نمایش هنری است که خاستگاه آن در مذهب و دین یک جامعه قرار داشته و هر سرزمینی به فراخور فرهنگ و مذهب خود دارای شاخه ای از هنر نمایش است. نمایش هنری جدا از جامعه نیست.

وقتی توی صف تأتر برای نمایش «می‏خواهم بخوابم» منتظر بودم، دو جوان کنارم ایستادند که می‏گفتند برای دومین بار است که به تأتر می‏آیند. می‏گفتند مدتها بود که کنارمجموعه ی تأتر شهر مشغول به کارهستند ولی هیچ گاه جرأت آن را نداشتند که پا به داخل مجموعه بگذارند و جو حاکم بر اینجا برایشان جالب بوده و نگاه وسوسه انگیز آنان را به خود جذب می‏کرده است ولی هیچگاه قدرت آنرا نداشتند که خود را وارد این جریان سیال کنند تا اینکه یک روز که مجموعه تأتر شهر کمی نسبت به قبل خلوت تر بوده است به آنجا می‏آیند و بلیطی برای تأتر می‏خرند ولی هنوز درک درستی نسبت به هنر نمایش نداشتند و آنرا با سیاه بازی مقایسه می‏کردند. آخر طلسم شکسته می‏شود و آن دو وارد سالن می‏شوند و این می‏شود که تأتر را جذاب و دوست داشتنی می‏بینند و با دل و جان برای بار دوم اجرای «می خواهم بخوابم» را برای دیدن انتخاب می‏کنند.
نمایش هنری است که خاستگاه آن در مذهب و دین یک جامعه قرار داشته است یعنی هر سرزمینی به فراخور فرهنگ و مذهب خود دارای شاخه ای از هنر نمایش بوده است.
نمایش هنری جدا از جامعه نیست، شکلی از زندگی است. بازی‌ها‌ی کودکانه خود را به یاد بیاوریم. موقعی که با اداهای بچگانه نقش پدر خانواده یا مادر خانواده را ایفا می‏کردیم و یا در بازی‌ها‌ی دسته جمعی در بزرگسالی یکی نقش مدیر گروه و باقی نقش مکمل‌ها‌ را بازی می‏کردند و تأتر ادامه ی همان بازی‌ها‌ی کودکانه و عبادتهای مذهبی است.
نمایش‌ها‌ی سنتی ایرانی مثل تخت رو حوضی، سیاه بازی، خیمه شب بازی و یا تعزیه و شبیه خوانی هنرهایی بودند که در رگ و پی مردم این سرزمین جاری بود و مردم با دل و جان به سمت آن می‏رفتند. ولی چرا تأتر مورد استقبال اکثریت مردم قرار نمی‏گیرد؟ چرا مکانی مثل مجموعه ی تأتر شهر از منظر نگاه افراد آن سوی خیابان به یک جزیره ی اعجاب انگیز می‏ماند که برای رسیدن به آن می‏بایست جرأتی دیگر داشت؟
حال کمی آن طرفتر از خیابانهای چهار راه ولیعصر برویم، سری به بچه‌ها‌ی خارج از پایتخت بزنیم. جوانانی که در استانهای دیگر ایران زندگی می‏کنند و اکثراً مشتاق دیدن کارهای جدید سالن‌ها‌ی تأتر شهر هستند. چند درصد از این جوانان مشتاق دیدن اجراهای تأتر شهر هستند و هرگز امکان دیدن نمایش‌ها‌ برایشان میسر نمی‏شود؟
تا کی آنها می‏بایست از طریق سایت‌ها‌ و روزنامه‌ها‌ پیگیر اجراها باشند و هرگز تجربه ی از نزدیک دیدن برایشان فراهم نمی‏شود. چراهای بی پاسخ زیادی در این مورد وجود دارد.
