ما 20 سال است كه ازدواج كردیم و من می‌دانم اون هیچ وقت عوض نمی‌شود. اون خیلی بی مسئولیت است...
 
 
دنیا از وظیفه نشناسی همسرش خسته شده است آیا این ازدواج می تواند دوام پیدا كند ؟
 
دنیا:
دنیا 39 ساله گریان اظهار داشت لاغری بدن او تشدید یافته به خاطر اینکه طی هفته گذشته خیلی عصبی شده. او ادامه می‌دهد که همسرش هفته گذشته یکدسته چک خود را گم کرده است و این مساله شوک و اضطراب وحشتناکی برای آنها بوجود آورده است.ناراحتی او از این بود که این رفتارهای بی محابای همسرش همیشگی است و او عوض نمی شود.
ما 20 سال است كه ازدواج كردیم و من می‌دانم اون هیچ وقت عوض نمی‌شود. اون خیلی بی مسئولیت است او یك پست مدیریتی داشت و همكار من بود برای 25 سال اما و همیشه اوضاع مالیش آشفته بود. و اون همین كار رو با سلامتیش می‌كرد. او دیابت دارد و من رژیم غذایش و مراقبتهای پزشكیش رو تحت نظر دارم. اگر او واقعاً مثل یك انسان بالغ عمل می‌كرد وضع خودش و زندگی ما بهتر از این بود.

وقتی برای اولین بار فكر كردم می‌تونم روی پای خودم باشم روش برخورد من شروع به تغییر كرد .درست سه سال پیش دکتر من تشخیص داد که من مبتلا به سرطان روده بزرگ شده ام.
چند ماه بعد از اینكه فهمیدم كه کیوان دیابت داره به صورت جدی این اتفاق افتاد. من باید از همه چیز اون مراقبت می‌كردم از ترتیب رژیم غذایی تا گرفتن نسخه پزشكی. اما وقتی بیماری من تشخیص داده شده ، من روی پای خودم متكی بودم
.
من همیشه مسئول كسی بودم. والدین من هر دو سخت كار می‌كردند. برادر جوان تر من آسم شدیدی داشت و همه توجه آنها را به خود جلب كرده بود هنگامی كه من از خانه مراقبت می‌كردم و همه وعده‌های غذایی را تعیین می‌كردم و برای هرچه كه اشتباه می‌شد سرزنش می‌شدم و مادر من همیشه مرا سرزنش می‌کرد و پدر من و برادرم نیز به من بی توجهی می‌کردند . تنها راهی كه من ستایش می‌شدم انجام تمام كارها به نحو احسنت بود. من توی مدرسه درجه خوبی گرفتم و می‌خواستم كه به كالج برم اما والدین من گفتند فقط باید ازدواج كنی .بنابراین من به صورت پنهانی دوره منشیگری را گذروندم و در ذهن روزی رو می‌پروروندم كه بتونم ارتقاء پیدا كنم.
 
رها كردن فكر دانشگاه
من نوزده ساله بودم كه در شرکتی که کیوان هم در آن مشغول به کار بود استخدام شدم.با برخورد‌های بیشتر من با کیوان من سریع به او علاقه مند شدم او خیلی با پدر من فرق داشت : تحصیل كرده و خوش رفتار.
ما شروع به صحبت كردیم و چند وقت بعد من خیلی هیجان زده شدم وقتی از من درخواست كرد با هم بیرون بریم و چهار ماه بعد ما ازدواج كردیم اما من حالا فهمیدم ما همدیگرو خیلی خوب نمی شناختیم. ما از همان اول مشكل داشتیم. کیوان بجای اینكه وضعیت مالیمون رو اداره كنه هیچ وقت قبض‌ها رو به موقع پرداخت نمی كرد و یا از من می‌خواست كه وضعیت حساب بانكی مون رو چك كنم. و هرگاه من از وضعیت حساب خشمگین می‌شدم اون یه بهانه دست پا شكسته می‌آورد مثل اینكه : من نمی خواستم تو نگران بشی.
گهگاه او واقعاً بی فكر می‌شد مثل وقتی كه دیر به خانه می‌آمد بدون اینكه به من زنگ زده باشه. شام خراب می‌شد و من عصبی ، بعدش او عذرخواهی می‌كرد.

اما دوباره تكرار می‌شد.

