به اين ترتيب «بشارت منجى» و «مسيح(ع)» باعوامل توليد، بازيگران و قصه اى مشترك به مقاطعى از زندگى مسيح (ع) مى پردازند كه در هر يك نقاط و نكات خاصى از زندگى آن حضرت برجسته شده است.
فيلم سينمايى «بشارت منجى» با محور قرار دادن مقطع پايانى زندگى مسيح(ع) و مسير هدايت او، در نهايت شام آخر را تنها به روايت انجيل برنابا (يكى از حواريون مسيح) و كتب اسلامى به تصوير مى كشيد و تكيه آن بر زاويه ديد كتب اسلامى بدون ارائه تصويرى از روايت ديگر انجيل ها از چنين مقطع تاريخى است.
«مسيح (ع)» در ادامه فيلم قبلى طالب زاده، به مقطعى از زندگى آن حضرت مى پردازد كه معجزات و كرامات او را برجسته مى كند و تكيه بر انجيلى دارد كه به روايت برنابا نگاشته شده و آنچه ارائه مى دهد بيش از بقيه انجيل ها به روايت قرآن كريم و كتب دينى از زندگى مسيح(ع) نزديك است.
فيلمنامه هم با تكيه بر تمهيد روايت از سوى اين حوارى مسيح، چنين وجهى را به عنوان يك مؤلفه فيلمنامه اى وارد كار مى كند. به اين مفهوم كه پس از معرفى كوتاهى از زمان، مكان و موقعيت كه اورشليم ۳۰ سال پس از ميلاد مسيح و اقتدار روميان را محور قرار مى دهد، با تمهيد نريشن و صداى راوى كه همان برنابا است، قصه آغاز مى شود.
راوى پس از ترسيم تصويرى از عيسى ناصرى بين پيروان خود، فقرا و حواريون، اين جمع از ياران مسيح معروف به حواريون را تك تك بر اساس نام معرفى كرده و از اين پس هر جا صداى راوى شنيده نمى شود، برنابا در حال كتابت و يادداشت برداشتن ديده مى شود.
هر چند اين تمهيد به نوعى برخاسته از منطق مستند تكيه بر روايت برنابا از زندگى مسيح(ع) است، ولى وقتى قرار است به زبان تصوير و سينما سخن بگوييم، قطعاً تمهيدات جذاب ترى هم براى تكيه بر مستندات و در عين حال بالا بردن بار سينمايى و تصويرى كار هست.
اما در فيلم «مسيح(ع)» اين وجه محدود شده به همان كاركرد قديمى كه يا صداى راوى شنيده مى شود و يا او در موقعيتى منفعلانه فقط در گوشه و كنار كادر گاهى فلو و فوكوس مى شود تا مخاطب فراموش نكند در حال شنيدن خوانشى از زندگى مسيح به روايت اين حوارى است.
نكته ديگر در شخصيت پردازى اين حوارى است كه فيلمنامه نمى تواند ابتدايى ترين تعريف را از او به عنوان يك شخصيت ارائه دهد. در واقع فيلم نمى تواند به اين پرسش پاسخ دهد كه برنابا بنا به چه تعريف شخصيتى و تفاوتى كه با ديگر حواريون دارد، چنين روايت متفاوتى از مسيح و شام آخر ارائه مى دهد و اصولاً چگونه آدمى است و نوع رابطه او با مسيح چه تفاوتى با ديگر حواريون داشته كه چنين تفاوت زاويه ديدى را به وجود آورده است؟
در ادامه پس از سيرى در معجزات مسيح و كرامات او چون زنده كردن مردگان (برادر مريم مجدليه و ...)، شفاى پيرزن قوزى، فراهم كردن غذا از آسمان براى حواريون كه به گونه اى دراماتيزه نشده، بدون رعايت مراتب و پشت سر هم اتفاق مى افتند، به گونه اى پيش مى رود كه در همه اين مراحل مسيح (ع) هر جا فرصتى پيدا مى كند به آمدن پيامبر خاتم، حضرت محمد (ص) بشارت مى دهد.
در واقع اين وجه از زندگى حضرت در برگردان سينمايى نقطه پررنگ توجه فيلمساز و به گفته اى يكى از اصلى ترين انگيزه هاى پرداختن به زندگى پيامبر دين مسيحيت بوده كه در عين صحه گذاشتن به روايت قرآن از حضور وى، بر ظهور خاتم انبيا، محمد (ص) دليل و مدرك شده و پايه هاى ظهور دين اسلام را بر دوش پيامبران معتبر اديان ديگر قرار مى دهد بدون آنكه قصد رد ديگر اديان را داشته باشد. در انتها هم واقعه تاريخى «شام آخر» بسط پيدا مى كند.
