روزنامه اعتماد نوشت:
کمتر کسی به فکر زندانبانی می افتد که او هم به نحوی در همان چهاردیواری زندانی است. بدیهی است زندانبان در موقعیتی مساوی با زندانی نیست. به ویژه که زندانی بی اختیار و انتخاب به زندان می رود اما زندانبان خود این شغل را برگزیده است. اما به رغم همه تفاوت ها و اختلاف ها، بحث بر سر تاثیراتی است که زندان روی زندانبان می گذارد.
1- توهم
همان گونه که زندانی دچار توهم می شود، زندانبان نیز از این عارضه در امان نیست. او نیز به محض روبه رو شدن با متهم شروع به فرضیه سازی، تصور احتمالات ممکن، حدس و گمان و بزرگ کردن جرم زندانی می کند. او که به لحاظ سازمانی موظف است ریشه جریان را بیرون بکشد و به عوامل اصلی جرم دسترسی پیدا کند، ناخودآگاه آرزو و تمایل دارد متهم او از دانه درشت ها باشد و پرونده یی که برای او تشکیل می دهد چنان چشمگیر باشد که عظمت کار او و مهارت او را برساند. اگر در عمل همه یا اکثر کسانی که او دستگیر کرده یا مورد بازپرسی قرارداده، افراد بی گناه باشند و در دادگاه تبرئه شوند چه بسا مقامات بالادست در مهارت او تردید کرده و حتی امنیت شغلی او به خطر افتد. با این زمینه همواره زندانبان و بازپرس به این سمت گرایش دارند که جرم متهم را بزرگ کنند.
در ساواک از هوشنگ بازجو گهگاه می شنیدم که فلان فلان شده اگر اعتراف کند پنج هزار تومان پاداش به من می دهند.
علاوه بر این بازجوها به سختی نگران این مساله بودند که بعد از بستن پرونده متهم آنها معلوم شود، وی مسائلی را پنهان کرده و لو نداده است. این برای وی موجب سرشکستگی و شرمساری بود.
این عوامل و مانند آن موجب می شود مسوول رسیدگی به پرونده یک متهم به شدت در معرض عارضه توهم قرارگیرد. به این ترتیب او درباره متهم خود می کوشد هرچه بیشتر، احتمالات بیشتر و نقش مهم تری در وقوع جرم به او نسبت دهد.
هرجا متهم از دادن پاسخ طفره می رود او دچار این توهم می شود که در این نقطه اسراری خفته است. حتماً مسائلی هست که او نمی خواهد بگوید.
روز اولی که در سال 52 بازداشت شدم، پس از شکنجه های اولیه و پی درپی، بازجوی ساواکی از من پرسید اسم دوستانت را بگو. من هم تعدادی از همکلاسی ها یا آشنایان غیرسیاسی را گفتم. بعد از من پرسید احمد کیست؟
ذهنم سراغ یکی از دوستان رفت که در دانشکده خودشان فعالیت های سیاسی می کرد. با این پیشینه و به خاطر بی تجربگی فکر کردم اسم او را نگویم که به او حساس نشوند. گفتم دوست به نام احمد زیاد دارم کدام یک را می خواهید؟ گفت؛ هرچه دوست به نام احمد داری بگو. من چند نفر را گفتم ولی آن دوستی را که منظورم بود نگفتم. بعدها متوجه شدم آنها به همین خاطر به رابطه من با او مشکوک شده و روی آن متمرکز شدند و ماه ها روی ما دو نفر فشار می آوردند. در حالی که اساساً من رابطه سیاسی چندانی با او نداشتم.
بازجو اصولاً با قوه تخیل خود کار را پیش می برد. از هر روزنه یی می کوشد راهی باز کند. این قوه تخیل و توهم گرچه به او دینامیسم می دهد که در محدوده ادعاهای متهم خود را مشغول نکند اما همین توهم می تواند به متهم هم کمک کند که سطح اطلاعات بازجو را حدس بزند. وقتی به متهمی جرائمی نسبت می دهد که او خود می داند مرتکب آنها نشده است، سایر حرف های زندانبان و بلوف های او نیز بی اثر می شود.
