شرک 4 هم اکران شد تا برای آخرین بار شاهد هنرنمایی این غول سبز رنگ باشیم؛ غولی که در هر قسمت شاهد تحلیل رفتن بیشتر آن بودیم
تمام شد. یک دهه کامل همنشینی با شرک، غول سبز رنگ کمپانی دریم ورکس یک دهه کامل است که دارد در زندگی ما جست و خیز میکند و خودی نشان میدهد. یک دهه است که عکسهای بیریختش روی جلد دفترها، دیوارهای مهد کودکها، روی تی شرتهای کودکان و هزاران جای دیگر چاپ میشود. یک دهه است که هر سه سال یک بار مجبوریم هیکل درشت و نخراشیده اش را روی پردههای سینما و دی وی دیها ببینیم. آخر چرا این موجود زشت توانسته به این همه محبوبیت دست پیدا کند. در حالی که در این مدت کم، انیمیشنهایی ساخته شدند که شخصیتهای اصلی آنها چند برابر شرک جذابتر و خوشگل تر بودند. راز محبوبیت این شخصیت کارتونی چیست؟ چرا کودکان این همه او را دوست دارند؟ چرا بر عکس خیلی از انیمیشنهای این دهه مثل کمپانی هیولاها و عصر یخبندان، شرک و دار و دسته اش توانسته اند روی دیوار مدارس و مهد کودکها و کیفها کنار میکی موس و پلنگ صورتی جا خوش کنند؟
در این چهار قسمت، انگار شرک از اوج به پایین کشیده شده، بعد از یک شروع توفانی که فک همه را انداخت – و البته ربط چندانی به تکنیکهای ساخت نداشت – شرکهای 2 و 3 دندان گیر نبود. حالا هم که نوبت به شرک 4 رسیده باید دید پایان این پرده چهار اپیزودی خوش خواهد بود یا نه؟ ما دراین جا این سه قسمت و مسیرشان را ریخته ایم روی دایره.
1- هر چیزی شروعی دارد
«تصویر سازی کامپیوتری؟ تقریبا خیلی قدیمی اند. اما چه کسی اهمیت میده! من درباره ... داستان صحبت میکنم.» استفن هانتر منتقد سینمایی واشنگتن پست نقدش را بعد از دیدن اولین قسمت شرک با این جملات شروع کرد. البته این فقط نظر او نبود. بیشتر منتقدان سینمایی یک جورایی معتقد بودند داستان شرک چربش بیشتری نسبت به طراحیهای گرافیکی آن دارد. خب راستش حق با آنها بود و هست. داستان قسمت اول شرک از هر لحاضی نقطه قوت آن محسوب میشد، مخصوصا شخصیت پردازیهایش. یک دیو زشت با پوست سبز رنگش، چشمان ورقلمبیده، گوشهای عجیب و غریبش و البته هیکل نخراشیده و بزرگش که عالم و آدم را از خود فراری میدهد شده شخصیت اصلی این انیمیشن و این یعنی قرار است کلی اتفاق غافلگیر کننده در انتظار ما باشد. خود معرفی شرک در همان بخش ابتدایی فیلم هم که دیگر انتهایش است. استفاده از مایع یک کرم به عنوان خمیر دندان، دوش گرفتن با گل و شیرجه زدن در لجنها. او کارهایی را انجام میدهد که خیلیها نمیتوانند و یا شرم دارند آن را انجام بدهند و این یکی از برگهای برنده این شخصیت دوست داشتنی است. داستان با رو کردن یک شخصیت غیر عادی که به خاطر شکل و شمایلش تنها شده و به این تنهایی عادت کرده بازی خودش را شروع میکند. تقریبا تمام شد؛ قلاب فیلم تماشاگرانش را تا حدودی به دام انداخته اما هنوز جای کار دارد. حالا وقت آن است شخصیتهای دیگر فیلم هم کم کم به شرک اضافه شوند تا ماجرا از جزییات داستانی وارد کلیات شود. با اضافه شدن یک خر چموش که فقط حرف زدن را خوب بلد است ترکیب جالبی از یک شخصیت گوشه گیر و کم حرف با یک شخصیت پر حرف شکل میگیرد؛ زوجی که قرار است تا آخر فیلم مکمل همدیگر باشند.
