همان طور كه ما برای انجام بعضی كارها محدودیت داریم، برای گوش دادن به حرفهای افراد دیگر نیز دارای محدودیت هستیم.
ممكن است از شنیدن شكایات همیشگی مردم احساس سنگینی كنیم، كه گاهی باعث ایجاد فاصله ای در روابط ما میشود. اگر یكی از این مردم، یك نفر از اعضای خانواده مان باشد، امكان دارد برای پاسخ به این احساسات مزمن منفی دچار تنش بشویم.
اگر افراد كمك شما را رد كنند، همان دلسوزانه گوش كردن به حرفهای آنها كافی است. شاید هم برای فرد گوش دهنده مشكل است كه به گلایهها و غصههای دیگران گوش فرا دهد.
در واقع، زمانی كه ظرفیت ما برای گوش دادن از حد میگذرد، باید به دنبال راهی برای پایان دادن گفتگو به شیوه ای متفاوت باشیم. هدف از این كار محافظت از خود است.
با احساس داشتن، بدون قضاوت و حواس پرتی گوش دادن، توصیه نكردن میتوان فرد مقابل را راهنمایی نمود. همه ما ظرفیت سطوح عمیق تر گوش دادن را داریم.
گاهی اوقات، فرد مقابل حوصله گوش دادن به حرفهای ما را ندارد، مگر اینكه پند واندرز یا انتقاد كند. وقتی ما گفتگوی بین خود و دیگران را از شیوه معمول رها میسازیم، باید به فكر روشی منطقی باشیم.
در زیر برای برقراری ارتباط و گفتگو به شیوه ای جدید 5 مرحله كلیدی وجود دارد.
قانون 1: به شیوه ای جالب صحبت كنید.
البته، الگوهای خانوادگی ثابت بعد از یك یا دو بار صحبت كردن، تغییر مییابند. در حقیقت، الگوی همیشگی بعید است كه به طور كامل ناپدید شود، اما ممكن است كه در زمانهای استرس تغییر یابد. شوخی میتواند كارساز باشد. هر زمان كه مادرم بی وقفه از پدر بیمارم گله میكند، او را میخنداندم و سر به سرش میگذاشتم. پدرم در آسایشگاه معلولین نگه داری میشد، از این رو مادر از هزینه ای كه بر او تحمیل میشد، شكایت داشت. "مادر، میدانم كه اینها ذهن تو را مشغول ساخته است. اما اگر یك دفعه دیگر از پدر صحبت كنی، ناراحت میشوم."
من همچنین از تفاوتهای بین خودمان میگفتم، اما مراقب بودم كه از او انتقاد نكنم، و او را سرزنش ننمایم.
"مادر میدانی، ما مثل آسایشگاه از عهده كارهای پدر بر نمی آییم. و از اینكه آنها از او مراقبت میكنند، آرامش دارم. شاید فكر كنی كه ای كاش من به فكر پول بودم، اما من هم آرزو میكنم ای كاش تو اینقدر به این مسائل توجه نمی كردی!"
به این طریق با شوخی و خنده به او میفهمانم كه در یك موضوع چگونه ما دو نفر متفاوت فكر میكنیم (اما هرگز سعی نمی كردم او را متقاعد سازم)، و با این شیوه مادرم سبك تر میشد. یك بار هم به او پیشنهاد كردم كه خودش 24 ساعت مسئولیت قرص دادن به پدرم را بر عهده بگیرد و از او مراقبت كند. اگر چه مادر ترجیح داد كه چند ساعتی این كار را انجام دهد، اما از پیشنهاد من خندهاش گرفت و متوجه شد كه با او شوخی میكرده ام.
قانون2: یك قانون را برای همیشه وضع ننمایید.
من هرگز مصمم نبودن كه مانع درد و دل مادرم بشوم یا او را سر هر موضوعی ساكت كنم. اگر به طور كامل مانع صحبتهای دیگران بشویم، احساسات آنها را سركوب میكنیم. هر چند كه با مادرم شوخی میكردم تا اضطراب او را از بین بیرم، اما همچنین به طور موثری درست از موضوعاتی كه باعث رنجش او شده بودند صحبت میكردم. موقعی كه آرامش حكم فرما بود، از مادر سئوالاتی میپرسیدم تا تجربه او را بدانم. "سخت ترین قسمت راجع به نگهداری پدر در آسایشگاه چیست؟ آیا از اینكه خودت نمی توانی از او در خانه نگهداری كنی، عذاب وجدان داری؟" و نیز مشكلاتم را با او در میان میگذاشتم و نظر و پیشنهاد او را جویا میشدم. مكالماتی مثل این، من و مادرم را به هم نزدیك تر میساخت و توجه و دلسوزی مرا نسبت به مادرم، مشخص میساخت.
