جزئیات حادثه آرمان قاتل غزاله + عکس
هنوز حکم قصاص آرمان که الان وارد ٢٤ سالگی‌اش شده است، اجرا نشده و او در این مدت علاوه بر اخذ مدرک مهندسی کامپیوتر در زندان موفق شد در کنکور ارشد سال‌جاری در رشته مهندسی پزشکی دانشگاه تربیت‌مدرس پذیرفته شود

جزئیات قتل غزاله

غزاله معروف به دختر بدون جسد، 20 سال داشت که در سال 92 به قتل رسید و هیچ وقت جسد او پیدا نشد و به همین دلیل پرونده‌ی او تا دی 98 باز ماند.  غزاله در تاریخ ۱۲ بهمن ماه سال ۱۳۹۲ برای مراجعه به دکتر از خانه بیرون رفته و هیچگاه به خانه بر نمی‌گردد؛ و اکنون پس از گذشت ۶ سال قرار است آرمان چهارشنبه ۱۱ دی ۱۳۹۸ اعدام شود.

اطلاعات کاملی از غزاله در اختیار ما نیست. اما در ادامه جزئیات کامل ماجرای قتل غزاله و بیوگرافی قاتل او می‌پردازیم.

احتمال زنده بودن غزاله

وکیل آرمان قاتل غزاله در خصوص زنده بود مقتول گفت: «در بررسی‌ها مشخص‌شده چند روز بعد از ناپدید شدن غزاله، صفحه فیسبوک او بسته شده و با توجه به پیدا نشدن اثری از جنازه احتمال می‌رود این دختر هنوز زنده باشد.»

بیوگرافی آرمان (الف_ع)

آرمان (الف_ع) جوانی حدودا 24 ساله متولد 1373 (سن دقیق اعلام نشده) است، (الف_ع) پسری که در 18 سالگی مرتکب قتل دختری به نام غزاله شد.

در خصوص زندگی شخص و اطلاعات شخصی آرمان (الف_ع) چیز فاش نشده است، اما بر اساس اطلاعات به دست آمده آرمان (الف_ع) حدودا 24 سال سن دارد و ساکن تهران است.

 پدر مادر آرمان قاتل دختری به نام غزاله افرادی تحصیل کرده هستند به گفته رسانه ها مادر آرمان پزشک و پدرش استاد دانشگاه و پزشک است.

بیوگرافی غزاله دختری بدون جسد

ناپدید شدن مرموز غزاله به سرعت در دستور کار پلیس قرار گرفت. در روند تحقیقات و در بررسی آخرین تماس‌های غزاله ماموران به پسر جوانی مشکوک شدند که غزاله قبل از ناپدید شدن چندباری با او تماس گرفته بود. ارمان و غزاله ساعتی قبل از دیدارشان، سیزده پیامک و یک تماس تلفنی با هم داشته اند.

در همان مراحل ابتدایی بازجویی صحبت‌های ضد و نقیض آرمان، ماموران را بیش از پیش مشکوک کرد و نهایتاً با بررسی‌های بیشتر مشخص شد که آرمان پسرک ۱۷ ساله آخرین کسی بوده که غزاله را ملاقات کرده است.

آرمان در هنگام قتل، هفت روز کمتر از هجده سال داشته و همین باعث شده که دادگاه پرونده را نیازمند تحقیقات بیشتر بداند.

98101018.jpg

ماجرای آشنا شدن آرمان و غزاله و  قاتل شدن آرمان در 18 سالگی

ماجرای این پرونده در اواخر اسفندماه سال ٩٢ کلید خورد. اواسط اسفند ماه آن سال بود که پدر غزاله پس از ناپدید شدن عجیب دخترش به پلیس مراجعه کرد و آن‌ها را در جریان این اتفاق قرار داد.

خداحافظی و خارج شدن از خانه برای رفتن به مطب یک پزشک آخرین تصویر خانواده غزاله از او بود. ناپدیدشدن مرموز این دختر جوان به سرعت در دستور کار پلیس و ماموران آگاهی قرار گرفت.

در روند تحقیقات و در بررسی آخرین تماس‌های دختر جوان ماموران به پسر جوانی مشکوک شدند که غزاله قبل از ناپدیدشدن چندباری با او تماس گرفته بود.