یکی دیگر از نقاط قوت داستان استفاده از موضوعات تکراری است که با نگاهی تازه جذابیتی دوباره پیدا کردند. همیشه عادت شده شخصیتهای اصلی انیمیشن افراد شجاع و نترس و خوش هیکل و خوش تیپ باشند اما در شرک یک دیو ساده دل خنگ که تمام دارایی اش مردابش است شده شخصیت اصلی. حالا این دیو سبز رنگ با رفیق خنگ تر از خود راهی قلعه ای میشود تا بتواند مثلا زیبای خفته داستان را از خواب ابدی و نفرین شده بیدار کنند. شکل و شمایل این ماجرا بدون هیچ معطلی ما را یاد کارتون جاودانه زیبای خفته میاندازد. اما فیلمنامه نویس به خوبی با استفاده از این ترکیبات قدیمی و یک طعم دهنده جدید تمام سعی اش را کرده کلیشههای بوجود آمده را از بین ببرد. نه شرک همان شاهزاده خوش تیپ است و نه پرنسس فیونا که مدتها منتظر او بوده همان پرنسس زیبای خفته. ممکن است از لحاظ ظاهر فیونا را بتوانیم با پرنسس زیبای خفته مقایسه کنیم اما در ادامه ماجرا او به خوبی با حرکات رزمی که به نمایش میگذارد نشان میدهد آن چیزی نیست که ما تصور میکردیم.
این انیمیشن با همه این تفاسیر یک برگ برنده دیگر برای رو کردن دارد. قسمت اول شرک را دوباره از اول تا آخر نگاه کنید! میبینید که کلی شخصیت کارتونی که قبلترها دیده بودیمشان و دوستشان داشتیم به عنوان شخصیتهای فرعی وارد داستان شرک شدند. هر چند بیشتر آنها تاثیر بسزایی روی پیشرفت داستان ندارند اما استفاده به موقع از آنها در همان تک لحظهها باعث شد صحنههای به یاد ماندنی به وجود بیاید. مثلا همان صحنه ای که رابین هود ماجرا با قاپ زدن فیونا به قول خودش توانسته بود او را از چنگال دیو بدذاتی مثل شرک در بیاورد و یا پینوکیویی که مثل همیشه با گفتن دروغ دماغش دراز و دراز تر میشد. ماجرای قسمت اول شرک با استفاده از همه این الگوهای داستانی، به شکل جالبی به صورت پست مدرن در آمد. کودکان داستان شاه و پریان را میدیدند و بزرگ ترها ماجرای دوست داشتن خود را حالا به هر شکل و شمایلی که باشی، زشت باشی، کامل نباشی و این چیزها.
این انیمیشن با همه این تفاسیر یک برگ برنده دیگر برای رو کردن دارد. قسمت اول شرک را دوباره از اول تا آخر نگاه کنید! میبینید که کلی شخصیت کارتونی که قبلترها دیده بودیمشان و دوستشان داشتیم به عنوان شخصیتهای فرعی وارد داستان شرک شدند. هر چند بیشتر آنها تاثیر بسزایی روی پیشرفت داستان ندارند اما استفاده به موقع از آنها در همان تک لحظهها باعث شد صحنههای به یاد ماندنی به وجود بیاید. مثلا همان صحنه ای که رابین هود ماجرا با قاپ زدن فیونا به قول خودش توانسته بود او را از چنگال دیو بدذاتی مثل شرک در بیاورد و یا پینوکیویی که مثل همیشه با گفتن دروغ دماغش دراز و دراز تر میشد. ماجرای قسمت اول شرک با استفاده از همه این الگوهای داستانی، به شکل جالبی به صورت پست مدرن در آمد. کودکان داستان شاه و پریان را میدیدند و بزرگ ترها ماجرای دوست داشتن خود را حالا به هر شکل و شمایلی که باشی، زشت باشی، کامل نباشی و این چیزها.
قسمت اول شرک را به بامزه بودن میشناسند. اصلا همین بامزه بودن موقعیتها و شخصیتها – که آخر ماجرا حتما یکی از پیشروها ی این قسمت است – توانست این همه طرفدار برای این انیمیشن زمخت دست و پا کند. دیالوگهای بامزه و هر از گاهی خارج از عرف (که حتی در نسخههای دوبله آن تا حد زیادی باقی مانده) مثل نمکی بود که روی خیار بی مزه ای ریخته شود و کار را یکسره کرد. اینجاست که نقش یک دوبلور خوب خود را بیش از پیش نشان میدهد؛ ادی مورفی با آن لهجه غلیظ و بلغور کردن سریع کلمات چنان جانی به شخصیت خر ماجرا بخشید که تا مدتها چهره و صدای خر در مختان پیچ و تاب خواهد خورد.
قسمت اول با اکران شدنش و داشتن این ویژگیها توانست نظر مثبت اکثر منتقدان را به خود جلب کند. راجر ایبرت منتقد شیکاگو سان تایمز با اشاره به چند سکانس فیلم آن را علاوه بر بامزه بودن فیلم خانوادگی ندانست. او داستان شرک را ستود و یک چهار ستاره ناقابل (امتیاز کامل) نثار آن کرد. سایت متاکریتیک با جمع آوری 34 نقد نمره عالی 84 از 100 را به فیلم داد.