2- تکبر
عارضه دیگر زندان برای زندانبان و بازپرس و بازجو احساس برتری نسبت به زندانی است. او ناخودآگاه می بیند می تواند هر زمان خواست حکم دستگیری کسی را بدهد و او را در هر کجا باشد می گیرند و به زندان می آورند. هر شخصیتی را می تواند بازداشت کند. زندانی از همه نظر؛ خوردن و آشامیدن و دستشویی رفتن و سایر نیازهای اولیه اش محتاج و وابسته به اوست. او هر زمان می تواند تصمیم بگیرد و وی را از این مواهب محروم کند.
بازجو گاه با صحنه هایی روبه رو می شود که این عارضه را به شدت در او تقویت می کند. شخصی با سواد و تحصیلات بسیار بیشتر از او یا سابقه فعالیت های فرهنگی یا سیاسی فراوان یا شهرت زیاد نزد او چنان درمانده می شود که او نسبت به او تحکم می ورزد. کمتر آدمی است که در چنین مواردی دچار غرور و تکبر نشود.
داستان نمرود و ابراهیم در این موضوع نکته جالبی دارد. نمرود که ادعای خدایی داشت برای اثبات مدعای خود، در مورد دو زندانی دستور می دهد یکی را آزاد کنند و دیگری را بکشند. آنگاه به ابراهیم می گوید می بینی مرگ و زندگی مردم در دست قدرت من است.
برخی مسوولان زندان این ویژگی را خود بیان می کنند. مثلاً برای تحقیر زندانی می گویند من می توانم فلان مقام عالی کشور را به اینجا بیاورم و محکومش کنم. من می توانم تو را تا ابد در اینجا نگه دارم. من می توانم...
کسانی که در چنین مناسباتی مشغول به کار می شوند باید از این جهت دقت بسیاری داشته باشند. در غیراین صورت ناخودآگاه به این ویژگی مبتلا می شوند. احساس تکبر در همه مناسبات زندگی شان رسوخ می کند و نسبت به هر کس احساس برتری و تملک و تسلط می کنند و این موجب سقوط آنها در جامعه می شود.
3- ترس
همان گونه که زندانی دچار ترس می شود، زندانبان و بازجو نیز ترس هایی ویژه خود را دارد. یکی از ترس های همیشگی او مقاومت زندانی است. اگر ترفندهایی که برای درهم شکستن اراده زندانی به کار می رود موثر نیفتد، او دچار تشویش خواهد شد.
صاحبان این مشاغل معمولاً از شناخته شدن در جامعه نگرانند. فرزندان و وابستگان از شغل آنها می ترسند و می خواهند از نحوه کار وی مطلع شوند. این دوگانگی هم چندان خوشایند نیست.
4- اصالت و مطلقیت یافتن
مساله زندان برای تمامی حاکمیت ها مشکل آفرین است و از نقاط آسیب پذیر آنها است. از سویی در کشورهای در حال توسعه معمولاً زندان به عنوان سد راه مخالفان و تضمین امنیت حاکمیت مورد توجه حاکمان قرار می گیرد. از این رو شاغلان این حوزه نسبت به سایر حوزه ها نزد حاکمان اهمیت و محوریت می یابند. به تدریج سایر ارگان ها و ادارات از آنها حساب می برند. این قدرت فزاینده که جنبه قانونی و ارزشی ندارد بلکه گاه از روی ترس و محافظه کاری شکل می گیرد، می تواند یکی از آسیب های احتمالی و عوارض منفی زندان روی زندانبانان به شمار رود. در دوران قبل از انقلاب این عارضه در حد اعلای خود به چشم می خورد. ارگان امنیتی ساواک مقتدرترین و بانفوذ ترین ارگان نظام شده بود. در همه ادارات و مناسبات، افراد منتسب به ساواک قدرت مطلقه داشتند و منافع شان در اولویت قرار می گرفت. این سیطره گرچه از سویی نشان از ثبات و عظمت نظام تلقی می شد اما همین امر مفاسدی نیز به بار آورد. از یک سو تبعیض میان ساواک و سایر حوزه ها خود انگیزه یی برای مبارزه به افراد می داد. از سوی دیگر افراد وابسته به ساواک را فاسد می کرد. بسیاری از این قدرت فوق العاده و مطلق العنان سوءاستفاده می کردند. حاکمیت نیز که این ارگان را سوگلی خود می دانست با خطاها و اشتباهات آن برخورد نکرده و سعی می کرد آنها را نادیده گرفته و بپوشاند. این روند به آنجا رسید که کل سیستم به خاطر خطاها و جنایات ساواک فروپاشید. حتی آنان که با تند روی های ساواک موافق نبودند در آتش آنها سوختند و قربانی شدند. هر زمان شکنجه ها و جنایات ساواک افشا می شد و از سوی رسانه های مستقل بین المللی پیگیری می شد شاه آنها را تکذیب می کرد و این افشاگری ها را در زمره دروغگویی مخالفان به حساب می آورد.