در همان مراحل ابتدایی بازجویی صحبت‌های ضدونقیض پسر جوان، ماموران را بیش از پیش مشکوک کرد و درنهایت با بررسی‌های بیشتر مشخص شد که متهم جوان آخرین کسی بوده که غزاله را ملاقات کرده است و درنهایت در مراحل بازجویی پسر جوان لب به اعتراف گشود و به رابطه دوستی که بین او و غزاله شکل گرفته بوده، اعتراف کرد.

آشنایی غزاله و پسر جوان از آنتالیای ترکیه آغاز شده بود. این دوستی ادامه پیدا کرد و در تهران هم چندباری همدیگر را ملاقات کردند.

پسر جوان با وجود این‌که چندماهی از غزاله کوچکتر بود، به او علاقه‌مند شد و حتی چندباری پیشنهاد ازدواج را با غزاله مطرح کرد، اما دختر جوان با این خواسته مخالف بود.

او می‌خواست برای ادامه تحصیل به خارج کشور برود، به همین دلیل هم از پسر جوان خواست تا این رابطه را فراموش کند. اما ارتباط آن‌ها به‌طور کامل قطع نشد، تا این‌که یک روز «الف-ع» از نبود پدر و مادر پزشکش در خانه استفاده کرد و از غزاله خواست به خانه آن‌ها برود: «من وقتی دیدم کسی در خانه نیست، غزاله را به خانه دعوت کردم.

اما او وقتی به خانه‌مان آمد و گفت که قصد دارد برای همیشه مرا فراموش کند، خیلی عصبانی شدم، بین ما مشاجره لفظی درگرفت و وی را هل دادم، سرش به جایی خورد، سپس با میله بارفیکس نیز چند ضربه به او زدم.

آن‌جا بود که متوجه شدم غزاله نفس نمی‌کشد.» پسر جوان آشفته و هراسان پیکر بی‌جان غزاله را داخل چمدان بزرگی قرار داد و بعد آن را به سطل زباله خیابان میرداماد انداخت، سپس به خانه بازگشت و سعی کرد همه آثار جرم را از بین ببرد.

دادگاه رسیدگی به ماجرای قتل غزاله توسط آرمان

به گزارش روزنامه اعتماد، پلیس‌ها با شوکر برقی در حال آرام کردن جمعیت ملتهبی هستند که روی پله‌های مقابل دادگاه کیفری فریاد می‌زنند. عابران پیاده از دوسوی پیاده رو، راهشان را کج می‌کنند و دوان دوان به سمت پله‌های دادگاه می‌آیند و از همدیگر داستان را می‌پرسند.

مردی قوی هیکل با کت و شلوار خاکستری رنگ که از خانواده غزاله است دو دستش را بلند می‌کند و رو به جمعیت داخل پیاده رو می‌گوید: قاتل ندیدین؟ بیاین ببینین!

در میان جمعیت، مادر غزاله می‌دود و یقه پیراهن پدر آرمان را می‌گیرد و می‌گوید: چه جوری تونستی قاتل تربیت کنی؟ تو استاد دانشگاهی؟ تو میری میشینی روبه روی ۶۰ تا جوون حرف می‌زنی؛ اونوقت خودت یه قاتل تحویل دادی؟ پدر آرمان شوکه شده و هیچ نمی‌گوید، مردم او را به جلو هل می‌دهند و او هم چشم در چشم مادر غزاله به جلو رانده می‌شود.

فامیل و نزدیکان غزاله و آرمان پشت سر هم همدیگر را تهدید می‌کنند. دخترخاله غزاله که عکس او را در دست دارد هق هق کنان و به نفس نفس افتاده فریاد می‌زند: نیم وجبی یه الف. قد داره زده آدم کشته….

اما پدر غزاله آرام پایین پله‌ها ایستاده و در بهت، جمعیت را نگاه می‌کند. پدری که دو سال پیش در یک شب سرد زمستانی نزدیک بهار، چند روز زمین و زمان را به جستجوی دخترش رفت و بعد از مدتی خبر قتلش را آوردند. در حالیکه نه جنازه‌ای پیدا شد و نه آرمان در آخرین جلسه دادگاه حاضر به اعتراف شد.

سومین جلسه دادگاه در حالی برگزار شد که جسد غزاله هنوز پیدا نشده و آرمان در بازجویی‌های اولیه با اظهارات متناقض اعتراف به قتل غزاله کرده است.

