سنت همیشه نمیماند
دهمین سالگرد درگذشت جلیل ضیاءپور به رسم هر سال در نگارخانه برگ با نمایشگاهی از آثارش برگزار شد. آنچه در ادامه خواهید خواند برگرفته از فیلم مستند- گفت وگویی است که از او موجود است و گویا در همان سالهای 68 و 69 از شبکه دوم سیما هم پخش شده است. شاید این مستند برای همه دوستداران ضیاءپور و شرکت کنندگان در برنامههای بزرگداشت او آشنا باشد. آنجا که در ابتدای فیلم ضیاءپور پشت تریبون شعری از نیما را میخواند و پس از پایان شعر صندلیهای سالن نشان داده میشود که همه خالی هستند...
دهمین سالگرد درگذشت جلیل ضیاءپور به رسم هر سال در نگارخانه برگ با نمایشگاهی از آثارش برگزار شد. آنچه در ادامه خواهید خواند برگرفته از فیلم مستند- گفت وگویی است که از او موجود است و گویا در همان سالهای 68 و 69 از شبکه دوم سیما هم پخش شده است. شاید این مستند برای همه دوستداران ضیاءپور و شرکت کنندگان در برنامههای بزرگداشت او آشنا باشد. آنجا که در ابتدای فیلم ضیاءپور پشت تریبون شعری از نیما را میخواند و پس از پایان شعر صندلیهای سالن نشان داده میشود که همه خالی هستند...
اگر بخواهند تاریخ نقاشی ایران را بنویسند مسلماً نام شما هم به عنوان یکی از کارگزاران هنر مدرن برده خواهد شد. پیش از هر سوالی مایلم از شما بپرسم چه زمانی وارد میدان شدید، چه کردید، با چه مشکلاتی روبه رو شدید و چه نتایجی گرفتید؟
من حوالی سال 1328 از فرانسه به ایران آمدم. حال و هوای تازهیی در ایران یا لااقل در تهران به چشم میخورد. یک حرکت غربی در همه وجوه فرهنگی ما به راه افتاده بود. این حرکت در لباسها، عادات و در محافل علمی و هنری ما مشاهده میشد. نقاشان و صاحب نظران هنری ما هم سه دسته بودند. یک عده دنباله رو سنتهای 500 ، 600 سال پیش بودند که حتی در همین راه هم به ثروتهای مملکت خود دانش وسیع نداشتند و همان حال و هوای دوره صفوی را حتی در چهرهسازی، اندام، لباس و رنگ آمیزی دنبال میکردند. یکی میگفت این دماغ را اینجا بگذاری بهتر است و سنتی و خوشگلتر خواهد شد. شم انتقادی در کار نبود. عدهیی دیگر پیروان کمالالملک بودند. اینها حداکثر تابع یک امپرسیونیسم محافظه کارانه بودند و تقریباً از طبیعت عکس میگرفتند، نه اینکه آن را نقاشی کنند. میدانید که کمالالملک به موزه لوور پاریس رفت و مقداری از تابلوهای کلاسیک کپی کرد و برگشت. او به محافل و حرکتهای تازه اروپا راه نیافت. خب، همین زحمات ایشان را هم نباید نادیده گرفت. به هر حال در همین راه هم برداشت نقاشی در ایران را به مقدار زیادی جلو برد. اما چیزی که با خود آورد و تعلیم داد در اروپا هم سالها بود که کهنه شده و حرفهای تازهیی در هنر مطرح شده بود. شاگردان کمال الملک حتی یک قدم از او جلوتر برنداشتند و مقلد طبیعت باقی ماندند. عده سومی هم بودند که در آن دوره نفوذ چندانی نداشتند. اینها جوانهای تحصیل کرده ما در غرب بودند. فقط میخواستند آموزشهای خود را عرضه کنند. اسلوبهای غربی را میگرفتند و عیناً در اینجا پیاده میکردند. اینها هم با پشتوانههای فرهنگی ایران به کلی بیگانه بودند. این وضع در مورد موسیقی، معماری، ادبیات و حتی شعر هم صادق بود. در دانشگاه هم فقط تاریخ هنر غربی تدریس میکردند و هیچ سخنی از تاریخ هنر ایران در میان نبود. خلاصه در آن روزگار گروهی راه انداختیم و اسم آن را گروه «خروس جنگی» گذاشتیم. مجلهیی هم به نام «خروس جنگی» منتشر کردیم. ما برای جنگیدن با این اوضاع آشفته در فرهنگ و هنر آستینها را بالا زده بودیم. این گروه میکوشید نهضتی در هنر ایران به راه بیندازد.