اما این روند ثابت نماند. کار به جایی رسید که شاه برای ساکت کردن حرکت مردم مجبور شد سال 57 تیمسار نصیری ریاست کل ساواک را به همراه بسیاری از مقامات عالی رتبه دیگر خود بازداشت کند و به مردم قول دهد که به سمت قانون برگشته و به آن احترام بگذارد. اما این تغییر آنقدر دیر انجام شد که مردم دیگر از این مرحله عبور کرده بودند و این قسم ها را باور نکردند.
5- شناخت انعکاسی و محرک های محیطی
گاهی شما با مطالعه و جمع بندی و تحقیق به شناخت و تحلیلی دست می یابید و گاهی صرفاً با مشاهده رویدادهای پیرامونی به تحلیل و شناختی از اوضاع می رسید. این دو با هم بسیار متفاوتند. ما همواره در معرض این عارضه هستیم که هر آنچه پیرامون مان اتفاق می افتد را تعمیم داده و به سایر حوزه ها و شرایط تسری دهیم. زندانبان و بازجو نیز به عنوان یک انسان در معرض این عارضه قرار دارد. او در زندان معمولاً وجه شکست خورده مخالفان را می بیند. دستگیرشده ها، محاکمات، پرونده های جدید، و حالت زندانیانی که برای نیازهای روزمره شان دچار مشکل هستند و... همه از ضعف و اضمحلال و نابودی مخالفان حکایت می کند. کسانی که با این متهمان سروکار دارند احساس اقتدار و پیروزی می کنند. اما وجوه دیگر ماجرا را نمی بینند؛ اینکه با دستگیری یک فرد در جامعه چه تغییراتی ایجاد می شود و امواج و پیامدهای این مسائل چیست، معمولاً به چشم نمی آید. آنها که دستگیر نشده اند چه انگیزه و روحیه یی دارند، قابل ارزیابی و اندازه گیری نیست.
اخباری که آنان در معرضش هستند یا خود ارائه می دهند معمولاً بیانگر وضعیت مطلوب خودشان و درماندگی و شکست مخالفانی است که مرتب به دام آنها می افتند. این مساله فارغ از اینکه حاکمیتی مردمی یا ضدمردمی باشد به عنوان یک واقعیت روانشناختی و اجتماعی برای همه مطرح است.
تجربه انقلاب از این منظر بسیار آموزنده است. سال 54 در دایره کمیته مشترک که معمولاً زندانیان شکنجه شده در تردد بودند پرویز بازجوی ساواک با قهقهه فریاد می زد؛ اوستا کریم با ماست. او با غرور و اطمینان به نفس ریش روحانیون را می گرفت و می کشید و با الفاظی توهین آمیز آنها را صدا می کرد. درحالی که سه سال بعد ورق برگشت و همه چیز واژگون شد. در دوران انقلاب سازمان سیا نتوانست بحرانی بودن اوضاع را درک کند چون گزارش هایی که از ساواک دریافت می کرد اقتدار حاکمیت را نشان می داد. جیمی کارتر به همین اعتبار در بازدید از ایران نیمه های سال 57 اعلام کرد ایران جزیره ثبات امریکاست. اما ویلیام سولیوان سفیر امریکا در ایران که خود مستقل از نظام با مخالفان ارتباط می گرفت بحرانی بودن اوضاع را به خوبی دریافته بود و یک سال قبل از سرنگونی رژیم شاه، پیروزی مخالفان را پیش بینی کرده بود و دائماً بر لزوم مذاکره با آنان تاکید می کرد.
