«شب پُرستاره» از شاهکارهای معروف ونگوگ است و آهنگ «شب پرستارهی پرستاره» [با نام دیگرِ «وینسنت»]، ساختهی دان مکلین، نه فقط در ستایش از این نقاشی که مرثیهای کمنظیر در رثای ونگوگ است. هنرمندی سرشار از شورِ زندگی که در زمانهی خود درک نشد؛ ذهنی خلاق که آشکارا از زمانهاش جلو بود. در واقع همانطور که مکلین میگوید، این سلامت روان نقاش بود که رنجش میداد. او تلاش خود را کرد؛ تلاشی در راستای تحول مردم همعصرش؛ هر چند که عقیم ماند.

متن شعر بینهایت زیباست و سراینده اِشرافی کامل بر جزییات زندگی ونگوگ دارد. از اشاره به یک روز تابستانی که نقاش در آسایشگاه روانی سَنرِمی تصمیم به خلق این نقاشی گرفت تا ارجاعاتی به نقاشی های دیگر («گل آفتابگردان»، «سیبزمینیخورها» و «گندمزار با کلاغها») تا بریدن گوش ونگوگ و خودکشی غمانگیزش...
متن شعر:
شبِ پُرستارهی پُرستاره
لوح نقاشیات را آبی و خاکستری کُن. [اشاره به طیف دو رنگ غالب در «شب پُرستاره»]
یک روز تابستانی را دریاب؛
با چشمهایی که تاریکیِ روح و روان را می شناسند؛ [اشارهای توامان به مضامین تیره در نقاشیهای ونگوگ و کشمکش همیشگی او با بیماری افسردگی]
سایههای روی تپهها،
درختها و لالههای زرد را ترسیم کن؛
[حس جاری در] باد ملایم و سرمای زمستان را جانی ببخش،
با انتخاب رنگها در زمینی کتانی و آکنده از برف.
حالا می فهمم
میخواستی به من چه بگوئی
و چقدر از عاقل بودن رنج میبُردی
و چقدر میخواستی آنها [مردم زمانه] را آزاد کنی
آنها گوش نمیکردند
نمیدانستند چگونه
شاید حالا گوش کنند
شب پُرستارهی پُرستاره
گُلهای شعلهوری که به روشنی میدرخشند [ اشاره به همین «شب پرستاره» و شاید تابلوی معروف دیگرش: «گل آفتابگردان»]
ابرهایی گَردان در مِهای بنفش
در چشمانِ ماهوشِ وینسنت منعکس
و رنگها عوض میشدند.
گندمزارها در سحرگاهان سرشار از گندمهای کهربایی [اشاره به اثر «گندمزار با کلاغها»]
چهرههای نزارِ پوشیده در غم [اشاره به اثر «سیبزمینیخورها»]
همگی در دستانِ دوستداشتنی هنرمند نقاش رنگی از واقعیت به خود میگرفتند
حالا می فهمم
میخواستی به من چه بگوئی
و چقدر از عاقل بودن رنج می بردی
و چقدر میخواستی آنها [مردم زمانه] را آزاد کنی
آنها گوش نمیکردند
نمیدانستند چگونه
شاید حالا گوش کنند
آنها نمیتوانستند دوستَت داشته باشند
با این وجود عشق تو کماکان حقیقی و راستین بود
وقتی هیچ کورسوی امیدی درونَت باقی نماند
در یکی از همان شبهای پُر ستاره
به زندگیات خاتمه دادی
همان کاری که عاشقان غالبا میکنند
کاش میتوانستم به تو بگویم، وینسنت
هیچکس زیباییهای این دنیا را
آنطور که تو از دریچهی چشمانَت میدیدی
ندید.
شب پُرستارهی پرستاره
پرترههای آویزان در تالارهای خالی
سرهای بدونقاب بر دیوارهای بدوننام
با چشمانی که دنیا را نگاه میکنند و نمی توانند فراموش کنند
همچون غریبههایی که ملاقاتشان کردهای
انسانهایی درهمشکسته در لباسهایی مندرس
تیغ نقرهایِ رُز خونین [اشاره به چاقویی که ونگوگ با آن گوش خود(تشبیه گلبرگهای رز به لالههای گوش) را برید]
که مچاله و درهمشکسته بر برفهای دستنخورده میافتد
حالا فکر میکنم که میدانم
میخواستی به من چه بگوئی
و چقدر از عاقل بودن رنج میبُردی
و چقدر میخواستی آنها [مردم زمانه] را آزاد کنی
آنها گوش نمیکردند
هنوز هم گوش نمیکنند
شاید هرگز هم در آینده گوش نکنند

تابلو نقاشی شب پرستاره اثر ونگوگ
متن شعر بینهایت زیباست و سراینده اِشرافی کامل بر جزییات زندگی ونگوگ دارد. از اشاره به یک روز تابستانی که نقاش در آسایشگاه روانی سَنرِمی تصمیم به خلق این نقاشی گرفت تا ارجاعاتی به نقاشی های دیگر («گل آفتابگردان»، «سیبزمینیخورها» و «گندمزار با کلاغها») تا بریدن گوش ونگوگ و خودکشی غمانگیزش...