مادرش همیشه به کیوان می‌گفت چی كار بكن ، چی بپوش و چگونه پولت رو خرج كن، او همیشه تحت حمایت کسی دیگر زندگی میکرد و به هوای اینکه بقیه مواظبش هستند بود ولی در عین حال معمولاً هر آنچه مادرش می‌گفت برعكسش رو انجام می‌داد. او همان كار رو هم با من می‌كرد.
وقتی به او اشکالاتش را تذکر میدهم او خیلی بیشرمانه مرا مامان دنیا میخواند و این حرفش مرا خیلی عصبی میکند.
كار كردن را  با تولد پسرم رها كردم ،او الان 19 ساله است . هنگامی كه حسام 12 ساله بود یك كار نیمه وقت گرفتم در مغازه ای كه الان هم مشغول به كار هستم.
من همیشه به دانشگاه فكر می‌كردم اما مطمئن نبودم از پسش بر بیام. بنابراین تمركز كردم به مواظب از خانواده ام. یه بعدازظهر اگر یه كاری برای من پیش می‌آمد همیشه حسام و کیوان رو مطمئن می‌كردم كه شامشون آماده بود و همه كاری كه اونها باید انجام می‌دادند تنهاگرم کردن غذا بود. من حسام رو بزرگ كرده بودم كاملاً متفاوت با روشی كه بزرگ شده بودم. او حالا یك تازه وارد به دانشگاه بود و خیلی با اعتماد به نفس. من شك داشتم كه همه كارهای من رو تأیید كنه یا كارهایی كه پدرش انجام می‌دهد.
مطمئن باشید سلامتی کیوان خیلی به خطر می‌افتاد اگر مواظبت‌های من نبود. وقتی من اولین نشانه‌های بیماری خود را دیدم فورا به دكتر رفتم. دكتر می‌خواست وضعیت رو تست كنه و با دار.و های متعدد من مدام تحت نظر باشم  ولی من به جای تست ترجیح دادم که نیمی از روده بزرگم را با تشخیص دکتر بردارند تا اینکه مدام دارو مصرف کنم. کیوان سعی كرد مفید باشه ولی تنها چیزی كه می‌گفت این بود كه گریه نكن ،تو خوب خواهی شد. او هیچ گاه نگران نبود. هیچ گاه عملاً مهربان نبود. اگرچه من خیلی می‌خواستم كلمه عاشقتم رو از او بشنوم. زندگی زناشویی ما كاملاً ماشینی شده بود.
الان وقت اون بود كه من سؤال كنم چرا ما با هم هستیم؟ 

کیوان :
من همیشه سعی می‌كنم از او مراقبت كنم. چرا دنیا می‌خواهد مرا ترك كند ؟
 
من متنفر هستم از او وقتی كه ناراحت و عصبانی می‌شه. من نیمه پر لیوان رو می‌بینم اما او نیمه خالی رو.
واقعاً جدیت اون بود كه منو در وهله اول جذب كرد. یادم می‌یاد از وقتی كه اولین قرارهامون رو گذاشتیتم او تنها كس من بود. او اولین و بزرگترین داستان عاشقانه من بود و من هم برای او.
من تنها فرزند خانواده بود و پدر و مادرم منو با عشق حمام می‌كردند. ما هیچ گاه مجبور نبودیم به هم بگیم دوستت دارم ، اون درك می‌شد. دنیا در حالی بزرگ شد كه هیچ كس به او توجهی نمی كرد. او فكر می‌كرد من دوستش ندارم اگر بهش ابراز نكنم. اما روش من اینگونه نیست. اعمال من نشان مبدهد من نگهدار او هستم با هر روز سركار رفتن و دور و بر اون علاف راه نرفتن.
این كاری ست كه پدر من هم انجام می‌داد. مادرم فكر می‌كرد حرف آخر رو اون میزنه اما در واقع این پدرم بود كه اون رو حمایت می‌كرد. یك بار من در مدرسه دچار مشكل شدم و پدرم اون رو رفع كرد و گفت این یك راز است بین من و تو. و هیچ گاه نگذاشت مادر من متوجه مشكلات مالی شود چرا كه ممكن بود نگران شود.

دنیا خیلی نگرانه ، مثل مادر من و بنابراین حدس زدم باید مثل پدرم حركت كنم.

من می‌دونم گاهی فراموش می‌كنم زنگ بزنم كه دیر می‌آیم و گاهی قبض‌ها را گم میکنم. اما امرار معاش خوبی داریم.
 
درآمد ما خیلی خوبه چرا او به اینها فکر نمی کند؟
من می‌دانم كه خودم بهتر می‌توانم مواظب سلامتی خود باشم. اما درست از وقتی كه بیماری دیابت من تشخیص داده شد دنیا شروع كرد به كنترل همه لقمه‌هایی را  كه من خوردم من نمی گذارم این بیماری زندگی من رو كنترل كنه.
حتی وقتی كه دكترم گفته شما می‌توانید رژیم غذایی تون رو یك درصد تغییر دهید دنیا مرتباً به من غرولند می‌كند و یكبار همه چیز را با دور انداختن قرصها خراب كردم چون واقعا خسته شده بودم. مراقبتهای دنیا پایان یافت .اما این بار او بجای دكتر تست رو انجام داد من هر نوع نشانه ای رو پنهان می كردم.
برای چند دلیل احمقانه او فكر كرد من نگران او نیستم وقتی او مریضه و من متهم شدم به اینكه اون رو از یاد برده ام و اما من به او فقط می‌گفتم همه چیز رو به راه می‌شه چون فكر می‌كردم این چیزی ست كه اون نیاز دارد بشنود.
من احساس كردم همه اشتباهها از جانب من است . دنیا و من به ندرت با هم صحبت می‌كردیم. او غالباً عصبانی بود و من نوك پایی از كناش رد می‌شدم و سعی می‌كردم ناراحتش نكنم. هیچ جرقه بدی میان ما نبود. اما من نمی خواستم ازش جدا بشم. من همسرم رو دوست داشتم.

