احمد نادعلیان،هنرمند تجسمی ایران در عرصه بین المللی از حجاری روی صخره ها و سنگ های دنیا میگوید...
 

  

احمد نادعلیان،هنرمند تجسمی ایران در عرصه بین المللی از حجاری روی صخره ها و سنگ های دنیا میگوید.

رودخانه ماهی ندارد. حالا دیگر آلودگی به حدی است که هیچ موجود زنده ای نمی تواند در این آب کثیف دوام بیاورد. دو طرف رودخانه ویلاسازی کرده اند، زباله در آب شناور است، بولدوزر سنگ ها را می شکند و خاک را در رودخانه می ریزد. مرد زانو زده کنار رود، موهایش ژولیده و شلوارش خاکی است، رویای کودکی اش در هم شکسته است. رودخانه دارد می میرد. غم روی دل مرد سنگینی میکند، خم می شود و از بستر رودخانه قلوه سنگی بر می دارد، قلم و تیشه اش را از کوله پشتی در می آورد، روی قلوه سنگ طرح ماهی ای را حجاری می کند، سنگ را به بستر رودخانه بر می گرداند، حالا رودخانه ماهی دارد،یک ماهی سنگی؛ ماهی ای که آلودگی را طاقت می آورد و در برابر انسان می ایستد. ماهی، یادگاری مرد در این رودخانه است؛ یادگاری احمد نادعلیان، کسیکه سنگ های دنیا را حجاری می کند.
 

"هنر یا ماشین؛ در نهایت کدام پیروز می شوند و سرنوشت بشریت را دست می گیرند؟" دغدغه احمد نادعلیان این است.

اونگران روزی است که ماشین زندگی آدمی را تحت سلطه خودش در آورد و بر همه چیز بتابد؛ بر طبیعت، هنر و زندگی. برای همین هم سخت ترین جسم هستی را بوم نقاشی خود کرده؛ قلوه سنگ سنگ ها را؛ اجسامی که در کره خاکی قدمت دیرینه دارد وماشین زمان را به مبارزه می طلبند.

آنها که فهمیده نمی شوند

احمد نادعلیان پیش از اینکه به هنر عجیب و غریب اش روبیاورد، یک هنرمند معمولی بوده است:" پیش از حجاری مثل خیلی از آدم های غیر معمول دیگر هنرمند بودم. می گویم غیرمعمول چون هنرمندها از نظر  دیگران معمولا آدم های متفاوتی هستند؛ کسانی که از طرف جامعه درک نمی شوند. من هم از همین دست هنرمندانم بودم، مثل خیلی از آدم های غیر معمول، طراح ونقاش بودم. لیسانس طراحی و نقاشی ام را از ایران گرفتم و عازم فرانسه شدم. مدتی در فرانسه زندگی کردم وبعد به انگلستان رفتم. فوق لیسانس و دکترایم را در انگلستان گرفتم وسال 75 به ایران بازگشتم. ایران همیشه برایم جذاب بود؛ نه تنها جاذبه های طبیعی و جهانگردی، بلکه سیستم شهری ایران و شرایط اجتماعی آنرا دوست داشتم. همیشه فکر میکردم برای کارهای هنری بسترخوبی دارد. همه اینها انگیزه ای بود تا تصمیم بگیرم در ایران بمانم."

دماوند مرا می خواند

رویاهای کودکی همیشه زیباترین قسمت زندگی آدم ها هستند. آدمیزاد هرگز جایی را که درآن به دنیا آمده و بدون دغدغه، سال های کودکی اش را در آنجا گذرانده، فراموش نمی کند و همیشه آرزوی بازگشت به آن را دارد. اینآرزو سراغ احمد هم آمد، با این تفاوت که از معدود آدم هایی است که این آرزو را جدی گرفت و به زادگاه اش برگشت؛ "کودکی ام در دامنه دماوند سپری شده بود؛ جایی که آبشار زلال در گوش آدم زمزمه میکند و دست باد، علفزارها را شانه می زند. کودکی ام پر بود از نان با لباس های رنگین و پر نقش و نگار که مشک دوغ را تکان می دادند، پر بود از بچه هایی که پی پروانه ها می دویدند. کودکی ام در ایل سپری شد وقتی به ایران برگشتم، تصمیم گرفتم به دماوند برگردم و در دامنه سرسبز آن چادر بزنم.

5 سال با خانواده ام در چادر زندگی کردم و در آنجا نقاشی کردم. البته زندگی در چادر دور از شهر و با وجود یک کودک 2 ساله کار بسیار دشواری بود. نقاشی برای خودم خیلی سخت بود. وقتی رنگ تمام می شد یا روغن برزک تمام می کردم یا تربانتین نداشتم باید کار را رها می کردم، سوار ماشین می شدم، کیلومترها می راندم تا به اولین شهر برسم و خرید کنم. صبح ها هوا مرطوب و سرد بود و بوم هم شل می شد؛ بنابراین نقاشی بر روی بوم مشکل می شد؛ گاهی هم باد بلند می شد وخار و خاشاک را روی بوم خیس می چسباند. اما صحنه هایی که آنجا می دیدم همه بدیع بودند و بکر. کم کم سختی کار فشار آورد.دلم می خواستدر طبیعت بمانم و کارم را ادامه دهم اما با این اوضاع وسختی کار انگار ادامه آن ممکن نبود".