یکی از دلایلی که تأتر در ایران همه گیر نیست و هنری است غریب و مهجور شاید همین باشد که ما سعی نمی‏کنیم در سطحی فراگیر لذت تجربه‌ها‌ی نو را با همه قسمت کنیم. اگر ما از نقطه ی آغاز آمدن تأتر در ایران تلاش می‏کردیم تا این هنر را نیز مانند هنرهای دیگر در همه جا گسترش دهیم امروز این سالن‌ها‌ را اقشار خاص و معدودی پر نمی‏کردند.
زمانی که یکی از شهرداران تهران در نشست شهرداران دنیا در ژاپن شرکت کرده بود متوجه می‏شود فرهنگ هر شهری را با تعداد سالن‌ها‌ی تأتر آن شهر می‏سنجند وی موقع بازگشت دستور ساخت چندین فرهنگ سرا با سالن تأتر می‏دهد. ولی این حرکت زیبا امروزه دیگر تکرار نمی‏شود.
تأتر به این شکل یک هنر وارداتی است و ما وامدار تجربه‌ها‌ی دیگران هستیم. ما هنوز درک کامل و امروزی از شیوه‌ها‌ی اجرا نداریم. موقعی که مبدع سبکهایی مثل اگزیستانسیالیسم  یا تأتر معناگرا و یا تأتر ابزورد نیستیم چطور می‏توانیم به تماشاگر عام بفهمانیم که این نوع اجراها به چه معناست.
«می‏خواهم بخوابم» تلاشی است برای کسب تجربه‌ها‌ی جدید در حوزه ی سبکی به نام آگوستوبوال  یا شورایی. سبکی که می‏کوشد در حوزه ی پست مدرن مرز میان تماشاگر و بازیگر را بشکند و تماشاگر را نیز در اجرای نمایش سهیم کند. کار به خودی خود قابل تقدیر است اما باید دید چند درصد از تماشاگر عام که شاید برای اولین بار است که پا به سالن‌ها‌ی نمایش می‏گذارد می‏تواند با این نوع کار ارتباط برقرار کند.
متن این کار برداشتی است از «بیرون پشت در» نوشته ی «ولفگانگ برشرت» نویسنده ی مینی مالیستی که در آلمان به دنیا آمد و زمانی هم در جنگ شرکت کرد و همواره نگرشی منفی نسبت به جنگ داشت.
 موضوع نمایشنامه «بیرون پشت در» از این قرار است که: سرجوخه ای بعد از مدتها که در جنگ بوده است با امید به اینکه حالا دیگر فرزندش به دنیا آمده است و بزرگ شده به خانه برمیگردد ولی با صحنه ی خیانت همسرش مواجه می‏شود. سرجوخه خود را به روی پل می‏رساند و قصد خودکشی دارد که دختری از راه می‏رسد و او را از این کار منع می‏کند.
رضا گوران کارگردان این نمایش در تلاشی زیبا حتی سعی کرده است که بعضی تفکرات ایرانی را نیز مابین این متن غیر ایرانی بگنجاند مثل زمانی که مرگ ( با بازی مهدی پاکدل ) می‏گوید: هیچ دقت کردید زمانی که لرزه به اندامتان می‏افتد می‏گویند که من از کنارتان رد شده ام؟ این خرافه خاستگاهی کاملاً ایرانی دارد.
در هر حال تصور کنید که یک کارگردان بعد از طی یک پروسه آزمون و خطا بر اساس ایده‌ها‌ و تجربیات و تفکرات که در یک متن کاملاً ایرانی نمود پیدا کرده است حال به مرحله ای می‏رسید که می‏توانست با قدرت فراوان اجرایی پست مدرن را بر حسب ایده ی ایرانی تجربه کند. می‏شد این گونه نتیجه گرفت آن موقع تماشاگر بدون هیچ حجب و حیایی در اجراها مشارکت می‏کرد آنروز بود که تأتر را از خودش و خود را در تأتر می‏دید.
در متن مصاحبه‌ها‌ی آقای گوران آمده است که وی در تلاش است که متنی دیگر را با این سبک اجرا به میان خیابانها بیاورد. کاری زیبا که اگر به بار بنشیند شاید نقطه آغازی باشد برای آشتی مردم عادی خیابان با اجراهای نمایشی.