دانلود آهنگ «شب پرستارهی پرستاره»
متن شعر:
شبِ پُرستارهی پُرستاره
لوح نقاشیات را آبی و خاکستری کُن. [اشاره به طیف دو رنگ غالب در «شب پُرستاره»]
یک روز تابستانی را دریاب؛
با چشمهایی که تاریکیِ روح و روان را می شناسند؛ [اشارهای توامان به مضامین تیره در نقاشیهای ونگوگ و کشمکش همیشگی او با بیماری افسردگی]
سایههای روی تپهها،
درختها و لالههای زرد را ترسیم کن؛
[حس جاری در] باد ملایم و سرمای زمستان را جانی ببخش،
با انتخاب رنگها در زمینی کتانی و آکنده از برف.
حالا می فهمم
میخواستی به من چه بگوئی
و چقدر از عاقل بودن رنج میبُردی
و چقدر میخواستی آنها [مردم زمانه] را آزاد کنی
آنها گوش نمیکردند
نمیدانستند چگونه
شاید حالا گوش کنند
شب پُرستارهی پُرستاره
گُلهای شعلهوری که به روشنی میدرخشند [ اشاره به همین «شب پرستاره» و شاید تابلوی معروف دیگرش: «گل آفتابگردان»]
ابرهایی گَردان در مِهای بنفش
در چشمانِ ماهوشِ وینسنت منعکس
و رنگها عوض میشدند.
گندمزارها در سحرگاهان سرشار از گندمهای کهربایی [اشاره به اثر «گندمزار با کلاغها»]
چهرههای نزارِ پوشیده در غم [اشاره به اثر «سیبزمینیخورها»]
همگی در دستانِ دوستداشتنی هنرمند نقاش رنگی از واقعیت به خود میگرفتند
حالا می فهمم
میخواستی به من چه بگوئی
و چقدر از عاقل بودن رنج می بردی
و چقدر میخواستی آنها [مردم زمانه] را آزاد کنی
آنها گوش نمیکردند
نمیدانستند چگونه
شاید حالا گوش کنند
آنها نمیتوانستند دوستَت داشته باشند
با این وجود عشق تو کماکان حقیقی و راستین بود
وقتی هیچ کورسوی امیدی درونَت باقی نماند
در یکی از همان شبهای پُر ستاره
به زندگیات خاتمه دادی
همان کاری که عاشقان غالبا میکنند
کاش میتوانستم به تو بگویم، وینسنت
هیچکس زیباییهای این دنیا را
آنطور که تو از دریچهی چشمانَت میدیدی
ندید.
شب پُرستارهی پرستاره
پرترههای آویزان در تالارهای خالی
سرهای بدونقاب بر دیوارهای بدوننام
با چشمانی که دنیا را نگاه میکنند و نمی توانند فراموش کنند
همچون غریبههایی که ملاقاتشان کردهای
انسانهایی درهمشکسته در لباسهایی مندرس
تیغ نقرهایِ رُز خونین [اشاره به چاقویی که ونگوگ با آن گوش خود(تشبیه گلبرگهای رز به لالههای گوش) را برید]
که مچاله و درهمشکسته بر برفهای دستنخورده میافتد
حالا فکر میکنم که میدانم
میخواستی به من چه بگوئی
و چقدر از عاقل بودن رنج میبُردی
و چقدر میخواستی آنها [مردم زمانه] را آزاد کنی
آنها گوش نمیکردند
هنوز هم گوش نمیکنند
شاید هرگز هم در آینده گوش نکنند
گردآوری: گروه فرهنگ و هنر سیمرغ
www.seemorgh.com/culture
منبع: caffemusighi.com
مطالب پیشنهادی:
هدیه یک کودک در ماه عسل پاکستانی جنجال به پا کرد! + تصاویر
حسن روحانی به ماه عسل نیامد احسان علیخانی برایش دعا کرد
حسن روحانی به ماه عسل نیامد احسان علیخانی برایش دعا کرد
ویروسی به نام آنجلینا جولی!
تبعات جهانی انتشار اشتباه حرفهای حسن روحانی توسط یک خبرنگار!!
عکسهای مریلا زارعی و نرگس آبیار در روستای موغویه
دعای روز بیست و هفتم ماه مبارک رمضان + شرح دعا
دعای روز بیست و هفتم ماه مبارک رمضان + شرح دعا