می‌كنید طرفداران او هستند رضا صادقی یك پدیده است، پدیده‌ای كه صدایش به زندگی خیلی از ما سنجاق شده است.
 
قرار نیست آل‌پاچینو باشم
بی‌تعارف بگویم، از وقتی در این فیلم بازی كردم احترامم نسبت به عوامل پشت صحنه سیما بیشتر شد، ضمن احترام به تمام بازیگران بزرگ من فكر می‌كنم كه دنیای بازیگران در مقابل دنیای عوامل پشت صحنه در حد یك شوخی است، یعنی تمام آبرو و آبروداری به‌عهده یكسری از عوامل زحمتكش پشت صحنه است، مثلا من قبلا فكر می‌كردم گریم درحد یك فون زدن است ولی حالا می‌بینم كه بچه‌های گریم لحظه‌به‌لحظه همه‌چیز را چك می‌كنند و نق‌ونوق‌های من را تحمل می‌كنند. من به‌عنوان یك فرد نابازیگر‌ واقعا آدم‌های اطرافم كمكم كردند كه بتوانم جلوی دوربین راحت باشم والا با دوربین غریبه نیستم، ولی خب جلوی این دوربین با این نگاه تصویری تا به حال نبوده‌‌ام و عوامل باعث شدند من جلوی این دوربین راحت باشم و امیدوارم سرانجام خوبی داشته باشد. قرار نیست كسی من را جای آل پاچینو ببیند یا حتی بازیگر تصور كند. من دیدم بهترین كاری كه می‌توانم بكنم این است كه فقط خودم باشم. در مقابل بازیگرانی مثل محمدرضا فروتن، دهكردی، تهامی و... اصلا خنده‌دار است من بازی كنم؛ خیلی رك بگویم مثل این است كه فروتن جلوی من بیاید و بخواند.
 
بازیگران واقعی كم هستند
اولین پلانی كه از من گرفتند 3 برداشت شد، الان كه پایان فیلم است نمی‌توانم بگویم بازی من خوب شده و برداشت‌ها كمتر شده است. فكر می‌كنم احمد امینی به خاطر فضای بازی من یا ناآگاهی من نسبت به بازیگری و مسائل جانبی نگاهش را به بازی من تغییر داده كه من توانسته‌ام جلوی دوربین بهتر باشم.
درمورد این دنیای بازیگری باید بگویم كه مانده تا برف زمین آب شود و واقعا به جز یك تعداد معدودی از دوستان گلم نمی‌دانم یك عده‌ای چطوری توانسته‌اند در سینما بمانند؟! تازه فهمیدم كه زندگی در لحظه یعنی چه؟ فقط یك عده كم هستند كه واقعا بازیگرند.

مشكل اصلی خواننده‌ها
آلبوم من كادوی تولدم نبود، پدر من وزیر یا كارخانه‌دار نبود كه بخواهد به من هزینه یك آلبوم را كادو بدهد. من فقط با یك دعای خیلی قوی پدرومادرم، پشتكار خودم و محبت خدا به جلو آمدم. نمی‌دانم چرا همیشه وقتی از هنرمندها فیلم ساخته شده از بدبختی‌های‌شان گفته شده مثلا یك هنرمند معتاد شده یا خیانت دیده یا... اما هنرمند دردهای دیگری هم به جز این‌ها دارد. ممكن است یك هنرمند درد بالا و پایین رفتن از پله داشته باشد و درد یك خواننده همیشه مجوز گرفتن یا نگرفتن نیست، گاهی درد هنرمند آدم‌های دوروبرش است، یك عده فكر می‌كنند دوروبر هنرمندها همیشه گل و بلبل و حوری است ولی واقعا این‌جوری نیست، یكسری آدم‌ها دوروبر هنرمندها وجود دارند كه از صدتا جذامی بدتر هستند كه مردم آن‌ها را نمی‌بینند.

بازیگری یا خوانندگی؟
قطعا خوانندگی بهتر از بازیگری است، من به این قضیه یقین دارم، دنیای موسیقی یك دنیای دیگر است. چندوقت پیش آقای امینی به من گفت: «در زندگی‌ام حسرت هیچ‌چیزی را نخورده‌ام. همه‌چیز داشته‌ام. تنها حسرتم این است كه اگر بلد بودم یك‌ ساز بزنم حتما فیلم بهتری می‌ساختم، دنیایم بهتر بود و زندگی بهتری داشتم.» شنیدن این حرف از آدمی كه عمرش را برای سینما گذاشته نشان می‌دهد كه موسیقی یك دنیای دیگر است. دنیای بازیگرها هم برای من قابل احترام است، من مهمان آن‌ها هستم، نه خوش‌نشینی خواهم كردم و نه دوست دارم خوش‌نشینی كنم. وادی بازیگری منزلگاهی نیست كه من دوست داشته باشم در آن بمانم. از این مهمانی و از مهمان بودن در این فیلم لذت می‌برم.

