من نمی‌تونم در عرصه شغلم نق بدشانسی بزنم. گاهی اوقات احساس تنهایی می‌کنم. دیگه از مهمانی رفتن و جمع‌های شلوغ دارم خسته می‌شم. فکر می‌کنم وارد...

 میرم یه خرده فکر کنم ...
امیدوارم منظورم را خوب بتوانم بیان کنم. فقط قبل از این که به جمله‌ها بپردازم، حرف‌هامو تیتر می‌کنم که اگه احیانا ً نتونستم چیز مورد نظرم رو توضیح بدم شما بدونید می‌خواستم درباره چی حرف بزنم.
و اما تیتر مضمون مورد نظر: جهل، جوانی، پختگی، شغل، خانواده، بهروز وثوقی، مارلون براندو، عشق، پول، آرامش، فرزند، خانه، صندلی لهستانی، سفر و با حضور حامد بهداد.
 
فکر کنم این تقریبا ً تیتر همه چیزهایی بود که می‌خواستم بگم. این روزها دارم با مسعود کیمیایی کار می‌کنم. چند سال پیش‌ها با ناصر تقوایی کار می‌کردم، چند وقت پیش هم با عباس کیارستمی. خب؛ من نمی‌تونم در عرصه شغلم نق بدشانسی بزنم. گاهی اوقات احساس تنهایی می‌کنم. دیگه از مهمانی رفتن و جمع‌های شلوغ دارم خسته می‌شم. فکر می‌کنم وارد مرحله جدیدی از زندگی شدم. همش فکر می‌کردم؛ خدایا! پس کی اون روز می‌رسه ...
راستش، شاید اون روز دقیقا ً نرسیده باشه ولی خب، بی هیچ هم نیست. من همین فردا می‌روم جلوی دوربین مسعود کیمیایی. مگه میشه قیصرو فراموش کرد؟ مگه میشه بی خیال سید «گوزن‌ها» شد؟ «بلوچ»، «خاک»، «رضا موتوری» (خوب گوش کن... به من میگن رضا، رضا موتوری، رضا دزده، به درک که آبروی تو رفت ... من اگه یه روز دعوا نمی‌کردم اون روز شب نمی‌شد. قالی و همچنین بعد مهمونی از تو اتاق ناهارخوری می‌زدم که برنج، داغ داغ روشن بود. بعدش گذاشتم کنار و شروع کردم از این سینما به اون سینما فیلمبرداری کردم ... تمشک! رضا موتوری عاشق شده ... )
چه می‌دونم، شاید کودکی به نوجوانی چسبیده و نوجوانی به جوانی و جوانی به پختگی. دقیقا ً می‌فهمید منظورم چیه؟ داره سنم یواش یواش می‌ره بالا، آخه من نمی‌خواستم سنم بره بالا. به کی بگم؟
حالا تو همین هیری ویری که احتمالا ً داری پخته تر می‌شی یه نقش بهت پیشنهاد می‌شه به اسم «سیاوش کسرایی».
اصلا ً شبیه تو نیست. اصلا ً تو نیستی، اما چرا هیچ کس جلوتو نمی‌گیره که این کار رو نکن؟
چرا به سرعت داری می‌ری جایی که اصلا ً شبیه تو نیست. ماجرا چیه؟ وای خدایا! سیاوش کسرایی چقدر معصوم بود و چه عاشقانه در من هبوط می‌کرد تا ارتفاع بگیرم. چیکار بایست می‌کردم؟ خب اون منو انتخاب کرده بود. من هم باید به انتخابش احترام می‌گذاشتم. کسرایی رو می‌گم.
دیروز، پریروزها که به حق جایزه ام را نمی‌دادند، بچه شدم. فردا رو نمی‌دونم. ولی امروز خیلی باید قدر خودم رو بدونم. و این هیچ ربطی به بچگی نداره. می‌رم یه خرده فکر کنم ...
 
 
گردآوری: گروه فرهنگ و هنر سیمرغ
www.seemorgh.com/culture
منبع: ماهنامه نسیم هراز/ شماره 37
بازنشر اختصاصی سیمرغ
 
مطالب پیشنهادی:
سوپراستارهای فیلم شبانه‌روز!
حامد بهداد: انگار او مرا انتخاب کرد!
 غافلگیری‌های «پاداش» کمال تبریزی!!
 همه حرفهای حامد بهداد!
بازیگران درباره افزایش دستمزدشان چه می‌گویند؟