یادگار پدربزرگ عزیزم

" کم کم به این فکر افتادم که از آنچه در دل طبیعت و در دسترسم است. استفاده کنم. یاد پدربزرگم افتادم. پدربزرگم هنرمند بود؛ چوپان بود بسیار زیبا نی می نواخت. او آن موقع به سنگ ها علاقه بسیار داشت. سنگ ها را می تراشید از آنها گوشواره درست می کرد. این شد که من هم تصمیم گرفتم هم مصالح مار و هم ماده ومفاهیم را از محیط بگیرم. شاید اگر در جنگل زندگی می کردم به چوب فکر می کردم اما چون در طول روز همیشه کنار رودخانه بودم و آنجا هم تنها چیزیکه فراوان است سنگ است، خاطره پدربزرگ به سراغم آمد.

این شد که کارم را با میخ و چکش روی سنگ آغاز کردم. بعد تصمیم گرفتم وسایل مناسب کار جدیدم را خودم بسازم؛ قلم و تیشه مورد نیازم را طراحی کردم ودادم تا برایم بسازند. برای این کار استادی ندیدم، آموخته هایم از طبیعت و مردم عادی است؛ برای همین، کارهایم را معمولا همان جا در دل طبیعت باقی می گذارم. البته بعدها که در سمپزیم های مختلف شرکت کردم با ابزار صنعتی ای که هنرمندان سنگتراش ازآن استفاده می کنند آشنا شدم. یکی دو سالی روی سنگ ها کار کردم. شیوه کارم روز به روز کامل تر شد و ابزار و وسایل بیشتری برای کارم تولید کردم. بعد از 2 سال به جایی رسیدم که صخره های محل سکونت ام به بوم نقاشی ام تبدیل شد. هر کدام از صخره ها را به شکل طرحی می دیدم. از کوه هابالا می رفتم و روی سنگ های عظیم حجاری می کردم. اگر حالا به مناطقی که زمانی در آنها زندگی کرده ام بروید، این آثار رار روی کوه ها و صخره ها می بینید. اینکه پیشینیان ما به حجاری روی سنگ ها و رها کردن آنها در دل طبیعت علاقه داشته اند و ما بعد از قرن ها آثار هنری آنها را که روی صخره ها باقی مانده اند می بینیم و اینکه من به مکتب های هنری ای علاقه دارم که طبیعت گرا هستند وآثار هنری شان جزئی از طبیعت است باعث شد تا هر چه بیشتر در انجام فعالیت های هنری مصمم شوم".

هدیه ای برای همه

تصور کنید زمانی که برای گردش به دل طبیعت رفته اید،چشمتان به ماهی های سنگی ای بیفتد که کف رودخانه افتاده اند یا توجهتان به الهه ای جلب می شود که در سطح خشن یک صخره بزرگ کنده کاری شده است. چه واکنشی نشان میدهید؟ حتما بقیه را صدا میکنید که تصویر را ببینید و سعی می کنید جواب این معما را پیدا کنی که چه کسی و با چه نیتی این تصاویر را اینجا کنده کاری کرده؟ منظور احمد هم از حجاری هایش در دل طبیعت همین است؛ "رودخانه ای که من کارم را از آب باریکه های آن شروع کردم، به سمت دریای خزر می رود. زمانی که کودک بودم و سیل می آمد، رودخانه جابه جا و پر از ماهی قزل آلای خال قرمز می شد. گاهی وقتی در ییلاق بودیم به شیوه ای بدوی ماهی می گرفتیم؛ بدون قلاب. جایی که رودخانه دو شعبه می شد، جلوی یکی از شعبه هایش را سنگ می چیدیم تا آب یک طرف جمع بشود. آب که ته نشین می شد، ماه ها را بادست می گرفتیم. بعدها که به آنجا برگشتم دیدم بر بستر یا حاشیه رودخانه،ویلاها و رستوران های زیادی ساخته اند و در واقع به خاطر اینکه امروزه خیلی مسائل زیست محیطی رعایت نمی شود، رودخانه آن قدر آلوده است که ماهی ندارد. زمانی که روی سنگ ها ماهی می کندم و به داخل رودخانه می انداختم، در واقع می خواستم این فکر و پرسش را ایجاد کنم که آیا این فسیل یک ماهی واقعی است؟ نام مجموعه کار را هم گذاشته بودم "رودخانه هنوز ماهی دارد" که در حقیقت این ماهی ها نوعی ماهی فسیل شده و خاطره قزل آلاهای خال قرمزی هستند که وقتی رودخانه هنوز با زندگی ماشینی آدم ها آلوده نشده بود در آن وجود داشته اند. می خواستم به نوعی این اندیشه را در ذهن مخاطب ایجاد کنم که شاید واقعا با این اوضاع آلودگی، نسل های بعدی نتوانند ماهی واقعی را ببینند. از طرف دیگر خیلی شاعرانه است که من بروم در شکاف تنگه ای ماهی بکنم و بعد بنشینم و از تماشای جپریان آب که به آنها می خورد ، لذت ببرم".

