تو نمی‌آیی اما هنوز باران می‌آید پس می‌توان هنوز امید داشت به این زندگی!

توی قصه ی دیوانه و سنگ و چاه...ما همون سنگی بودیم که تو انداختی توی چاه و هیشکی نمیتونه دیگه درمون بیاره!



هیچ قانونی توی دنیا وجود نداره که بگه تو در مقابل دلِ تنگِ ما مسئولی!...میبینی؟!...من که میگم دنیا رو بد ساختن!ش


این خط هایی که روز به روز به پیشونی ما اضافه یا پررنگ تر میشن روتحویل نمیگرم...فقط ترسم از اینه که بیایی و خدایی نکرده فکر کنی چقدر برات اخم دارم!


تو نمی‌آیی  اما هنوز
باران می‌آید
پس می‌توان هنوز
امید داشت به این زندگی!


جنگ خونینی برپاست
درد زوزه می‌کشد
مرگ نعره می‌زند
من فقط نظاره می‌کنم
از میان این کلمات
آن‌هایی که زنده می‌مانند و پیروز می‌شوند
با تنی خسته و زخمی
عاشقانه‌ای می‌شوند برای تو


شاید
خدا را شکر!
که کودکی‌ام تو نداشت
تا بتوان گاهی
پناه برد
به خاطرات کودکی
از دست تو!

گردآوری: گروه سرگرمی سیمرغ
www.seemorgh.com/entertainment
منبع: نوشته های بهمن عطائی از وبلاگ dirtyprettythings

مطالب جالب دیگر:
فکر میکنید مدرک تحصیلی داریوش ارجمند این رشته باشد!؟
گران ترین غذای جهان با قیمت 200هزار دلار! 600 میلیون تومان ناقابل! + عکس
عزت نفس در زنان لاغر بالاتر است!