چه می‌شد اگر ما گوش خون‌آلود ونسان را فراموش كرده و خودكشی وی را كنار می‌زدیم؟ آیا می‌شد برای یك لحظه هم كه شده برایمان فرقی نكند كه این هنرمند...

شهر باسل آلمان از چند روز گذشته به تكاپو افتاده است تا با نمایش آثاری از ونسان ونگوگ، نقاش صاحب نام اهل هلند(1890-1853) برهه‌ای از زندگی هنری این هنرمند را در مواجهه با طبیعت به تصویر بكشد.
این نمایشگاه كه مناظر میان آسمان و زمین نام دارد تا اواخر سپتامبر 2009 (شهریور ماه) ادامه خواهد داشت.
 
چقدر خوب می‌شد اگر می‌توانستیم برای یك بار هم كه شده ونسان را بدون ونگوگ ببینیم و هنر را بدون اساطیر آن. واقعا چه اتفاقی می‌افتاد اگر همه داستان‌های موجود درباره این نقاش ناامید یكباره از تابلوهایش پر می‌كشید؟ چه می‌شد اگر ما گوش خون‌آلود ونسان را فراموش كرده و خودكشی وی را كنار می‌زدیم؟ آیا می‌شد برای یك لحظه هم كه شده برایمان فرقی نكند كه این هنرمند چه زندگی فقیر و دردمندانه‌ای داشته و اكنون آثار او به چنان موفقیتی دست یافته كه میلیون‌ها انسان را در سراسر جهان به شگفتی وا می‌دارد و میلیون‌ها یورو خرید و فروش می‌شود؟
ونسان ونگوگ نه تنها یك هنرمند كه یك قهرمان بود. او زندگی مدرنی داشت، تنها و بی‌پناه،  بی‌آنكه به روشنی بداند كه به كجا می‌رود و برای چه زندگی می‌كند؛ آن هم زندگی‌ای كه در نهایت پس از 37 سال در توهمی به تمام معنی پایان یافت. البته برای ونگوگ پایان معنایی نداشت.
 
او در دیوانگی خویش تابلوهای حیرت انگیزی كشید و همه این تابلوها ماندگار شدند و درست به همین دلیل است كه ونگوگ امروزه این همه محبوبیت دارد. برای ونگوگ ترس به زیبایی تبدیل شده بود. شهر باسل آلمان هم‌اكنون پذیرای صدها هزار علاقه‌مند آثار ونسان ونگوگ است به‌خصوص كه حیاط اندرونی موزه نیز بازسازی و یك برنامه چند رسانه‌ای نیز ترتیب داده شده، ضمن آنكه فروشگاه بسیار بزرگی به‌نام هدیه‌های ونگوگ نیز راه‌اندازی شده است و خلاصه اینكه همه چیز مهیا شده تا بازدیدكنندگان این نمایشگاه را از دیدن موفقیت‌های مردی كه تا سال‌های مدید طعم موفقیت را نچشید، شگفت زده كند. واقعا هم شگفت‌انگیز است وقتی همهمه جمعیت حاضر در نمایشگاه را پشت سر می‌گذاریم.
همه چیز به طرز عجیبی محقر و آشتی‌ناپذیر به‌نظر می‌رسد، دیوار‌های نمایشگاه تقریبا خالی است، در هر سالن تنها 3 تا 4 تابلو دیده می‌شود. چهره ونسان ونگوگ را تنها یك‌بار در یك تابلو می‌بینیم آن هم در حالی كه دورتادور چشمان سبز رنگش سرخ شده است. ظاهرا هدف نمایشگاه باسل مبنی بر دعوت بازدید‌كنندگان به این رویكرد هنری كه از هنرمندان چشم‌پوشی كرده و فقط هنر را در نظر بگیرید، عملی شده است. بر این اساس بازدید‌كنندگان این نمایشگاه از اشخاص دور شده و وارد دنیایی در افق‌های دور‌دست، شامل زمین‌ها، باغ‌ها، درختان، گل‌ها و حاشیه راه‌ها می‌شوند.
 