آرمان پشت جایگاه متهم از آقای قاضی اجازه می‌خواهد تا از خانواده غزاله عذرخواهی کند. مادر و پدر غزاله هم در جایگاه ویژه نشسته اند. مادر با چشم‌های روشن و سرخ شده عکس دخترش را در دست گرفته و پدر آرام و ساکت اشک می‌ریزد. چشم‌های آرمان بر می‌گردد و به چشم‌های مادر غزاله می‌گوید: ببخشید.

مادر، اما با تمام بغض و نفرت مانده در گلویش میان جمعیتی که دیگر صدای نفس‌های شان هم شنیده نمی‌شود می‌گوید: باید بمیری.

پدر غزاله هم پشت میز دادگاه اشک می‌ریزد و از تنها دخترش می‌گوید. او و همسرش تقاضای قصاص آرمان را دارند و مابه‌التفاوت دیه را هم می‌دهند.

(طبق قوانین اسلامی دیه‌ی زن نصف دیه مرد است و بنابراین اگر مردی یک زن را به قتل برساند، اولیاء دم زن (مقتول) در صورت تمایل به قصاص مرد (قاتل)، بایستی نیمی از دیه را پرداخت کنند!)

ناهید مادر غزاله تند تند صحبت می‌کند و پشت سر هم با نگاه هایش آرمان را خطاب قرار می‌دهد. دست و پایش را گم کرده و می‌گوید:

غزاله و آرمان با هم نامزد بودند. غزاله قرار بود روز چهارشنبه آرمان را ببیند و به بهانه‌های مختلف قرارشان را عقب می‌انداخت… آن روز نوبت دکتر داشت و به اصرار آرمان به خانه اش رفت. او نمی‌خواست رابطه اش را با آرمان ادامه دهد، اما او این را نمی‌فهمید. آرمان طبق نقشه قبلی، غزاله را به خانه اش دعوت کرد و او را به قتل رساند… آقای قاضی من تقاضای قصاص نفس دارم.

روایت تازه آرمان از ماجرای قتل غزاله

قاضی عبداللهی، ارمان را پای میز می‌خواند تا از خودش دفاع کند. ارمان (که در آن زمان ۱۹ سال دارد) صدایش آرام و آهسته است. قاضی از او می‌خواهد که بلندتر صحبت کند. صورتش سفید شده و کلمات را جویده، جویده به زبان می‌آورد.

آرمان در جواب قاضی که از وی می‌پرسد آیا در ماجرای قتل غزاله مباشرت داشته است یا خیر، می‌گوید:

من و غزاله نزدیک عید در سفری در ترکیه با هم آشنا شدیم. هر دو با خانواده‌های مان به آن سفر رفته بودیم. بعد از آشنایی با تماس تلفنی با هم در ارتباط بودیم، اما بعد از مدتی در تهران همدیگر را دیدیم.

رابطه ما چند بار به هم خورد و دوباره از نو شروع کردیم. من خیلی تمایلی به ادامه رابطه نداشتم، چون هم درسم ضعیف شده بود و در آستانه کنکور بودم و هم اینکه باید به اصرار پدر و مادرم رشته دندانپزشکی قبول می‌شدم.

در نخستین جدایی مان چند بار پیگیری کردم، اما وقتی چند بار این اتفاق افتاد دیگر دنبال ماجرا را نگرفتم.

آن روز غزاله در واتس آپ به من پیغام داد و حالم را پرسید و قرار شد همدیگر را ببینیم. طبق معمول از مدرسه به خانه آمده بودم و به خاطر حساسیت، آنتی هیستامین مصرف می‌کردم. در حال استراحت و خواب آلودگی بودم که تماس ناموفق غزاله را روی گوشی ام دیدم.

با او تماس گرفتم و گفت: می‌خواهم بیایم ببینمت. مادر و پدرم در خانه نبودند و از رفت و آمد غزاله به خانه ما اطلاع نداشتند. این مورد خط قرمزی بود که پدر و مادرم برایم مشخص کرده بودند و نمی‌توانستم از آن عبور کنم. اگر این کار را می‌کردم گوشی تلفنم را می‌گرفتند و تنبیهم می‌کردند.

آرتین برادرم را در اتاقش با ایکس باکس مشغول کردم و هدفون روی گوشش گذاشتم تا متوجه ورود غزاله نشود.

غزاله آمد و با هم درمورد کار و مسافرت حرف زدیم. گفت: می‌خواهم برای ادامه تحصیل از ایران بروم من هم سوئد را به او پیشنهاد دادم و گفتم در تماس‌های بعدی اطلاعات کامل‌تر را می‌دهم.