چه شد که کوبیسم را مطرح کردید؟
کوبیسم را مطرح کردم و برای آن دلایلی داشتم. طرح کار کوبیسم یا هندسی ساده شیوهیی بود که سالها و بلکه قرنها در وطن ما زمینه داشت. هدف من ارائه یک گونه ارتباط نگارهیی بین نگارههای سنتی ما و کارهای مدرن غربی بود. کوبیسم به معنی شیوه و قالبی است که با حجم و سطح و خط هندسی انجام بگیرد. عوارض اجتماعی عصر ماشین بر هنرمند تاثیر میگذارد. هنرمند هم شکل هندسی را بر میگزیند که بهترین و مناسبترین شکلی است که میتوانست زندگی ماشینی را معرفی کند. شکلهای هندسی به خاطر شباهت بسیار نزدیکشان به ابزار و ادوات ماشین، وسیله الهام گیری هنرمندان عصر ماشین شد. این شیوه نقاشی در حدود اوایل قرن بیستم به عرصه رسید و هنرمندانی که امروزه در این مکتب بنام هستند، در آن زمان برای چهره پردازی عصر ماشین همه چیز محیط و اطراف و طبیعت را در شکل و قالب ماشین دیدند. البته هدف از کارشان تغییر شکل دادن به طبیعت نبود، بلکه به ماشین نظر داشتند و میخواستند فرم زندگی عصر ماشین را ثبت کنند. هنرمند کوبیسم در ابتدا بعد از شکستن شکلهای طبیعی هر چیز و تبدیل آنها به اشکال هندسی از رنگ آمیزی معمول خود استفاده میکرد. این مفاهیم رنگی علاوه بر نمایش چهره محیط، نماینده روح خود هنرمند هم بود. در نقاشی کوبیسم، هنر تزیینی با تمام ویژگیهایش دخالت داشت. نقاشی کوبیسم به خاطر همین خصوصیت تزیینی اش، زینت بخش نمای عظیم کارخانجات، فرودگاهها و ایستگاههای بزرگ شد. شاید به جرات بتوان گفت نقاشی و دیگر هنرهای تجسمی در شیوه کوبیسم، بهترین، جالبترین و جامعترین شبیه سازی را از چهره عصر ماشین کرده اند. آنچه از نظر من در کار غربیها درست آمد، این است که هنرمندان غربی برای هر انگیزهیی سعی میکردند شکل و قالب لازم را پیدا کنند و این قالبها به درستی متناسب با زندگی پرتحرک و آشوبهای زندگی آنها، بین دو جنگ اول و دوم بینالمللی بوده است. من نمیخواستم همه هنرمندان اینجا از من دنباله روی کنند. کوبیسم خودش در آن زمان و در دنیای غرب به عقب رانده شده بود و ایسمهای دیگری پیدا شده بود. میخواستم همه را به این توجه بدهم که همین فرشهای زیر پای ما با نقشهای هندسیاش، همین کاشیکاریها و نقوش تزیینی ما جنبهیی از کوبیسم را دارا هستند. کوبیسم بهانهیی بود تا به هنرمند ایرانی نشان بدهم چگونه سنت را با نیازهای زمانه خودش پیوند بزند و از ایسمها نترسد. سنت همیشه نمیماند. به کندی هم که شده تغییر میکند. ما پشتوانه عظیمی از هنرهای تصویری داریم. دست اندرکاران ما که با این پشتوانه سر و کار دارند، باید در مورد این تغییر و تحول، سریع الانتقال و پذیرای روزگار، زمانه و زندگی عصر خودشان باشند. پیروی از سنت به معنای تکرار مذموم و قالب گذشته نیست، بلکه به معنای میدان دادن به سنت است تا پابه پای تحولات انسان رشد کند و متحول شود. پیش از سفر به