در بیش از 70تابلو این نمایشگاه مناظر طبیعت دیده می‌شود. از همان آستانه ورودی نمایشگاه تابلوهایی به چشم می‌خورد كه در آن پوسیدگی طبیعت، آسمان توفانی و خانه‌هایی دیده می‌شود كه همچون گلوله‌های گل به‌نظر می‌رسند. در یكی از تابلوها مردی كه چهره ندارد مشغول درآوردن تورب (زغال‌سنگ نارس) از باتلاق است. بدن این مرد آنچنان تیره شده كه گویی جاده‌ای است كه وی چرخ دستی‌‌اش را در آن هل می‌داده است و زمین اطراف این مرد چنین به‌نظر می‌رسد كه تا چند لحظه دیگر وی را خواهد بلعید. زمین برای ونگوگ خاستگاه و گور زندگی است. زندگی از زمین بر می‌خیزد و دوباره به آن باز می‌گردد.
البته نباید فراموش كرد كه در تابلوهای پیشین ونگوگ كه در سال‌های1880 و در هلند شكل گرفته‌اند نه فقط مناظر بیرونی كه حالات درونی نیز نقاشی شده است. ونگوگ در این تابلوها نه تنها آبراهه‌ها و آسیاب‌های بادی كه احساسات را نیز به تصویر كشیده است. طبیعت در این آثار به فضایی اشتیاق‌برانگیز تبدیل شده است. برخی معتقدند ونگوگ قصد داشته به زندگی ساده كشاورزان كه با زمین پیوند خورده است، صورتی آرمانی ببخشد. البته برخلاف بسیاری از هنرمندان مكتب رمانتیسم در آلمان كه در طبیعت در جست‌وجوی بزرگی خدا بوده و به تحسین اصالت پرداخته‌اند، در تابلوهای ونگوگ هرگز اثری از اصالت و ایده آل وجود ندارد.
 
مناظر ونگوگ همیشه با گاو‌آهن شخم زده شده و گل و گیاه به آن اضافه شده است. نقاشی كردن برای ونگوگ در حقیقت رسیدن به زمین است. او روی طبیعت كار می‌كند و آن‌را زیركشت می‌برد. در تابلوهای ونگوگ در آغاز تنها چند مزرعه سنبل شكوفا دیده می‌شود تا اینكه قلم‌موی او با حركت در اقصی نقاط تابلو شروع به جان‌بخشی به اشیا می‌كند. به این ترتیب ونگوگ مثلا در تابلوی برج كلیسا خطوط تیره رنگ كلفتی را به رنگ خاكستری كشیده است طوری كه بیننده احساس می‌كند می‌تواند تندبادهایی را كه درون برج در حال وزیدن است ببیند یا وقتی در رنگ قهوه‌ای بركه، رنگ سفیدی را به كار می‌برد، به‌نظر می‌رسد باعث ایجاد یك جوشش بسیار تند شیمیایی شده است. گویی اراده هنرمند با ماهیت طبیعت تركیب شده است.

استواری در نظم

ونگوگ اكنون به پاریس سفر كرده و آثار هنرمندان امپرسیونیست را مورد مطالعه قرار می‌دهد. او جهان بینی پیشین خویش را به خاك سپرده و با علاقه‌ای وصف‌ناپذیر رنگ‌های قرمز و آبی و سفید را روی بوم دسته‌بندی می‌كند؛ طوری كه بیننده تنها در دور دست‌ها می‌تواند مناظر خیابانی،  سایبان‌ها و عابران را تشخیص دهد. از این زمان به بعد دیگر رنگ‌ها در هم فشرده نمی‌شود بلكه در هوا معلق می‌مانند؛ به عبارت دیگر رنگ‌ها از اشیا جدا می‌شوند، طوری كه گویی تنها به‌خود، تعلق دارند، گویی هرگز یك سطح نبوده بلكه همیشه یك جسم مستقل بوده‌اند و اكنون این جسم رنگی مستقل شروع به حركت می‌كند و به چرخش در می‌آید؛ یكبار همانند انبوهی از ماهی‌ها و بار دیگر شبیه فوجی از گنجشك‌ها. چنین به‌نظر می‌رسد كه بوم نقاشی از هم شكافته شده است.
 