6- احساس مالکیت
یکی از عوارض دیگر زندان بر زندانبان و بازپرسان آن تلقی آنان از کار خود است همچنان که در جبهه های جنگ رزمندگان در خط مقدم جبهه از کشور، نظام، انقلاب و مردم دفاع می کردند و در حقیقت می توان گفت همه به نحوی مدیون آنان بودند، مسوولان مربوط به زندان نیز خود چنین احساس و تصوری نسبت به موقعیت خود در رابطه با نظام دارند. وضعیت آنان به طور طبیعی چنین القایی را در ذهن کنشگران آن به وجود می آورد.
البته تفاوت زندان با جبهه در این است که در جبهه ها همواره کنشگران با مرگ و شهادت و فداکاری سرو کار داشتند و این مساله اخلاقیاتی انسانی و متعالی در آنان خلق می کرد اما زندان نشانه اقتدار و سیطره است و اخلاقیاتی متفاوت با موقعیت جبهه های جنگ در کنشگران ایجاد می کند.
این مساله زمانی تبدیل به آسیب می شود که سیستم حاکم نسبت به آنها کمترین بی مهری را به عمل آورد یا حتی به تصور آنان بی توجهی صورت گرفته باشد.
بازخوانی تجارب قبل از انقلاب می تواند برای همه تحلیلگران مفید باشد. سرنوشت تیمور بختیار از جمله نمودهای این عارضه است. وی که در کودتای 28 مرداد و پس از آن در تاسیس ساواک از خدمتگزاران جدی نظام شاه بود، در دورانی که تا حدی فضای باز سیاسی برای حفظ نظام ضرورت یافت، یعنی سال های 38 و 39 و سرکار آمدن دکتر امینی احساس مغبونیت کرد. او و تیمسار آزموده با این تحلیل که ما کشور را نجات دادیم و نظام را حفظ کردیم به مخالفت با گزینش دکتر امینی از سوی شاه برخاستند. بختیار بعد از این یکی از مخالفان جدی شاه شد و دردسرهایی برای وی آفرید.
1- توهم
همان گونه که زندانی دچار توهم می شود، زندانبان نیز از این عارضه در امان نیست. او نیز به محض روبه رو شدن با متهم شروع به فرضیه سازی، تصور احتمالات ممکن، حدس و گمان و بزرگ کردن جرم زندانی می کند. او که به لحاظ سازمانی موظف است ریشه جریان را بیرون بکشد و به عوامل اصلی جرم دسترسی پیدا کند، ناخودآگاه آرزو و تمایل دارد متهم او از دانه درشت ها باشد و پرونده یی که برای او تشکیل می دهد چنان چشمگیر باشد که عظمت کار او و مهارت او را برساند. اگر در عمل همه یا اکثر کسانی که او دستگیر کرده یا مورد بازپرسی قرارداده، افراد بی گناه باشند و در دادگاه تبرئه شوند چه بسا مقامات بالادست در مهارت او تردید کرده و حتی امنیت شغلی او به خطر افتد. با این زمینه همواره زندانبان و بازپرس به این سمت گرایش دارند که جرم متهم را بزرگ کنند.
در ساواک از هوشنگ بازجو گهگاه می شنیدم که فلان فلان شده اگر اعتراف کند پنج هزار تومان پاداش به من می دهند.
علاوه بر این بازجوها به سختی نگران این مساله بودند که بعد از بستن پرونده متهم آنها معلوم شود، وی مسائلی را پنهان کرده و لو نداده است. این برای وی موجب سرشکستگی و شرمساری بود.
این عوامل و مانند آن موجب می شود مسوول رسیدگی به پرونده یک متهم به شدت در معرض عارضه توهم قرارگیرد. به این ترتیب او درباره متهم خود می کوشد هرچه بیشتر، احتمالات بیشتر و نقش مهم تری در وقوع جرم به او نسبت دهد.