خارج مطالعاتی از هنرهای سنتی ایران داشتم و حتی در مدرسه صنایع مستظرفه قدیمه دورهیی دیده بودم. به نقاشیها و هنرهایی هم که داخل کتابهای خطی معتبر بودند مراجعه کرده و پس از اینها به هنرکده رفتم. با گروه «خروس جنگی» یک سلسله مباحث هنری و جدالهای سازنده به وجود آمد. پیش از این حرکت هیچ نمایشگاهی جز در یکی دو مکان خاص برپا نمیشد، اما ما نمایشگاه راه میانداختیم. هیچ تجزیه و تحلیلی از آثار هنری به عمل نمیآمد و ما این آثار را تجزیه و تحلیل میکردیم. به همه جا سر میزدیم؛ چه دعوت داشتیم و چه دعوت نداشتیم. یک عده هم با ما همفکری میکردند. شاید خیلیها ندانند که نیما شعر «از شهر صبح» را به عنوان دست همکاری با نهضت خروس جنگی در اختیار ما گذاشته بود و آن شعر این است؛ «قوقولی قو خروس میخواند/ از درون نهفت خلوت ده/ با نوایش از او ره آمد پïر/ مژده میآورد به گوش آزادی/ مینماید رهش به آبادان/ کاروان را در این خراب آبادی/ قوقولی قو گشاده شد دل و گوش/ صبح آمد خروس میخواند.»
چه کسانی با شما مخالفت میکردند؟
مخالفان ما سه دسته بودند؛ اولین دسته میراثی سازان و صاحبان ذوق سنتی و شیفتگان متعصب استادان کهن بودند. دسته دوم گروه کمالالملک و شاگردان فعال کمالالملک بودند که برای خود جایگاهی پیدا کردند. گروه سوم هم تودهییها بودند. اینها برای تبلیغات حزبی خودشان برداشتهایی از هنر میکردند تا این هنر قابل فهم برای پرتقال فروشها و تره بارفروشها باشد و دو موضوع «هنر برای هنر» و «هنر برای مردم» را مقابل هم قرار دادند و از آن سوءاستفاده کردند. درباره این موارد قلم فرسایی فراوانی انجام میدادند. مجبور شدم نامه مقاله یی تهیه کنم و در آنجا ذکر کردم «هنر برای هنر» و «هنر برای مردم» تعیین کردن و یکی را نعل برآوردن و دیگری را پیراهن عثمان کردن نتیجهیی جز تفرقه میان ذهنها ندارد. بعدها، همین گروه با من تماس گرفت و گفتند شما پیشنهاد میکنید چه کار کنیم. به آنها گفتم برای این تنش سیاسیتان و مبارزهیی که میخواهید انجام دهید باید حداقل قالبی را انتخاب کنید که مناسب کارتان باشد. به عنوان مثال میتوانستید فوویسم را انتخاب کنید البته نه به خاطر انحطاط و تنزل آن. خاطرهیی جالب درباره گرفتاریهای آن زمان به یادم آمد. در همان زمان که غوغای نقاشی کوبیسم جوانان و هنرمندان را هیجان زده کرده بود، مجله خروس جنگی توقیف شد. نیمچه محاکمهیی اداری در وزارت فرهنگ سابق تشکیل دادند و از من پرسیدند چه کسی به شما ماموریت داده کوبیسم را رواج بدهید؟ گفتم؛ خودم خواستم. خلاصه پس از پرسشهای فراوان بالاخره پرسیدند کوبیسم یعنی چه؟ توضیح دادم شیوه نقاشی هندسی و همین قالیچههای زیر پایتان را کوبیسم بدانید. گفتند ما خیال میکردیم کوبیسم یعنی کمونیسم. خیلی عذرخواهی کردند و خواهش کردند این مطلب را به کسی نگویم. من هم نگفتم و شما هم نشنیده بگیرید...