قسمت اول با اکران شدنش و داشتن این ویژگیها توانست نظر مثبت اکثر منتقدان را به خود جلب کند. راجر ایبرت منتقد شیکاگو سان تایمز با اشاره به چند سکانس فیلم آن را علاوه بر بامزه بودن فیلم خانوادگی ندانست. او داستان شرک را ستود و یک چهار ستاره ناقابل (امتیاز کامل) نثار آن کرد. سایت متاکریتیک با جمع آوری 34 نقد نمره عالی 84 از 100 را به فیلم داد.
فروش آمریکا: 267 میلیون دلار
2-یک جای کار میلنگد
وقتی بخواهی قسمت دوم فیلم یا انیمیشنی را بسازی که قسمت اول آن موفقیت بسیاری داشته مطمئن باشید کار سختی را در پیش خواهید داشت. بعد از موفقیت قسمت اول دیگر همه جا شمایل شرک پخش شده بود. روی کیف بچهها، روی در ودیوارها، یک جورایی شده بود سمبل آن موقع بچهها. به خاطر همین کارگردان و نویسنده قسمت دوم، اندرو آدامسون تمام تلاشش را کرد تا هر جور که شده موفقیت قسمت اول را تکرار کند. اما در همین ابتدای کار مشکل بزرگی در سر راه اش قرار داشت. قسمت اول شرک از روی کتابی به همین نام و به قلم ویلیام استیج اقتباس شده بود اما در قسمت دوم دیگر خبری از منبع الهام این چنینی نبود و خود آدامسون مجبور بود که داستانی برای خودش سر هم کند. هر چند این اتفاق نمیتواند مصیبت بزرگی برای نویسندههایی باشد که قدرت تخیل بالایی دارند اما وقتی نتیجه کار روی پردههای سینمایی رونمایی شد تازه معلوم شد که فیلمنامه آدامسون نتوانسته گلیمش را از آب بیرون بکشد. البته این به این منظور نیست که داستان قسمت دوم فاجعه شد اما هر جور که با قسمت اول مقایسه اش کنید میبینید یک جای کار میلنگد. ایبرت در نقدش دقیقا به همین نکته اشاره میکند: «شرک 2 درخشان، سرزنده و سرگرم کننده است اما «شرک» نیست. این فیلم برای خودش فیلم خوبی است اما نه در مقایسه با قسمت قبلی اش» شخصیتهای قبلی به کنار چون خیلی لازم نبود دوباره معرفی بشوند اما شخصیتهای جدیدی که در قسمت دوم رونمایی شدند دو دسته بودند. دسته اول آنهایی بودند که فقط نقش پیش برنده داستان را داشتند و کار دیگری از دستشان بر نمیآمد. گربه چکمه پوش یکی از بهترین نمایندههای این دسته است که اگر به کل او را از انیمیشن حذف کنیم اتفاق خاصی رخ نمیدهد. اما دسته دوم با این که نقش قابل قبولی در کل داستان داشتند اما آن قدر ساده و تک بعدی بودند که کمترین حدس همذات پنداری و یا نفرت را نسبت به آنها پیدا میکنید. پرنس چارمینگ را در این مورد مد نظر قرار بدهید. نه آن قدر شرور و پست است که بشود به عنوان نقش منفی ماجرا قبولش کرد و نه حالتی خاکستری مانند دارد؛ او فقط هست که وجود داشته باشد. همین نداشتن چفت و بست داستانی قابل قبولی دلیلی شده تا این شخصیتهای خام وارد ماجرا شوند و ضربه اساسی به کل انیمیشن بزنند. در غیر این صورت هنوز شوخیها و جذابیتهای دیگر انیمیشن سر جای خودش قرار دارد. هنوز اشاره به سکانسهای سینمایی در فیلم دیده میشود. مثل افتادن حلقه ازدواج به دست فیونا در سکانسهای ابتدایی که اشاره مستقیمی به قسمت اول ارباب حلقههاست.
قسمت دوم در سایت متاکریتیک از 40 نقد نمره 75 را گرفت که نمره قابل قبولی بود.