مشاور : قدرت حركت
اولین بار كه من این زوج را دیدم آنها خیلی از هم دور نشستند و هیچ نگاهی به هم نمی كردند. کیوان به نظر بی روح می‌آمد و دنیا خیلی سرزنده.
دنیا می‌خواست تغییراتی در زندگیش دهد. او خواستار ماندن در زندگی ناكاملش نبود. اما در این راه غریب ، دنیا و کیوان خیلی مستعد بودند هر دو الگوهای كودكیشان را ادامه می‌دادند. رفتار دنیا با او دنیا با او مثل رفتار پدرش با مادرش بود . در مقابل کیوان سعی می‌كرد دنیا را حمایت کند همانطور كه پدرش مادرش را حمایت می‌كرد.
 
من به آنها گفتم که دنیا شریك زندگیش را مثل بچه و کیوان هر زنی را به مثابه مادرش می‌گیرند.
 
با توصیه‌های من دنیا مادر کیوان بودن رو فراموش كرد ولی این نیز برای او خیلی سخت بود. او موافقت كرد كه كنترل بیماری کیوان را رها كند. و اگر به داروخانه می‌رفت از کیوان سؤال كند كه اگر می‌خواهد داروهایش را تهیه كند. اما دنیا نمی توانست اوتوماتیك این كار را انجام دهد کیوان ممكن بود به جزئیات ‌استفاده از داروها توجه نكند، اما کیوان می‌خواست سلامت بماند و آرزو می‌كرد كه به بهترین راه انجامش دهد.
اولین بار كه کیوان احساس كرد با اون مثل بچه‌ها رفتار می شود نمی خواست رابطش رو خراب كند چون اون قبلاً انسان مهربان و باتفكری بود. و او سریعاً درخواست دنیا را انجام می‌داد. مثل تلفن زدن وقتی دیر به منزل می‌آمد. همچنین در مورد پرداخت قبوض بازی در می‌آورد و حتی موافق به تقسیم درآمد با دنیا بود.
حالا نوبت این است كه هر دو دوباره آموزش ببینند كه به عنوان شریک زندگی چگونه رفتار كننداظهار عشق آن دو خیلی مختصر و دستوری بود مستقیم به سوی رفتار مادر- پسر حركت می‌كرد. آنها باید در ملاقاتها نه تنها طرز صحبت خود را تغییر می‌دادند بلكه روابط دراماتیك و عشقبازی آنها بیشتر می‌شد.
 
دنیا ابراز عاطفه زیادی را می‌طلبید ولی هیچ گاه درخواستی ازش نشد. و چیزی كه واقعاً می‌خواست در هنگام بیماری ، مواظبت و مراقبت کیوان بود.
کیوان میل داشت ولی نمی دانست چه طوری؟ بنابراین دنیا آموخت كه خواسته‌های خود را به همسرش بگوید.
 
من به آنها تمرینات صمیمیت زیادی دادم مثل :
چیزی كه من از تو امروز دوست داشتم..........
احساسی كه الان نسبت به تو دارم ..............
و ...
این به آنها كمك می‌كرد كه به حال تمركز كنند و بعد از چند هفته آنها خود به خود آماده شدند كه احساسشون رو به هم بگویند. و به زودی کیوان احساسش رو اظهار می‌كرد بدون اینكه درخواستی از جانب دنیا باشد و جلسه بعد آنها دست در دست هم آمدند.

من علاقه مند شدم زیرا دنیا بیماریش رو تحت نظر خودش گرفته بود. او هیچگاه تسلیم ترس از مرگ نشد چیزی كه عاقبت اكثر بیماری‌های سرطانی است.
 
و سرانجام وقتی من با او در این مورد حرف زدم فقط در سه جلسه گریه می‌كرد. زیرا همه چیزی كه کیوان می‌گفت این بود كه همه چیز درست خواهد شد و اون نمی دونست كه حتی تا لحظه مرگ کیوان نگهدار او خواهد بود.

در جلسه آخر ما ، دنیا و کیوان احساس كردند ازدواجشون خیلی رویایی بوده. بجای تماشای تلویزیون در بعدازظهرها آن‌ها به بازی تخته می‌پرداختند و یا به قدم زدن می‌رفتند. دنیا در دانشگاه ثبت نام كرد و همچنین عضو گروه مشاوره سرطانیان شد.
 
در دیدار آ‌خر کیوان گفت : در پایان روز من واقعاً مشتاقانه به دیدار همسرم می‌روم ما در مكان جدیدی هستیم. این جایی است كه باید باشیم.

تهیه و ترجمه:گروه سبک زندگی سیمرغ
www.seemorgh.com/lifestyle
اختصاصی سیمرغ
 
مطالب پیشنهادی:
 چه مسائلی را نباید به همسرتان بگویید ؟!
 در شروع مشکلات زناشویی چه نکاتی را باید رعایت کنید؟!
 معجزه بازگشت به دوران پر شور نامزدی!؟
 از ذهنیت شوهرتان هنگام مجادله مطلع شوید!؟
12 راز مهم روابط زوجهای شاد و موفق