خواندن یك برداشت دارد
روی استیج رفتن خیلی سخت‌تر از جلوی دوربین رفتن است. جلوی دوربین باید با تفكر و نگاه فرد یا افراد دیگری بروی ولی روی استیج با لبخند و اخم زنده مردم مواجه می‌شوی، هرچه هست همانجاست، همه‌چیز یك برداشت بیشتر ندارد و همه‌چیز را باید بسپاری به عقیده و طرز تفكر آدم‌ها. بار اولی كه رفتم روی استیج را كاملا به یاد دارم. البته نمی‌شود اسم آن را استیج گذاشت چون برای 400 دانش‌آموز در مدرسه‌ای واقع در بندرعباس خواندم. آن‌جا قرار بود قرآن بخوانم، وقتی پشت میكروفن قرار گرفتم دیدم نمی‌توانم بخوانم. به همین دلیل پشتم را به جمعیت كردم! ولی از همان نخستین بار نگران استیج نبودم بلكه نگران مدیریت روی استیج بودم. به‌نظر من خواننده‌ای كه روی استیج می‌رود و كار خوب می‌خواند كار شق‌القمری نكرده است چون خواننده باید درست بخواند اگر نخواند یك بحث دیگر است. ولی حواشی استیج را نگه داشتن و مدیریت آن و از همه مهم‌تر مشخص كردن عقاید كسانی كه برای شنیدن صدایت می‌آیند مهم است؛ كسی كه به خاطر خواننده موردعلاقه‌ای زحمت و هزینه به كنسرت آمدن را به دل می‌خرد با یك كلمه كوچك آن خواننده دنیایش این‌ور و آن‌ور می‌شود و رهایت می‌كند یا برعكس آن هم امكان‌پذیر است.

چرا صدای من را گوش می‌دهید؟
4 ترانه در این فیلم می‌خوانم، 2 تای آن‌ها را خانم زنگنه سروده و دوتای دیگر را خودم گفته‌ام. این فیلم داستان زندگی من نیست. نكته‌هایی از زندگی یك آدم است با شرایط خاص فیزیكی و فكری، محیطی و زندگی كه آمده و به نقطه‌ای رسیده كه محبت مردم را دارد. چندوقت پیش یك ای‌میل داشتم كه یكی از دوستانم از من پرسیده بود شما چرا فكر می‌كنید زندگی‌تان آنقدر جالب است كه می‌تواند فیلم شود؟ جواب این دوست را همین الان می‌دهم، زندگی رضا صادقی به شخصه واقعا جالب نیست، زندگی آن آدمی كه تو صدایش را گوش می‌دهی جالب است و این‌كه اصلا چه اتفاقی افتاد كه تو الان صدایش را گوش می‌دهی؟

جنوبی‌ها در «بی‌خداحافظی»
محمدرضا فروتن دوست قدیمی و چندساله من بود و همیشه حتی قبل از اینكه با او آشنا شوم كارهایش را دوست داشتم و وقتی كه خواستم با كسی برای حضور در این فیلم مشورت كنم، نخستین كسی كه به‌نظرم رسید او بود. فروتن گفت:‌ «بازیگری تجربه جالبی است، قبول كن.» آن موقع هنوز قرار نبود نقش مقابلم را او بازی كند و بعدا این قضیه یك‌دفعه رخ داد. اتفاق جالبی كه در این پروژه افتاد این بود كه تعداد زیادی از عوامل این پروژه جنوبی هستند؛ صدابردار، تصویربردار و خیلی‌های دیگر. این جنوبی بودن خیلی به من كمك كرد و لذتی به من داد كه آن‌‌طرفش ناپیداست (باخنده) و بماند كه تمام این دوستان نگاه‌شان این است كه این فیلم باید خوب شود.