نقاشی به عنوان یک هنر مستقل یا یک زبان ارتباطی در کشور ما تنها در میان روشنفکران و اهل فرهنگ شناخته شده است. عامه مردم، حداکثر از آن به عنوان یک شیء تزیینی استفاده میکنند و با مفهوم و محتوای آن هیچ سر و کاری ندارند. به نظر من بخشی از این عیب برعهده نقاشان ماست و بخشی دیگر به این دلیل است که سنت نقاشی در ایران یک سنت تزیینی است. نظر شما در این مورد چیست؟
قبل از اینکه توضیحی به شما بدهم در زمینه پرسشتان لازم است نکتهیی را یادآوری کنم. شما از هنر تزیینی در برابر هنر تصویری آنچنان صحبت میکنید که گویی هنر تزیینی دارای محتوا و مفهوم نیست. اگر احیاناً در هنر تزیینی تصویر هم نباشد، این معنا را نخواهد داد که دارای مفهوم نیست. هنر تزیینی هم دارای تفسیر است، معانی دارد و قابل درک است و عیناً مثل هنر تصویری به ما نتیجه میدهد. دارای بار فرهنگی است و میتوان درباره آن اظهارنظر کرد. اما برسیم به پرسشی که شد. با توجه به نتایجی که گرفته ام، فکر میکنم از گذشتههای دور در ایران و حتی غرب معمولاً صاحبان ذوق و حاکمان ولایات حامیان نقاش و نقاشی بوده اند. عوام کاری به نقاشی نداشتند. در مورد شعر و موسیقی هم وضع کم و بیش همین گونه بود. این صاحبان ذوق معمولاً کسانی بودند که میخواستند مطرح باشند، کتابخانههایشان را پر کنند، فضل فروشی کنند یا چهره خود را به دست نقاش ابدی سازند. در زمان ما این وضع عوض شد. در دنیا انقلاباتی رخ داد و هنرمندان به طور مستقل و با حمایت مردم دست به کار شدند و سبکها و شیوههای فراوانی را هم پایه گذاری کردند. متاسفانه در ایران هنوز این ارتباط ارگانیک میان هنرمند و مردم، روشنفکر و مردم و در حقیقت میان حاکمیت و مردم برقرار نشده است. البته صحبت من درباره پیش از انقلاب است. مطبوعات و ناقدان ما هم در این زمینه کار زیادی نکردند. پس میبینید که گناه به گردن یک هنرمند یا یک سبک نیست. اما از طرفی هم مردم با نقوش تزیینی ارتباط زیادی داشته اند. قالی، کاشی، صنایع دستی، پارچه و... همیشه در مقابل انظار مردم بوده است. مردم با نقش و نگارهای زیبا از خیلی وقت پیش آشنا بوده اند، پس با آن ارتباط بیشتری داشتند و به همین جهت به آنها بیشتر رو میآوردند. من به کلی حرف تازه ی میزدم و این برای آنها قابل قبول نبود. من 30 سال جنگیدم تا بفهمانم نقاشی بدون داشتن بینش کاری مثل حمالی است. دورهیی بود که نقاشان ما گرایش ملی داشتند. عدهیی از نقاشان هم بودند که به غرب گرایش داشتند و کار خودشان را میکردند. به این نقاشانمان میگفتم اهل کجا هستید؟ اگر اهل کویرید، کویری باشید و اگر شمالی هستید، شمالی باشید. کاری بکنید که مربوط به محیط خودتان باشد. حرکتهایی مثل سقاخانه، نقاشی قهوه خانه، پرده داری یا فرضاً خط نقاشی که در حال حاضر میبینیم صورت ملی دارند و از همان زمان گرایش ملی به وجود آمد و تا الان هم باقی است.
