شعرهایی از فدریكو گارسیا لوركا و گابریلا میسترال
بر شما نیست در جشن‌های شادی یا بازار مكاره در جست‌وجوی زیبایی باشید و هنر خود را آنجا عرضه كنید. زیبایی...

گزیده اشعار فدریکو گارسیا لورکا

10 فرمان گابریلا میسترال 

بر شماست تا زیبایی را كه سایه خداوند بر زمین است، دوست بدارید.
هنر عاری از رب النوع موجود نیست.
حتی اگر خالقش را دوست نداشته باشید باید در خور نشانه‌های آن خالق متعال باشید كه همانند خود را می‌آفریند.
بر شماست تا زیبایی را به‌منظور برانگیختگی طبع خلق نكنید جز به هنگام تزریق خوراك به روح.
بر شما نیست تا زیبایی را جز در دلبستگی‌های روحی به عنوان بهانه‌ای در تجمل‌گرایی به كار گیرید.
بر شما نیست در جشن‌های شادی یا بازار مكاره در جست‌وجوی زیبایی باشید و هنر خود را آنجا عرضه كنید
زیبایی باید ترانه‌وار از قلب‌تان برخیزد و برشماست تا پیشگام در تزكیه نفس شوید.
بر شماست تا زیبایی را به عنوان مرهمی خلق كنید تا تسلای خاطر انسان‌ها باشد.
بر شماست به‌سان مادری كه فرزندش را به ارمغان می‌آورد،
شما هم هنر خود را از خون جاری در قلبتان به بار بنشانید.
زیبایی به‌سان افیونی خواب‌آور نیست بلكه مانند شراب نابی است كه درونتان هیجان را شعله ور می‌سازد
اگر لختی كاستی در حقیقت مرد بودن یا زن بودن‌تان
حس شود
در هنرمند بودن‌تان بازنده خواهید شد.
بر شماست تا در هر عمل خلاقانه‌ای متواضع تر شوید
چرا كه فراتر از رویایی انسانی بیش نیست
و همیشه نازل تر از شگفت انگیزترین رویای الهی است
رویای ماهیت انسانی.

گابریلا میسترال

بیشتر بدانید : « فدريکو گارسيا لورکا»اکنون جزيی از خاک اسپانياست

چنین گفت خورشید فدریكو گارسیا لوركا

بر شاخه‌های درخت غار
دو كبوتر
تاریك دیدم
یكی خورشید بود وآن دیگری ماه
همسایه‌های كوچك
با آنان چنین گفتم
گور من كجا خواهد بود
در دنباله دامن من
چنین گفت خورشید
در گلوگاه من
چنین گفت ماه
و من كه زمین را بر گرده خویش
داشتم و پیش می‌رفتم
دو عقاب دیدم همه از برف
كه یكی دیگری بود و دختر هیچكس نبود
عقابان كوچك
به آنان چنین گفتم
گور من كجا خواهد بود
در دنباله دامن من
چنین گفت خورشید
در گلوگاه من
چنین گفت ماه
بر شاخساران
درخت غار دو كبوتر عریان دیدم
یكی دیگری بود و هردو هیچ نبودند

فدریكو گارسیا لوركا

بیشتر بدانید : واپسین گفت وگو با فدریکو گارسیا لورکا

شعر شب

چیزی برای ترسیدن نیست
تنها باد است
كه سر به شرق چرخانده ؛
تنها ماییم:
پدرت: تندر،
مادرت: باران.
در سرزمین آبها
با ماه‌ ای چون قارچ
بژ رنگ و نمناك ؛
كنده درختان غرقه شده
و مرغانی بلندبالا
كه شنا می‌كنند.
جایی كه خزه
می روید
بر تمام سطوح درختان
و سایه ات
سایه تو نیست ؛
بازتاب توست.
پدر و مادر حقیقی ات
ناپدید می‌شوند
وقتی پرده می‌پوشاند
در را.
ما آن دیگرانیم،
كسانی از زیر بركه
كه خاموش
كنار تخت تو می‌ایستیم
با سرهایی از جنس تاریكی.
باید بیاییم و بپوشانیم ات
با جامه پشمین سرخ
با اشكها و پچپچه‌های دوردست مان.
تو در آغوش باران
- ننوی خنك خواب ات-
تكان می‌خوری
آنگاه كه ما
مادر و پدر شبانه ات،
انتظار می‌كشیم
با دستانی سرد و
فروغی مرده،
در می‌یابیم
كه تنها سایه‌هایی لرزانیم
فروافتاده از یك شمع،
در این پژواك
كه تو
بیست سال دیگر
خواهی شنید.

 

بیشتر بدانید : فردریكو گارسیا لوركا، شاعر زندگی

 

گردآوری: گروه فرهنگ و هنر سیمرغ
seemorgh.com/culture
منبع: tehrooz.com