زندگی در طبقه ششم
من تنها از بندرعباس به تهران آمدم و قصه این 3 دوست كه از بندرعباس می‌آیند و در فیلم به تصویر كشیده می‌شود زاده تخیل نویسنده است، من زمانی كه‌ از بندرعباس آمدم با یك زندگی سخت مواجه شدم، یادم است كه آن‌موقع مجبور شدم در یك خانه در خیابان اسكندری جنوبی كه در طبقه ششم بود ساكن شوم، خانه‌ای كه آسانسور نداشت و بالا رفتن از آن پله‌ها برای من خیلی سخت بود ولی همه این‌ها گذشت. بعد هم وقتی شروع كردم به ضبط كارهایم قدرت این را نداشتم كه نوازنده‌های خوبی برای كارم بیاورم و به همین دلیل بیشتر سازها را خودم می‌زدم ولی یكسری از دوستان خوبم كنارم بودند و من را درك می‌كردند مثل پیمان عیسی‌زاده و مجتبی شكاری.
حواشی و قصه این فیلم هم می‌خواهد این را بگوید كه. یك خواننده كه به جایی رسیده، زندگی‌اش دستخوش اتفاق‌هایی بوده است و این‌طور نیست كه آره فلانی آمد و همه به او حال دادند تا خواننده شود.
 
برای نخستین‌بار آبی پوشیدم
در این پروژه برای نخستین‌بار رنگ آبی بر تنم كردم آن هم زمانی كه سكانس بیمارستان را داشتیم. پوشیدن لباس آبی واقعا خیلی حس بدی به من داد. خیلی سخت بود كه بعد از این همه سال مشكی پوشیدن یك لباس رنگی بپوشم. واقعا دلم نمی‌خواهد لباس رنگی بپوشم حتی در تنهایی‌هایم. من با مشكی راحت‌تر هستم؛ یك‌جورهایی با آن خوبم، آبی رنگ خوبی است اما رنگ مشكی بهتر است. در قصه این فیلم اصلا گفته نمی‌شود كه چرا من مشكی می‌پوشم و سعی كردم به حواشی كه به‌خودم ربط دارد اشاره نشود، چون من به‌خودم این حق را نمی‌دهم كه چنین مسائل شخصی را فیلم كنم و دلیلی برای این‌كار نمی‌بینم.

مشكی پوشیدن برای من یك پرچم است، من تا به حال به كسی اصرار نكرده‌ام كه مشكی بپوشد، مشكی پوشیدن مال من است، نگاه من است و برای تثبیت تفكر رضا صادقی است. اصلا برایم مهم نیست كه اسمی از رضا صادقی می‌ماند یا نه ولی رسم رضا صادقی با این رنگ می‌ماند. شاید بعدها بگویند كه یك نفر بود كه وقتی همه از نقض اتفاقات می‌ترسیدند یكهو سر بلند كرد و گفت: «مشكی رنگ عشق است.» این‌كه همه می‌گویند مشكی رنگ غم و عزاست من می‌گویم نیست و این را ثابت كردم، من می‌خواهم بگویم مردم همه چیز را الكی قبول نكنند اگر گفتند رضا صادقی آدم خوبی است قبول نكن اگر هم گفتند آدم بدی است باز هم قبول نكن و اول برو تحقیق كن، بعد قبول كن. من خسته شده‌ام و واقعا بریده‌ام از این تفكر منفی‌گرایی كه بعضی وقت‌ها می‌بینم؛ دوست دارم از این رنج فرار كنم.
 
من یك چاه نفت  هستم
این را هم برای نخستین‌بار می‌گویم كه هركسی به ما در بطن موسیقی حال داد برای حال خودش بود یعنی هیچ‌كس برای چشم و ابروی من كاری نكرد البته به جز یكسری آدم كه اهل موسیقی بودند مثل نوازنده‌ها و تنظیم‌كننده‌ها اما افرادی كه در حواشی هستند بدون تعارف فقط به خاطر خودشان جلو آمدند؛ رضا صادقی برای خیلی‌ها در حكم یك چاه نفت سیار بود، این خیلی‌ها در این چاه را باز كرده و استفاده می‌كردند. آخرش هم خودم می‌گفتم درش را ببندید كه لااقل خشك نشوم (باخنده). مردم فكر نكنند كه یك خواننده خوش خوش‌شان می‌آید و یك نفر به او پول می‌دهد كه بخواند، حداقل برای من اینگونه نبوده است. مقوله این فیلم هم همین است و می‌گوید اگر قرار است كسی به نتیجه‌ای برسد به این سادگی‌ها نیست.