نظرتان راجع به نقاشی بعد از انقلاب چیست؟
بعد از انقلاب از نظر هنری جهشهای خوبی پیدا کردیم. مثل خط نگارهها یا همان خط نقاشی که بچههای ما با قدرت آن را انجام میدهند. اما از نظر نقاشی تصویری تقریباً صفر بودهایم. این نوع نقاشی جنبه تبلیغی دارد. در تبلیغات هم باید عوامانه کار کرد. سطح عوامانه هنر را هیچ وقت به تعالی نمیبرد. اما اگر نظر مرا راجع به نقاشی امروز ایران بخواهید باید بگویم نقاشی امروز هنوز مقلد است و چیزی پیدا نکرده که نماینده شخصیت و هویت ملی ما باشد.
بد نیست در مورد نقاشیهای خودتان هم صحبت کنید.
کارهایی که در اوایل میکردم در زمینههای اکسپرسیونیسم، کوبیسم و کوبیسم آبستره انجام میگرفت. این کارها به این منظور بود تا محیط با این شیوهها آشنا شوند. در میان این کارها در شیوه اکسپرسیونیسم، اگر دیده باشید، «کاوه آهنگر» از خاصیتی ویژه برخوردار است. آن را به صورت موجی ساختم و به صورت سمبلیستی هدفی انقلابی را در نظر داشتم که باید در وضع هنری ما اتفاق بیفتد. بعداً این رشته کارها را کنار گذاشتم و به کار خودم پرداختم. کارهایی که انجام دادم در زمینه هنرهای محیط خودمان بود، البته به نحوی که با فرهنگ ما هم همخوانی داشته باشد. این آثار دارای سه وضعیت مشخص هستند. یکی از مشخصات نمایش قید در این کارها است. در کارها و اطراف کاشیهایی که ساخته شده خطوطی مانند میله به چشم میخورد و به نظر میرسد موضوعات در پشت آن میلهها زندانی شده اند. این قیدی سرتاسری است که اجتماع روی هر فرد عادی و غیرعادی دارد. نکته دوم در این کارها سنت است. منظورم بهره برداری از سنت برای یک برداشت تازه است. در آنجا از رنگ آمیزیهای سنتی استفاده کردم، منتها با برداشتی که خودم برای زمان معاصر داشتم. به دلیل اینکه فرهنگ عامه و مردم شناسی از موضوعات مورد مطالعه ام بود، کارهایم و مثلاً لباس عشایر و مردم روستایی که کار کرده ام از رنگ آمیزیهای خوبی برخوردارند. البته اینها را با اسلوب خودم برداشت کرده ام. نکته سومیکه در کارم به چشم میخورد آزادی عمل است. هرچند قیدها برای یک هنرمند که باید آنها را رعایت کند دست و پاگیر هستند، اما آزادی عمل چیزی است که هر هنرمندی در کارش به آن نیاز دارد. با انتخاب نحوه کار روی کاشیها که کاملاً سنتی و ایرانی هستند این آزادی عمل برایم پیش آمد و توانستم هر گاه رنگی را نخواهم استفاده نکنم، کاشیهایی را بردارم یا چند کاشی را به رنگ دلخواه رنگ آمیزی کنم. البته باید این نکته را هم اضافه کنم که با داشتن دو خاصیت اصلی، یکی استفاده از سنت و دیگری آزادی عمل، کار من وابسته به هیچ مکتب داخلی و خارجی نیست و به این طریق دارای هویت خاص خودش است.