هوا در تابلوها جریان می‌یابد و همه چیز‌هایی كه تا‌كنون از نظم استواری برخوردار بود یكباره از هم پاشیده می‌شود. حتی خطی كه تا‌كنون یك طرح كلی از اشیا را به دست می‌داد مسیر مستقلی در پیش می‌گیرد. این كشش به آزادی در آثار ونگوگ تا جایی پیش می‌رود كه مرزها كم‌كم مشخص می‌شود. ونگوگ در یكی از این تابلوها زنی را در چمنزاری نقاشی كرده است كه به‌تدریج به چمنزار تبدیل می‌شود. این زن در طبیعت رشد كرده و رفته‌رفته با رنگ سبز مایل به زردی پوشانده می‌شود. این تابلو یادآور تابلوی مرد باتلاق است. در تابلوی مرد باتلاق، ونگوگ مردی را نقاشی كرده كه گویی از جنس باتلاق است. تنها تفاوت تابلوی زن چمنزار با مرد باتلاق در این است كه در تابلوی زن چمنزار اثری از غم و اندوه دیده نمی‌شود بلكه بر عكس نشاط و سرزندگی در سراسر تابلو حاكم است.

زیبا یی ناخوشایند

بار دیگر تصاویر ونگوگ بسته می‌شوند، هوا بیرون می‌رود. او دیگر رنگ‌ها را روی بوم نمی‌مالد بلكه خود در میان رنگ‌های آبی و زرد حركت می‌كند. انگار می‌خواسته نقاشی را دوباره با جسم خویش احساس كند، گویی دوباره در آرزوی فشردگی رنگ‌ها در تابلوهای پیشین خود است. ونگوگ اكنون در جنوب فرانسه كار می‌كند. او بی‌پروا با سه پایه نقاشی خویش به مزارع می‌رود. ونگوگ نمی‌خواهد چیزی اختراع كند. او می‌خواهد نقاشی كند، فقط همین. از این زمان به بعد واقعیات بیرونی در درجه دوم اهمیت قرار گرفته و واقعیات درونی رفته‌رفته درخشنده‌تر می‌شود. رنگ‌ها در بوم می‌لرزد، می‌چرخد، جاری می‌شود و بالا و پایین می‌رود.
البته نمی‌توان گفت كه این وضعیت زیباست چون زیبایی آن ناخوشایند است. نیروها در این زیبایی به طرز عجیب و غریبی در هم شكسته می‌شوند، طوری كه هرگز نمی‌توان تعیین كرد كه آیا این نقاش است كه با قلم موی خود رنگ را همانند یك توپ دریبل كرده و پیش می‌برد‌یا بر عكس، رنگ‌ها نقاش را پیش می‌برند. به عبارت دیگر یك قدرت كنترل‌شده غیرقابل كنترلی در تابلوها جریان می‌یابد و تا چشم كار می‌كند نیروی چرخش قدرتمندی دیده می‌شود. به گفته كارشناسان كسی كه این نیروها را درك می‌كند و در واقع كسی كه از یك منظره به منظره بعدی كشیده می‌شود تنها اوست كه معنای مدرنیسم را حس كرده و تنها اوست كه مفهوم رهایی را می‌فهمد و البته به‌دنبال آن احساس نوعی ابهام و تردید نیز به وی دست می‌دهد كه در واقع از همان احساس رهایی ناشی شده است. چنین فردی تقلای خالق یك اثر را در اثرش می‌بیند و در نهایت درك می‌كند كه هنر تا كجا می‌تواند پیش برود.
 
گردآوری: گروه فرهنگ و هنر سیمرغ
www.seemorgh.com/culture
منبع: hamshahrionline.ir
 
مطالب پیشنهادی:
گزارش تصويرى مشهورترين آثار ون گوگ
راز مناظر شب ون گوگ در چيست؟!
ولع برای زندگی کردن
 چه کسی گوش ونسان ون گوک را برید؟!!
کشف رازهای نقاشی های داوینچی