قانون 3: محدودیتهای خود را مشخص كنید
خوب است كه از شوخی برای منحرف كردن گله و صحبتهای دیگران استفاده كنیم. اما تن صدای ما به مهمی كلمات ما هستند. و باید اضطرابی كمتر از آنچه دریافت میكنیم، به دیگران منتقل بسازیم. باید محدودیتهای خود را مشخص كنیم "مادر، من الان نمی توانم به صحبتهای شما گوش بدهم، فكرم مشغول است."
برای مثال مادرتان به پدرتان گیر میدهد، و آنقدر به گلایههای خود ادامه میدهد، اگر دست روی قفسه سینه خود بگذارید و داد بزنید، "مادر، از پدر پیش من شكایت نكن، مشكلات تو و پدر به من مربوط نیست، مرا تنها بگذار!" یا اینكه از او انتقاد، و از پدرتان دفاع كنید. هیچ كدام از راههای بالا موثر نیست. بلكه باید حرفی خنده دار بزنید، "عجب، مادر، سی سال است با پدر زندگی كرده ای، هنوز نتوانستهای او را تغییر بدهی؟" سپس موضوع مكالمه را تغییر بدهید تا او را درگیر سازید.
علاوه بر منحرف ساختن یك مكالمه كه فشار زیادی بر ما وارد می كند، باید همچنین به مكالمه برگردیم.
برای مثال، اگر پدرتان یك بیمار خیلی جدی است و مدام از علائم بیماری خود و دكترها گله می كند و به توصیههای شما توجهی ندارد، می توانید برای او جك بگویی یا حواس او را پرت كنید، به این صورت با خودداری از عصبانی شدن، از تنش بیشتر جلوگیری می نمایید.
همچنین می توانید با ابتكار در زمانی مناسب از پدرتان اطلاعات دریافت كنید. ممكن است سئوالاتی بپرسید كه پرسپكتیو شما را گسترده تر بسازد. برای مثال، شاید از او بپرسید كه، " آیا هیچ یك از افراد خانواده شما راجع به سلامتی خود این قدر نگران بوده است؟، میتوانی راجع به سكته پدربزرگ و كنار آمدن او با بیماری خود صحبت كنی؟، آیا فكر می كنی كه پدر و مادربزرگ به خوبی و عاقلانه از خود مراقبت می كردهاند؟"
شاید برنامه ریزی برای پایان دادن به مكالمه ای كه بر خلاف میل شما است، كار مشكلی باشد. اگر شما مجرد هستید و مادرتان مضطرب است و شما را تحت فشار قرار می دهد، به او بگویید، "مادر شما نگران آینده من هستید، می توانی راجع به دلواپسیهای خودت با من حرف بزنی؟"
با سئوال پرسیدن می توان فرد را به فكر وادار ساخت و او را برای پاسخ دادن به طور قاطع، برانگیزاند.
قانون 5: كشیدن خطوط
گاهی اوقات نیاز است كه یك مرز مشخصی برای خود ایجاد بنماییم، به ویژه اگر در زیر یك سقف با فردی مدام گله كن زندگی می كنیم. باید بگوییم، " من این كار را نمی توانم تحمل كنم، شما باید مراقب باشی."
یكی از مراجعین من، 3 سال چنین موقعیتی با همسرش، داشت. بن یك نگرانی وسواس گونه داشت و اعتماد به نفس نداشت، به خاطر این تفكرش، وقتی صاحب شغل و خانواده می شود، استرسش بیشتر می شود. گلوریا دلسوزی می كند، اما از اینكه او می گوید، "من هر كاری می كنم به هیچ جا نمی رسم، خسته می شود." در ابتدا او به حرفهای بن گوش می داده است، اما با گذشت زمان از لوس كردن همسرش امتناع می كند. او برای سبك كردن و تشویق بن، با او شوخی می كند، یا مستقیم به او میگفته است، نمیخواهد به او گوش بدهد. "بن، مغزت با افكار منفی درگیر است، با این كارها و حرفهایت مرا دیوانه میكنی. هر چه بیشتر به افكار غلط میپردازی، اوضاع بدتر می شود. باید بر این افكار غلبه كنی. از حرفهای تكراری تو خسته شده ام."
هر موقع گلوریا نمیخواست به حرفهای شوهرش گوش بدهد، در اتاق خواب را میبست. و اگر شوهرش اوقات تلخی میكرده، به او میگفته كه هیچ كس از اوقات تلخی نمیمیرد. همچنین به طور مستقیم به او میگفته است كه رابطه شان خراب شده است، اگر برای ایجاد تغییر اقدام نكند، دیگر قادر به ادامه زندگی با او نیست.
بالاخره گلوریا از همسرش میخواهد كه از یك فرد متخصص كمك بگیرد. او هم تصمیم خود را میگیرد و به خاطر عشقش به همسر، به توصیههای او را توجه می كند. با ادامه درمان خود، اعتماد به نفسش بیشتر شد.