کمی هم راجع به خانواده تان توضیح دهید.
من و همسرم شهین پسر و دختری داریم. ایشان (همسرم) همیشه مشوق من بوده اند و من 17 سال اول زندگی با او 17 جلد کتاب تحقیقی نوشتم. گمان میکنم اگر تحمل ایشان نبود من قادر به چنین کاری نبودم. در حال حاضر هم همین طور من را تحمل میکند. خانواده من همه کفاش بودند. از ساری مازندران به گیلان مهاجرت کرده و پراکنده شدند و من در بندر انزلی پرورش یافتم. پدرم حین انجام پیشه اش برای دهههای عزاداری از چوب مجسمههایی برای مراسم تهیه میکرد و برای شهرستانها میفرستاد. من هم از همان زمانها با آجر و گل مجسمه میساختم. به موسیقی علاقه داشتم. در سال 1317 که به تهران وارد شدم برای آهنگسازی به هنرستان موسیقی رفتم، اما وقتی راهنمایی هنرستان در اختیار استاد کلنل وزیری قرار گرفت موسیقی را رها کردم و به مدرسه صنایع مستظرفه قدیمه و پس از آن هم به هنرکده رفتم.
در حال حاضر چه کار میکنید؟
به ادامه تحقیقات هنری ام مشغولم. واژه نامه گیلکی را پس از 16 سال کار روی آن در شرف اتمام دارم. در مجتمع دانشگاهی هنر اسلامی، تاریخ هنر و نقاشی تدریس میکنم و در دانشگاه الزهرا هم تاریخ البسه، پارچه و نقاشی تدریس میکنم. به تعدادی از دانشجویانم هم در پروژه تحصیلیشان برای فارغ التحصیلی به عنوان استاد راهنما کمک میکنم.
نقاشی هم میکنید؟
آرزو داشتم جایی بود تا کارهای نیمه تمامی که دارم را به انجام برسانم. در سالهایی که ناامیدی مرا احاطه کرده بود به یک تابلو فکر کردم و آن را ساختم که از بین رفت. میخواهم اگر بشود دوباره آن را بسازم. موضوع این تابلو یک ساحل خشکیده با خارهای دریایی و گوش ماهی بود. آسمان در بالا سمیو زهرآلود و یک ماهی در میان این فضا افتاده بود. ما فقط استخوان ماهی را میبینیم که آنجا افتاده و برق میزند. ماهی از میان دو چشم تر و تازه اش نگاه میکند و هنوز امیدوار است.
میخواستم همه را به این توجه بدهم که همین فرشهای زیر پای ما با نقشهای هندسیاش، همین کاشیکاریها و نقوش تزیینی ما جنبهیی از کوبیسم را دارا هستند. کوبیسم بهانهیی بود تا به هنرمند ایرانی نشان بدهم چگونه سنت را با نیازهای زمانه خودش پیوند بزند و از ایسمها نترسد. سنت همیشه نمیماند. به کندی هم که شده تغییر میکند. ما پشتوانه عظیمی از هنرهای تصویری داریم. دست اندرکاران ما که با این پشتوانه سر و کار دارند، باید در مورد این تغییر و تحول، سریع الانتقال و پذیرای روزگار، زمانه و زندگی عصر خودشان باشند. پیروی از سنت به معنای تکرار مذموم و قالب گذشته نیست، بلکه به معنای میدان دادن به سنت است تا پابه پای تحولات انسان رشد کند و متحول شود.
گردآوری: گروه فرهنگ و هنر سیمرغ
www.seemorgh.com/culture
منبع: etemaad.ir
مطالب پیشنهادی:
منوچهر یكتایی، گرانترین نقاش ایران
موفقترین نقاش ایرانی در فرانسه
نقاشیهای آرامشبخش جعفر روحبخش را باید از بالا دید!
كاریكاتورهایی كه گُم نمیشوند!
بیژن الهی؛ نقاش و شاعر عصیانگر