هرجا متهم از دادن پاسخ طفره می رود او دچار این توهم می شود که در این نقطه اسراری خفته است. حتماً مسائلی هست که او نمی خواهد بگوید.
روز اولی که در سال 52 بازداشت شدم، پس از شکنجه های اولیه و پی درپی، بازجوی ساواکی از من پرسید اسم دوستانت را بگو. من هم تعدادی از همکلاسی ها یا آشنایان غیرسیاسی را گفتم. بعد از من پرسید احمد کیست؟
ذهنم سراغ یکی از دوستان رفت که در دانشکده خودشان فعالیت های سیاسی می کرد. با این پیشینه و به خاطر بی تجربگی فکر کردم اسم او را نگویم که به او حساس نشوند. گفتم دوست به نام احمد زیاد دارم کدام یک را می خواهید؟ گفت؛ هرچه دوست به نام احمد داری بگو. من چند نفر را گفتم ولی آن دوستی را که منظورم بود نگفتم. بعدها متوجه شدم آنها به همین خاطر به رابطه من با او مشکوک شده و روی آن متمرکز شدند و ماه ها روی ما دو نفر فشار می آوردند. در حالی که اساساً من رابطه سیاسی چندانی با او نداشتم.
بازجو اصولاً با قوه تخیل خود کار را پیش می برد. از هر روزنه یی می کوشد راهی باز کند. این قوه تخیل و توهم گرچه به او دینامیسم می دهد که در محدوده ادعاهای متهم خود را مشغول نکند اما همین توهم می تواند به متهم هم کمک کند که سطح اطلاعات بازجو را حدس بزند. وقتی به متهمی جرائمی نسبت می دهد که او خود می داند مرتکب آنها نشده است، سایر حرف های زندانبان و بلوف های او نیز بی اثر می شود.
2- تکبر
عارضه دیگر زندان برای زندانبان و بازپرس و بازجو احساس برتری نسبت به زندانی است. او ناخودآگاه می بیند می تواند هر زمان خواست حکم دستگیری کسی را بدهد و او را در هر کجا باشد می گیرند و به زندان می آورند. هر شخصیتی را می تواند بازداشت کند. زندانی از همه نظر؛ خوردن و آشامیدن و دستشویی رفتن و سایر نیازهای اولیه اش محتاج و وابسته به اوست. او هر زمان می تواند تصمیم بگیرد و وی را از این مواهب محروم کند.
بازجو گاه با صحنه هایی روبه رو می شود که این عارضه را به شدت در او تقویت می کند. شخصی با سواد و تحصیلات بسیار بیشتر از او یا سابقه فعالیت های فرهنگی یا سیاسی فراوان یا شهرت زیاد نزد او چنان درمانده می شود که او نسبت به او تحکم می ورزد. کمتر آدمی است که در چنین مواردی دچار غرور و تکبر نشود.
داستان نمرود و ابراهیم در این موضوع نکته جالبی دارد. نمرود که ادعای خدایی داشت برای اثبات مدعای خود، در مورد دو زندانی دستور می دهد یکی را آزاد کنند و دیگری را بکشند. آنگاه به ابراهیم می گوید می بینی مرگ و زندگی مردم در دست قدرت من است.
برخی مسوولان زندان این ویژگی را خود بیان می کنند. مثلاً برای تحقیر زندانی می گویند من می توانم فلان مقام عالی کشور را به اینجا بیاورم و محکومش کنم. من می توانم تو را تا ابد در اینجا نگه دارم. من می توانم...
کسانی که در چنین مناسباتی مشغول به کار می شوند باید از این جهت دقت بسیاری داشته باشند. در غیراین صورت ناخودآگاه به این ویژگی مبتلا می شوند. احساس تکبر در همه مناسبات زندگی شان رسوخ می کند و نسبت به هر کس احساس برتری و تملک و تسلط می کنند و این موجب سقوط آنها در جامعه می شود.
3- ترس
همان گونه که زندانی دچار ترس می شود، زندانبان و بازجو نیز ترس هایی ویژه خود را دارد. یکی از ترس های همیشگی او مقاومت زندانی است. اگر ترفندهایی که برای درهم شکستن اراده زندانی به کار می رود موثر نیفتد، او دچار تشویش خواهد شد.
