تابستان یك خیابان است. یك خیابان خنك، یك خیابان غنی، یك خیابان شاد، یك خیابان رنگی، تابستان می‌تواند یك چهارشنبه باشد...

هفت سال است كه جشنواره تابستانی تهران راه افتاده، جشنواره‌ای كه اوقات فراغت را معنادار می‌كند
و یادمان می‌اندازد تابستان فصل تنبلی نیست؛ مجموعه‌ای از مطلب‌های این شماره دوچرخه به گزارش‌هایی درباره این جشنواره كه در جاهای مختلف شهر تهران برگزار می‌شود، اختصاص دارد.
اینجا گزارشی را می‌خوانید از تهمینه حدادی درباره فعالیت‌های تابستانی خیابان هنر. تابستان می‌تواند یك بعد از ظهر كسل‌كننده چهارشنبه باشد. یك بعد ازظهر عرق‌ریزان در تهران؛ كه ماشین‌ها در ترافیك مانده‌اند و آفتاب ایستاده است بالای سر كوچه‌مان.
تابستان می‌تواند بدون كلاس‌های تابستانی باشد، تابستان می‌تواند فقیر باشد، اما تابستان اصلاً این‌طور نیست.
تابستان یك خیابان است. یك خیابان خنك، یك خیابان غنی، یك خیابان شاد، یك خیابان رنگی، تابستان می‌تواند یك چهارشنبه باشد.
 
* تابستان چهارشنبه است، یك چهارشنبه عصر. یك چهارشنبه كه ساعت 5 عصر شروع می‌شود و تا ساعت 10 شب ادامه دارد. تابستان، هر چهارشنبه كوچ می‌كند به یك خیابان بزرگ. همین هفته بعد می‌رود به باغ سپهسالار؛ هفته بعدش می‌رسد به پیاده راه جلوی بازار تهران، آن‌وقت چهارشنبه آخر مرداد می‌رسد به خیابان شریعتی، ضلع شرقی پیاده راه اندیشه.
 
خیابان هنر

عكس‌ها: محمود اعتمادی
 
تابستان فقط در تهران نیست. خودش می‌گوید به اردبیل هم رفته است. می‌گوید: «اگر دعوتم كنند، به جاهای دیگر هم می‌روم.»

*
بعد از عرق‌ریزان به فرهنگ‌سرای پایداری می‌رسم و یك خیال خوب به سراغم می‌آید. توی خیالم دو تا دست می‌بینم كه سفت به هم چفت شده‌اند؛ دست سازمان فرهنگی هنری شهرداری تهران است و دست مؤسسه هاتف شهر.
حالم را خوب می‌كنند، بعد از این همه كسالت تابستانی. برنامه‌شان، مزه بستنی شاتوت می‌دهد، من را خنك می‌كند، من را پربار می‌كند، من را شاد می‌كند.
این‌جا «خیابان هنر» است، همانی كه هر سال تابستان در یك خیابان مستقر می‌شود و هنر را به كوچه و بازار می‌آورد، تا مردم آن را ببینند. درست است كه همه‌اش در باره هنر است، اما در واقع یك كارناوال شادی است؛ یك كارناوال كه اگر آن را نبینی نصف عمرت برفناست.

*
یك خیابان عریض و طویل كه رفت و آمدش آسان است. و یك عالم میز و صندلی. یكی دارد شیشه‌گری می‌كند و نوجوان‌ها و جوان‌ها دورش جمع شده‌اند. یكی دارد روی سنگ‌های خراب خروب دم در فرهنگ‌سرا مجسمه سنگی می‌تراشد. یكی دارد سفال كار می‌كند. یك آقایی دارد ساز دف می‌سازد. دو تا نقاره زن این‌جا هستند كه موسیقی را به خیابان آورده‌اند. یك آقای هنرمند دارد روی زمین نقاشی كوبیستی  می‌كشد. ده تا نقاش دارند نقاشی دیواری می‌كشند. آن ته، آن انتها، سینای 13 ساله ایستاده و دارد زنگ می‌زند به خانه‌شان.
- چرا؟
- می‌خواهم به مامانم بگویم بیاید این‌جا را ببیند.