وقتی بخواهی قسمت دوم فیلم یا انیمیشنی را بسازی که قسمت اول آن موفقیت بسیاری داشته مطمئن باشید کار سختی را در پیش خواهید داشت. بعد از موفقیت قسمت اول دیگر همه جا شمایل شرک پخش شده بود. روی کیف بچهها، روی در ودیوارها، یک جورایی شده بود سمبل آن موقع بچهها. به خاطر همین کارگردان و نویسنده قسمت دوم، اندرو آدامسون تمام تلاشش را کرد تا هر جور که شده موفقیت قسمت اول را تکرار کند. اما در همین ابتدای کار مشکل بزرگی در سر راه اش قرار داشت. قسمت اول شرک از روی کتابی به همین نام و به قلم ویلیام استیج اقتباس شده بود اما در قسمت دوم دیگر خبری از منبع الهام این چنینی نبود و خود آدامسون مجبور بود که داستانی برای خودش سر هم کند. هر چند این اتفاق نمیتواند مصیبت بزرگی برای نویسندههایی باشد که قدرت تخیل بالایی دارند اما وقتی نتیجه کار روی پردههای سینمایی رونمایی شد تازه معلوم شد که فیلمنامه آدامسون نتوانسته گلیمش را از آب بیرون بکشد. البته این به این منظور نیست که داستان قسمت دوم فاجعه شد اما هر جور که با قسمت اول مقایسه اش کنید میبینید یک جای کار میلنگد. ایبرت در نقدش دقیقا به همین نکته اشاره میکند: «شرک 2 درخشان، سرزنده و سرگرم کننده است اما «شرک» نیست. این فیلم برای خودش فیلم خوبی است اما نه در مقایسه با قسمت قبلی اش» شخصیتهای قبلی به کنار چون خیلی لازم نبود دوباره معرفی بشوند اما شخصیتهای جدیدی که در قسمت دوم رونمایی شدند دو دسته بودند. دسته اول آنهایی بودند که فقط نقش پیش برنده داستان را داشتند و کار دیگری از دستشان بر نمیآمد. گربه چکمه پوش یکی از بهترین نمایندههای این دسته است که اگر به کل او را از انیمیشن حذف کنیم اتفاق خاصی رخ نمیدهد. اما دسته دوم با این که نقش قابل قبولی در کل داستان داشتند اما آن قدر ساده و تک بعدی بودند که کمترین حدس همذات پنداری و یا نفرت را نسبت به آنها پیدا میکنید. پرنس چارمینگ را در این مورد مد نظر قرار بدهید. نه آن قدر شرور و پست است که بشود به عنوان نقش منفی ماجرا قبولش کرد و نه حالتی خاکستری مانند دارد؛ او فقط هست که وجود داشته باشد. همین نداشتن چفت و بست داستانی قابل قبولی دلیلی شده تا این شخصیتهای خام وارد ماجرا شوند و ضربه اساسی به کل انیمیشن بزنند. در غیر این صورت هنوز شوخیها و جذابیتهای دیگر انیمیشن سر جای خودش قرار دارد. هنوز اشاره به سکانسهای سینمایی در فیلم دیده میشود. مثل افتادن حلقه ازدواج به دست فیونا در سکانسهای ابتدایی که اشاره مستقیمی به قسمت اول ارباب حلقههاست.
قسمت دوم در سایت متاکریتیک از 40 نقد نمره 75 را گرفت که نمره قابل قبولی بود.
فروش آمریکا: 441 میلیون دلار
2- سقور کامل میشود
این قسمت تمام ابهت و منزلت قسمت اول شرک را یک جا به باد داد. نه دیگر از داستان خوب خبری بود و نه شخصیتهای بانمک فیلم و نه از دیالوگها و بامزه بازیهای آنها. قسمت سوم بیشتر شبیه جمعه بازاری بود که میتوانستید در آن هر چیزی را پیدا کنید. داستان به هیچ عنوان قید و بندی در حفظ ساختار و وفادار ماندن به قسمتهای گذشته ندارد. تا دلتان هم بخواهد به شخصیتهای ناجور قسمت دوم شخصیتهای دیگر اضافه شده تا جمعه بازار قسمت سوم جور جور باشد. شخصیت پردازیها به شدت آبکی و سطحی است و آن قدر تعدادشان زیاد است که شخصیتهای اصلی فیلم بیشتر اوقات در بین آنها گم خواهند شد. با این اوصاف انگار اینها میخواستند بیشتر به خاطر شهرت شرک جیبشان را پر پول کنند تا این که بخواهند اثری هنری یا حداقل ماندگار بسازند. «قسمت سوم شرک دیگر نه آن انرژی کمدی بودنش را دارد و نه حتی در حد و اندازههای قسمت دوم ظاهر شده.» ایبرت با گفتن این کلمات رسما شمشیرش را از رو میکشد و به فیلم حمله میکند. دیگر منتقدان هم نظر با ایبرت بودند. متاکریتیک با جمع آوری 35 نقد مختلف امتیاز 58 را به فیلم داد.
فروش آمریکا: 322 میلیون دلار
گردآوری: گروه فرهنگ و هنر سیمرغ
www.seemorgh.com/culture
منبع: هفته نامه همشهری جوان/ شماره266/ بهزاد یوسفی
بازنشر اختصاصی سیمرغ
مطالب پیشنهادی:
همراهی با ماجراهای شرك
بازگشت غول دوستداشتنی!
چرا انیمیشن؟!
درباره فیلم «پسرك كاراته باز»
درباره فیلم «شاهزاده ایران: شنهای زمان»