صاحبان این مشاغل معمولاً از شناخته شدن در جامعه نگرانند. فرزندان و وابستگان از شغل آنها می ترسند و می خواهند از نحوه کار وی مطلع شوند. این دوگانگی هم چندان خوشایند نیست.
4- اصالت و مطلقیت یافتن
مساله زندان برای تمامی حاکمیت ها مشکل آفرین است و از نقاط آسیب پذیر آنها است. از سویی در کشورهای در حال توسعه معمولاً زندان به عنوان سد راه مخالفان و تضمین امنیت حاکمیت مورد توجه حاکمان قرار می گیرد. از این رو شاغلان این حوزه نسبت به سایر حوزه ها نزد حاکمان اهمیت و محوریت می یابند. به تدریج سایر ارگان ها و ادارات از آنها حساب می برند. این قدرت فزاینده که جنبه قانونی و ارزشی ندارد بلکه گاه از روی ترس و محافظه کاری شکل می گیرد، می تواند یکی از آسیب های احتمالی و عوارض منفی زندان روی زندانبانان به شمار رود. در دوران قبل از انقلاب این عارضه در حد اعلای خود به چشم می خورد. ارگان امنیتی ساواک مقتدرترین و بانفوذ ترین ارگان نظام شده بود. در همه ادارات و مناسبات، افراد منتسب به ساواک قدرت مطلقه داشتند و منافع شان در اولویت قرار می گرفت. این سیطره گرچه از سویی نشان از ثبات و عظمت نظام تلقی می شد اما همین امر مفاسدی نیز به بار آورد. از یک سو تبعیض میان ساواک و سایر حوزه ها خود انگیزه یی برای مبارزه به افراد می داد. از سوی دیگر افراد وابسته به ساواک را فاسد می کرد. بسیاری از این قدرت فوق العاده و مطلق العنان سوءاستفاده می کردند. حاکمیت نیز که این ارگان را سوگلی خود می دانست با خطاها و اشتباهات آن برخورد نکرده و سعی می کرد آنها را نادیده گرفته و بپوشاند. این روند به آنجا رسید که کل سیستم به خاطر خطاها و جنایات ساواک فروپاشید. حتی آنان که با تند روی های ساواک موافق نبودند در آتش آنها سوختند و قربانی شدند. هر زمان شکنجه ها و جنایات ساواک افشا می شد و از سوی رسانه های مستقل بین المللی پیگیری می شد شاه آنها را تکذیب می کرد و این افشاگری ها را در زمره دروغگویی مخالفان به حساب می آورد.
اما این روند ثابت نماند. کار به جایی رسید که شاه برای ساکت کردن حرکت مردم مجبور شد سال 57 تیمسار نصیری ریاست کل ساواک را به همراه بسیاری از مقامات عالی رتبه دیگر خود بازداشت کند و به مردم قول دهد که به سمت قانون برگشته و به آن احترام بگذارد. اما این تغییر آنقدر دیر انجام شد که مردم دیگر از این مرحله عبور کرده بودند و این قسم ها را باور نکردند.
5- شناخت انعکاسی و محرک های محیطی
گاهی شما با مطالعه و جمع بندی و تحقیق به شناخت و تحلیلی دست می یابید و گاهی صرفاً با مشاهده رویدادهای پیرامونی به تحلیل و شناختی از اوضاع می رسید. این دو با هم بسیار متفاوتند. ما همواره در معرض این عارضه هستیم که هر آنچه پیرامون مان اتفاق می افتد را تعمیم داده و به سایر حوزه ها و شرایط تسری دهیم. زندانبان و بازجو نیز به عنوان یک انسان در معرض این عارضه قرار دارد. او در زندان معمولاً وجه شکست خورده مخالفان را می بیند. دستگیرشده ها، محاکمات، پرونده های جدید، و حالت زندانیانی که برای نیازهای روزمره شان دچار مشکل هستند و... همه از ضعف و اضمحلال و نابودی مخالفان حکایت می کند. کسانی که با این متهمان سروکار دارند احساس اقتدار و پیروزی می کنند. اما وجوه دیگر ماجرا را نمی بینند؛ اینکه با دستگیری یک فرد در جامعه چه تغییراتی ایجاد می شود و امواج و پیامدهای این مسائل چیست، معمولاً به چشم نمی آید. آنها که دستگیر نشده اند چه انگیزه و روحیه یی دارند، قابل ارزیابی و اندازه گیری نیست.