غزاله را تا جلوی در خانه بدرقه کردم، اما همین که در را بستم صدای افتادنش را روی پله‌ها شنیدم. از ترس پدر و مادرم جنازه را به داخل خانه آوردم. فرش‌ها را کنار زدم و با دست خونی میله بارفیکس را برداشتم و به گوشه‌ای از اتاق پرتاب کردم. بعد جسد را با یک لایه مشما پوشاندم و در چمدانی که از انباری خانه آورده بودم گذاشتم و آن را به نخستین سطل زباله نزدیک خانه انداختم. بعد آمدم و لکه‌های خون روی پله‌ها و داخل را شستم.

از قتل در ١٨ سالگی تا مهندسی پزشکی دانشگاه تربیت‌مدرس
آرمان، جوان متهم به قصاص در زندان رجایی‌شهر در دانشگاه سراسری قبول شد. این خبری بود که از سوی مسئولان اداره کل زندان‌های استان تهران رسانه‌ای شد.

بر اساس اعلام مصطفی محبی، مدیرکل زندان‌های استان تهران این جوان ٢٤ ساله که بیش از ٥ سال را در زندان رجایی‌شهر به سر برده، در آزمون کارشناسی‌ارشد سال ٩٧ موفق شد در رشته مهندسی پزشکی دانشگاه تربیت‌مدرس در مقطع کارشناسی ارشد پذیرفته شود.

مشخص شد این جوان که به اتهام قتل دختر جوانی به قصاص محکوم شده، در زمان ارتکاب به جرم و دستگیری از سوی پلیس مدرک دیپلم داشت که در این مدت با روحیه بالا و پشتکار عجیبی موفق به اخذ مدرک کارشناسی کامپیوتر شده است و سال ۹۷ با شرکت در آزمون کارشناسی‌ارشد رتبه خوبی را کسب کرد و درنهایت در رشته مهندسی پزشکی پذیرفته شد.

اما به زندان افتادن این پسر جوان و حکم قصاص او مربوط به جنایتی عجیب است که هیچ وقت پیکر مقتول در این پرونده کشف نشد و متهم این پرونده هم چندبار در اظهاراتش مدعی شد که این جنایت کار او نبوده است.

با این همه، اما همه مستندات و مدارک نشان می‌دهد که «الف-ع» تنها متهم این پرونده و عامل مرگ دخترجوان بوده است. بر اساس پیگیری‌ها از مسئولان دادسرای جنایی تهران مشخص شد «الف-ع» اواخر سال ٩٢ به اتهام قتل یک دختر ١٨ ساله به نام غزاله دستگیر و به قتل این دختر محکوم شده است، هرچند جسد این دختر جوان هیچ وقت پیدا نشد.

با این وجود، اما محکومیت این پسر جوان که در زمان ارتکاب به قتل کمتر از ١٨‌سال داشته، قطعی شده است.

نامه خداحافظی پدر و مادر ارمان ‏‎

سلام دوستان و همراهان گرامی، ‏‎دستبوس تک تک عزیزان همراه هستیم.

‏‎متاسفانه آرمان ما دیگر سحرگاه چهارشنبه را نخواهد دید. پسری که تا لحظه آخر کلمه‌ای درشتی نکرد و تا آخرین نگاه، معصومیت خودش رو حفظ کرد.

او دیگر نخواهد بود و ما قراره آخرین دیدار رو باهاش داشته باشیم. کدوم پدر ومادر میتونه تو چشم بچه اش نگاه کنه و بگه بابا خداحافظ، این آخرین نگاهه… این آخرین آغوشه، این آخرین بوسه هست، این آخرین لمسه و این آخرین حس نفس گرمته… کاشکی سهم آخر قسمت ما بود نه فرزندمون…

این موقع است که ناباورانه پدر ومادر به پروردگارش میگه کاشکی فرزندمون تو سانحه میمرد نه ذره ذره، نه با انتظار …

خدایا قسمت میدیم لبخند مصنوعی و تلخ آخرو موقع آخرین وداع با فرزند که تلخ‌ترین رخداد زندگی یک پدر و مادره نصیب هیچ کسی حتی بدترین بندگانت نکن….

‏‎آرمانی منتظر ما باش… زود میام پیشت…

گردآوری: گروه خبر سیمرغ
seemorgh.com/news
منبع: rahbordemoaser.ir