*
«احیای هویت فرهنگی و اجتماعی و معرفی تاریخ و آشنایی با هنر اصیل ایرانی از هدف‌های خیابان هنر است.»
فرزاد هوشیار، دبیر خیابان هنر اینها را به من می‌گوید. كتابچه‌های راهنمای خیابان را می‌دهد دستم و در جواب سؤال‌ها‌یم می‌گوید: «ما هر سال از طریق روزنامه‌ها و خبرگزاری‌ها، مكان خیابان هنر را یك روز قبل اعلام می‌كنیم، ضمن آنكه فرم‌های عضویتی داریم كه هنرمندها پس از پركردن آن، نمونه كارهایشان را برای بررسی می‌فرستند و در صورت تأیید، اجازه پیدا می‌كنند در خیابان هنر به خلق هنر و آموزش آن بپردازند. ما دوست داریم هنر را بین مردم بیاوریم. به خاطر همین هم شما در خیابان هنر می‌توانید بیش از 200 نوع هنر را ببینید كه اغلب آنها هم ایرانی هستند.»
 
خیابان هنر

او ادامه می‌دهد: «قرار نیست مردم پول بدهند، در ضمن ما به هنرمندها حق‌الزحمه هم می‌دهیم.»
می‌گویم:« نوجوان‌ها هم اجازه دارند به این خیابان بیایند؟»
می‌گوید: «بله، مثلاً امروز دو تا نوجوان این‌جا هستند، اما می‌دانید در واقع چون بیشتر به فكر درس هستند، سراغ این كار نمی‌آیند.»
بعد او آن دورها را به من نشان می‌دهد، بخش خلق هنر با وسایل بازیافتی و من می‌بینم كه هنرمندها با چوب‌ها، با در نوشابه و با لیوان یك بار مصرف كهنه چه چیزها كه نمی‌سازند!

*
ریسندگی؛ دو تا خانم جلوی چشم آدم‌ها از پنبه نخ می‌ریسند. طراحی؛ طراح‌ها نشسته‌اند و مجانی چهره نوجوان‌ها را می‌كشند. پیكرتراشی؛ یك آقای هنرمند كه تیپ هنری دارد مشغول تراشیدن چوب است.
هیربد 12 ساله هم جوگیر شده و روی یك سكو نشسته و دارد مجسمه گلی می‌سازد.
- فوتبال را ول كردی و آمدی این‌جا؟
- فوتبال چیه! هنر، فقط هنر.
نگار با مادرش آمده، خم شده است روی تابلوهایی كه با ساقه گندم درست شده‌اند و به مادرش می‌گوید: «از اینها، اینها را می‌گفتم بروم یاد بگیرم.» بعد، از مسئول غرفه راهنمایی می‌خواهند و او راهنمایی‌شان می‌كند . و آن‌ورتر، سوژه‌های ما نشسته‌اند. گرچه كم حرف می‌زنند و یكی‌شان اصلاً سرش را هم بلند نمی‌كند.

*
یك بعد از ظهر كه پول توجیبی‌ات ته كشیده، كه حوصله‌ات سر رفته می‌‌توانی بیایی‌ این‌جا. هم فال است و هم تماشا. سه تا آقا دارند بین مردم پانتومیم بازی می‌كنند. دو تا غرفه عروسك‌گردانی هم هست برای كودكان. روی سن فرهنگ‌سرا اجرای نمایش است و آن طرف‌تر «رادیو خیابان هنر» مشغول فعالیت و تو وقت‌داری یك بعدازظهر متفاوت داشته باشی. حتی می‌توانی هنرت را به دیگران نشان بدهی درست مثل محسن محمدتقی كاشی كه امسال می‌رود سال سوم دبیرستان، آن هم رشته انرژی اتمی كه در دبیرستانی خاص آموزش داده می شود، و بقیه روزهای تابستان، درس می‌خواند برای المپیاد شیمی. می‌گوید: «به درسم لطمه‌ای نمی‌خورد. من قالی‌بافی را دوست دارم. وقتی دیگران را مشغول قالی‌بافی دیدم، خوشم آمد. الان چند روز در هفته می‌روم مدرسه، حتی چهارشنبه صبح‌ها؛ اما عصر می‌آیم این‌جا.»
می‌گوید: «البته بین این هنر و درسم، معلوم است كه درس را انتخاب می‌كنم.» و من با خودم بین گره‌های قالی و فرمول‌های شیمی شباهت‌های زیادی پیدا می‌كنم. گره‌های قالی درست شبیه معادلات دوطرفه است.
آن‌ورتر فاطمه فرجی 14 ساله، نشسته است. «محفور دورو»* می‌بافد.
می‌گوید: «گره زدن و بافتن را از مادرم یاد گرفتم.»
 