علاوه بر مقاطع ذكر شده، تعداد حواريون و ... كه در اناجيل اربعه و كتب اسلامى با هم تفاوت هايى دارند، اختلاف عمده درباره روايت متفاوت اين دو از شام آخر و چگونگى سرنوشت مسيح (ع) در آن شب است.
نويسنده هم با تكيه بر اعتبار روايت انجيل هاى چهارگانه بين اقوام مسيحى و در عين حال اعتبارى كه قرآن و روايت هاى آن از وقايع مشترك دارند، در اين مقطع با ميان نويس و به گفته ديگر اوليه ترين تمهيد به هر دو اين روايت ها با ذكر منابع مى پردازد.
ميان نويس اول با ذكر ( به روايت انجيل هاى چهارگانه) روايتى را از شام آخر ارائه مى دهد كه بنا به خيانت حوارى مسيح (يهودا) سربازان رومى به خانه آنها هجوم آورده و حضرت مسيح (ع) را با خود مى برند. شكنجه مسيح (ع) در ملأ عام و نهايتاً به صليب آويختن او روايت آشنايى است كه پيروان دين مسيح بنا بر روايت انجيل هاى چهارگانه به آن سخت معتقدند.
اما در همين مقطع ميان نويس دوم با ذكر (به روايت كتب اسلامى و برنابا) مى پردازد به روايتى متفاوت از شام آخر. شبى كه مسيح پس از به خواب رفتن حواريون با وحى كه از خداوند به او نازل مى شود از دستگير شدن قريب الوقوع خود مطلع شده و به امر خداوند به آسمان عروج مى كند.
در چنين روايتى است كه به خواست خداوند يهودا، حوارى خيانتكار به ظاهر مسيح درمى آيد و وقتى سربازان رومى براى دستگيرى مسيح(ع) مى آيند او را دستگير كرده و مى برند و ... در واقع آن كه به صليب آويخته و مورد شكنجه قرار گرفت، يهودا است نه مسيح.
فيلم «مسيح(ع)» از حيث شخصيت پردازى به نوعى تابع همان اصلى است كه در مورد برنابا ذكر شد؛ به اين مفهوم كه به هيچكدام از شخصيت هاى مثبت و منفى متعددى كه به وفور حضور دارند پرداخته نمى شود و در واقع فقط شماى تصويرى و قالبى از هر كاراكتر ارائه مى دهد.
پونتيوس پيلاطس پادشاه روميان، قيافا كاهن بزرگ معبد، سرداران رومى، كاهنان و حتى ديگر حواريون مسيح حضورى در حد و اندازه هاى يك تصوير محض دارند.
در واقع فيلم سعى نمى كند با ارائه پردازشى هر چند اوليه اندكى به آنها نزديك شده و انگيزه ها و گره هاى درونى آنها را كاوش كند تا به اين ترتيب كنش و واكنش كاراكترها مشمول اصل گروهِ آدم بدها و آدم خوب ها نشود.
به عنوان مثال مريم مجدليه تنها در ماجراى زنده كردن برادر مرده اش است كه اندكى از سايه بيرون مى آيد. ولى اين حركت به مفهوم شفاف شدن نيست بلكه او از نقطه اى مبهم و تار به نقطه مشابه ديگرى حركت مى كند.
در واقع فيلم نمى تواند از كاراكترهاى حداقل آشناى خود در كتب معتبر شمايى كلى هم ترسيم كند و تنها جايى كه به تنهايى يك شخصيت وارد مى شود، خلوت مسيح با خداوند است .
فيلمساز تلاش كرده با استفاده از بازيگرانى با چهره هاى ناآشنا كه كمتر در مجموعه هاى تاريخى، تلويزيونى و فيلم هاى سينمايى حضور داشته اند، نوعى تازگى و بداعت را براى فيلم خود حفظ كند كه اين وجه حتى با حضور بازيگران چهره اى چون فتحعلى اويسى و احمد نجفى در كاراكترهايى متفاوت حاصل شده است. كاراكترهايى كه با تصوير عام اين بازيگران از ديگر كارها فاصله دارند و به مدد دوبله اين وجه تشديد شده است.
همان طور كه اشاره شد فيلم «مسيح(ع)» تصويرى محض بر همان داستان هاى مقطعى ارائه مى دهد.