شعر پارانویا از گروس عبدالملکیان: شعر سپید
از زیر سنگ هم شده پیدایم كن!
دارم كم كم این فیلم را باور می كنم
و این سیاهی لشكر عظیم
عجیب خوب بازی می كنند.
در خیابان ها
كافه ها
كوچهها
هی جا عوض می كنند و
همین كه سر برگردانم
صحنه بعدی را آماده كرده اند
از لا به لای فصل های نمایش
بیرونم بكش
برفی بر پیراهنم نشانده اند
كه آب نمیشود
از كلماتی چون خورشید هم استفاده كردم
نشد!
و این آدم برفی درون
كه هی اسكلت صدایش میكنند
عمق زمستان است در من.
اصلا
از عمق تاریك صحنه پیدایم كن!
از پروژكتورهای روز و شب
از سكانسهای تكراری زمین، خسته ام!
دریا را تا می كنم
می گذارم زیر سرم
زل میزنم
به مقوای سیاه چسبیده به آسمان
و با نوار جیرجیرك به خواب میروم
نوار را كه برگردانند
خروس میخواند.
*
از توی كمد هم شده پیدایم كن!
می ترسم چاقویی در پهلویم فرو كنند
یا گلوله ای در سرم شلیك
و بعد بگویند:
«خُب،
نقشت این بود».
گروس عبدالملكیان
بیشتر بدانید : گذر از شعر نو به شعر سپید
بیشتر بدانید : موسیقی عجیبی ست مرگ!
بیشتر بدانید : من به تنگ آمده ام؛ از همه چیز...
گردآوری: گروه فرهنگ و هنر سیمرغ
seemorgh.com/culture
منبع: tehrooz.com