خیابان هنر

می‌گوید: «دوست‌هایم به من سرزده‌اند و دلشان خواسته جای من باشند. خیلی كیف دارد كه دیگران بیایند و از تو سؤال بپرسند.» و ادامه می‌دهد: «دوست دارم هنرم را به دیگران نشان بدهم.»
* آدم‌هایی كه چشمشان به این خیابان می‌افتد چند دسته‌اند. آنها كه از هنر خوششان می‌آید، آنها كه از هنر خوششان نمی‌آید، آنها كه از هنر سر در نمی‌آورند، آنها كه آگاهانه آمده‌اند این‌جا و آنها كه گذرشان به این خیابان افتاده. در هر 5 صورت، همگی آنها كمِ‌كم نیم ساعت از وقتشان را اینجا می‌گذرانند. و برایشان چند تا اتفاق می‌افتد: 1- متعجب می‌شوند. 2- شاد می‌شوند. 3- چیز جدیدی یاد می‌گیرند. 4- یك اتفاق جدید در زندگی‌شان رخ می‌دهد. 5- سرگرم می‌شوند.
در همه این 5 صورت ممكن، یك اتفاق خوب افتاده است. چون دیگر تابستان یك بعد از ظهر كسل كننده نیست، چون خنك است، چون یك خیابان است كه شبیه هیچ خیابان دیگری نیست.

*
من و آقای عكاس به ساعت‌هایمان نگاه می‌كنیم و به ذهن‌هایمان فكر می‌كنیم و به تصویرهایی كه هیچ دوربینی، هیچ خبرنگاری و هیچ خودكاری نمی‌تواند آنها را ثبت كند. اولش كه آمده بودیم آفتاب اذیتمان كرده بود. اولش هنوز میزها كامل چیده نشده بود. اولش اصلاً كسی نیامده بود. اما حالا ما گم می‌شویم در جمعیت و محو می‌شویم و تنها یك خاطره می‌ماند در ذهنمان. بعد به این فكر می‌كنیم كه اگر خاطره‌های هزار نفر آدمی كه این‌جا هستند ثبت شود، چه خاطره‌ بزرگی می‌شود.
خاطره‌ای كه می‌شود اسمش را گذاشت :«چهارشنبه بود، ساعت 5 عصر، خیابان هنر». بعد هر كداممان راه می‌افتیم و دهانمان مزه‌ بستنی شاتوت می‌دهد. می‌رویم كه جا برای دیگران هم باشد. آخر یك آقایی ساعت 5 عصر پرسید: «این‌جا تا كی هست؟» و رفت تا دختر و پسرش را بیاورد.
-------------------
* محفور دورو در واقع گلیم یا قالی‌ای است كه دو رو دارد و  تزیینی است.
 
گردآوری: گروه فرهنگ و هنر سیمرغ
www.seemorgh.com/culture
منبع: hamshahrionline.ir
 
مطالب پیشنهادی:
 گزارش تصویری: نمایشگاه جلوه‌هایی از هنر معاصر جهان
 خشونت و جنون تعمق‌برانگیز
سفره هفت‌سینی که پهن نشد!
یافتن هنر در آسفالت
نقاشی‌های کودکانه‌ استاد از جن‌های مهربان!