من با بال شكسته پریدم
هرآدمی كه موفقیت خود را نبیند موفق نمی‌شود. من وقتی از بندرعباس آمدم این روز را می‌دیدم. وقتی شایدها تبدیل به بایدها شوند به نتیجه می‌رسی. حواشی زیادی برای من ساختند به‌خصوص وقتی این فیلم شروع شد. درضمن پیشنهادهای زیادی برای بازی به من شد كه من خودم گفتم خنده‌دار است كه این پیشنهادها را به من می‌دهید. من همیشه می‌گویم: «پریدن سخت است تا وقتی كه دست آدم‌ها سنگ است، اگر هم دونه می‌پاشند یك جای كار می‌لنگه.»
من با بال شكسته پریدم و با بال شكسته پرگشودن هنر است این را همه پرندگان می‌دانند. كسی به من پول بیلبورد پركردن در شهر را نداد،  كسی برایم اتفاق خوب پیش نیاورد. هنوز هم در تهران و در مقوله تهیه‌كنندگی مقوله شهرستانی یا تهرانی بودن وجود دارد، الان را نبینید كه رضا صادقی، رضا صادقی است؛ من خوب به یاد دارم كه در همین تهران در یك كلاس نشسته بودم، یكی كه كنارم بود زد به پشتم و گفت: «تو اینجا چه‌كار می‌كنی؟ یك مشت شهرستانی تهران را پر كرده‌اید كه چی؟!»
آن حرف‌ها هنوز هم هست و هنوز خیلی از ذهنیت‌ها رشد نكرده است.

من فقط بلدم نقش خودم را بازی كنم
بازی كردن برای من تمام شد و امید دارم كه مطمئن این حرف را بزنم؛ نه این‌كه بازی در این فیلم بد بوده باشد، نه اما وقتی به‌خودم نگاه می‌كنم می‌بینم من فقط بلدم نقش خودم را بازی كنم نه كسی دیگر را. در این فیلم اسمم رضا صادقی است و فكر هم نمی‌كنم این رضا صادقی به درد فیلم دیگری بخورد. من دنیای موسیقی‌ام را خیلی بیشتر دوست دارم. یك جاهایی می‌خواستم زیركارم بزنم چون ترسیده بودم ولی بعدش با همراهی تمام دوستانم در این فیلم ترسم ریخت. به پیام دهكردی گفتم تو نمی‌توانی به من بازیگری یاد بدهی، او هم حواشی كار را به من گفت و من در این فیلم یك كارهایی كردم كه هیچ‌وقت دوست نداشتم مثلا پوشیدن لباس آبی یا بحث كردن با یك دوست و...

منتظر كنسرت بعدی من باشید
این جلوی دوربین رفتن برای من خیلی مفید بود، از این به بعد ببینید رضا صادقی روی استیج چه می‌كند، من جرات پیدا كردم شاید در آن حد كه خیلی راحت بتوانم با یك سر تراشیده روی استیج بیایم و بخوانم، اعتماد به‌نفس داشتم شاید هم یك خرده زیادی داشتم. بعضی كارها هستند كه شاید در فرمت آدم نباشند اما بعد از بازی در این فیلم دیدم می‌شود به خیلی كارها و رفتارها فكر كرد، مثلا چیزی كه در این فیلم باعث شد آن را در خودم اصلاح كنم این بود كه من در حرف زدن خیلی از كلمات را می‌‌خوردم ولی اینجا فهمیدم باید كلمات را درست و واضح تا آخر بگویم.
 
حرف آخر
واقعا از همه دوستانم در دنیای سینما و بعد از همه آدم‌هایی كه دوست من نیستند ولی من به حكم دیدن تصویرها‌ی‌شان آن‌ها را می‌شناسم عذر تقصیر دارم، من فقط در دنیای آنها یك مهمان بودم و ممنونم كه من را به مهمانی پذیرفته‌اند. از مردم خواهش می‌كنم ماجرای این فیلم را ببینند نه بازی رضا صادقی را؛ این فیلم داستان زندگی من نیست اما یك گوشه‌هایش به‌صورت خیلی خاصی زندگی من است مثلا مسائل عاطفی گذشته‌اش یا مسائل معشیتی اوایل حضور و یكسری جاهای خوبش.


گردآوری: گروه فرهنگ و هنر سیمرغ
www.seemorgh.com/culture   
منبع: روزنامه هفت صبح

مطالب پیشنهادی:
رازهای زندگی رضا صادقی که نمی‌دانستید!
عشق مشكی رضا صادقی تمام شد؟!گزارش تصویری از حاشیه‌های کنسرت رضا صادقی برای فیلم «بی‌خداحافظی»
 گفتگو با رضا صادقی درباره فیلمی که قرار است در آن بازی کند
از مشکی نپوشیدن رضا صادقی تا قلب یخی مازیار فلاحی!