اخباری که آنان در معرضش هستند یا خود ارائه می دهند معمولاً بیانگر وضعیت مطلوب خودشان و درماندگی و شکست مخالفانی است که مرتب به دام آنها می افتند. این مساله فارغ از اینکه حاکمیتی مردمی یا ضدمردمی باشد به عنوان یک واقعیت روانشناختی و اجتماعی برای همه مطرح است.
تجربه انقلاب از این منظر بسیار آموزنده است. سال 54 در دایره کمیته مشترک که معمولاً زندانیان شکنجه شده در تردد بودند پرویز بازجوی ساواک با قهقهه فریاد می زد؛ اوستا کریم با ماست. او با غرور و اطمینان به نفس ریش روحانیون را می گرفت و می کشید و با الفاظی توهین آمیز آنها را صدا می کرد. درحالی که سه سال بعد ورق برگشت و همه چیز واژگون شد. در دوران انقلاب سازمان سیا نتوانست بحرانی بودن اوضاع را درک کند چون گزارش هایی که از ساواک دریافت می کرد اقتدار حاکمیت را نشان می داد. جیمی کارتر به همین اعتبار در بازدید از ایران نیمه های سال 57 اعلام کرد ایران جزیره ثبات امریکاست. اما ویلیام سولیوان سفیر امریکا در ایران که خود مستقل از نظام با مخالفان ارتباط می گرفت بحرانی بودن اوضاع را به خوبی دریافته بود و یک سال قبل از سرنگونی رژیم شاه، پیروزی مخالفان را پیش بینی کرده بود و دائماً بر لزوم مذاکره با آنان تاکید می کرد.
6- احساس مالکیت
یکی از عوارض دیگر زندان بر زندانبان و بازپرسان آن تلقی آنان از کار خود است همچنان که در جبهه های جنگ رزمندگان در خط مقدم جبهه از کشور، نظام، انقلاب و مردم دفاع می کردند و در حقیقت می توان گفت همه به نحوی مدیون آنان بودند، مسوولان مربوط به زندان نیز خود چنین احساس و تصوری نسبت به موقعیت خود در رابطه با نظام دارند. وضعیت آنان به طور طبیعی چنین القایی را در ذهن کنشگران آن به وجود می آورد.
البته تفاوت زندان با جبهه در این است که در جبهه ها همواره کنشگران با مرگ و شهادت و فداکاری سرو کار داشتند و این مساله اخلاقیاتی انسانی و متعالی در آنان خلق می کرد اما زندان نشانه اقتدار و سیطره است و اخلاقیاتی متفاوت با موقعیت جبهه های جنگ در کنشگران ایجاد می کند.
این مساله زمانی تبدیل به آسیب می شود که سیستم حاکم نسبت به آنها کمترین بی مهری را به عمل آورد یا حتی به تصور آنان بی توجهی صورت گرفته باشد.
بازخوانی تجارب قبل از انقلاب می تواند برای همه تحلیلگران مفید باشد. سرنوشت تیمور بختیار از جمله نمودهای این عارضه است. وی که در کودتای 28 مرداد و پس از آن در تاسیس ساواک از خدمتگزاران جدی نظام شاه بود، در دورانی که تا حدی فضای باز سیاسی برای حفظ نظام ضرورت یافت، یعنی سال های 38 و 39 و سرکار آمدن دکتر امینی احساس مغبونیت کرد. او و تیمسار آزموده با این تحلیل که ما کشور را نجات دادیم و نظام را حفظ کردیم به مخالفت با گزینش دکتر امینی از سوی شاه برخاستند. بختیار بعد از این یکی از مخالفان جدی شاه شد و دردسرهایی برای وی آفرید.
گردآوری:گروه خبر سيمرغ
www.seemorgh.com/news
منبع:etemaad.ir