آینه ای مقابل زمان

سنگ باقی می ماند. کم پیش می آید که سنگ ها به راحتی نابود شوند یا تغییر شکل بدهند؛ همین باعث شد تا ماهی ها، مارها و الهه های احمد، آیین ای باشند برای تغییر و تحولاتی که در طبیعت اطراف آنها رخ می دهد؛ "ابتدا رودخانه فقط رودخانه بود و ماهی فقط ماهی تاا اینکه گذرزمان تغییرات جالبی در وضعیت رودخانه و ماهی ها به وجود آورد. زمانی آب روی ماه ها بود اما سال های بعد آب از ماهی ها پایین تر رفت و ماهی ها که خیس بودند خشک شدند و این نشان می داد آب در این سال کمتر از سال گذشته است؛ یا مثلا سال بعدش دیدم ماهی دوباره رفته زیر آب یا خزه بسته، این شد که جزء به جزء اتفاقاتی را که برای نقش هایم افتاده، عکاسی کرده ام. مثلا از الهه ای که در زمستان از برف پوشیده شده و فصل بهار برف هایش آرام آرام آب می شوند و فصل تابستان که این الهه خشک می شود. قسمتی از این عکس ها بسیار شیرین و رویایی هستند و قسمتی بسیار تلخ و ناگوار؛ قسمت تلخ ماجرا زمانی است که می بینی آدم ها به حریم طبیعت تجاوز کرده اند، مثل کسی آمده کنار رودخانه ویلا ساخته، بعد برای ورود به خانه اش راهی از بستر رودخانه گشوده و با لودر به جان سنگ های رودخانه افتاده است. این باعث می شود وقتی کنار رودخانه می روم، ماه هایی را ببینم که شکسته اند یا فقط یک چشم یا سرشان باقی مانده اند؛ چشمی که دارد به شما نگاه می کند.

 این اتفاق بریم بسیار تلخ و تاسف آور بود اما رفته رفته تبدیل به یک اثر ویدئویی شد که در دوسالانه حجم ارائه اش کردم. در واقع این جدالی است بین یک نگاه شاعرانه با مشاین که می خواهد آن را نابود کند. آیا ماشین غالب می شود یا من؟ باید موضوع را به زمان موکول کنیم و ببینیم آیا انسان و خواسته اش برنده است یا ماشین؟".

 

بر صخره های دنیا

آوازه هنر نادعلیان خیلی زود به گوش جهانیان رسید و کشورهای مختلف دنیا از او دعوت کردند تا روی صخره های سرزمین شان حجاری کند. در سال 2003 میلادی نادعلیان یکی از هنرمندانی بود که برای معرفی هنر معاصر ایران به دو سالانه ونیز اعزام شد و هنر محیطی رودخانه را ارائه کرد. در این سال او یکی از هنرمندانی بود که اثرش برای نمایشگاه "آبراه های مقدس" انتخاب شد. او همچنین تنها هنرمند ایرانی ای بود که برای یادواره بشریت انتخاب شد و از او تقدیر به عمل آمد.

گوتفرد یونکر- عکاس آلمانی- او را برای مجموعه عکس هایی با عنوان بهترین هنرمندان معاصر ( کاری در 7سال سفر و کار) انتخاب و در حالی که نادعلیان در طبیعت ایتالیا حجاری میکرد از او عکاسی کرد.در روز 14 نوامبر 2002 میلادی، ادوارد لوسی اسمیت، طی یک سخنرانی در موزه بریتانیای لندین کارهای نادعلیان را معرفی کرد و گفت:" کارهای نادعلیان در نوع خود از پیشرفته ترین ها هستند". ادوارد لوسی اسمیت در سال 2002 در کتاب هنر فردا (Art Tomorrow) نادعلیان را در کنار اندی گلدسورثی و کریس بوث، یکی از سه هنرمند برجسته بین المللی هنر محیطی معرفی کده است.

در سال 2003 آثارش در کتاب اوپن منتشر شد. زمانی که نادعلیان جهت شرکت در نمایشگاه اوپن وحجاری صخره ها به جزیره لیدوی ایتالیا سفر کرده بود، با رابرت مورگان- محقق ونویسنده مشهور تاریخ هنر اروپا- ملاقات کرد. رابرت مورگان که مسئول انتخاب این نمایشگاه بود، زمانیکه نادعلیان در جزیره لیدوی ایتالیا حجاری می کرد شاهد خلق آثارش بود و در روز افتتاحیه نمایشگاه اوپن ضمن نمایش اسلاید ومعرفی آثار نادعلیان گفت:" کارهای نادعلیان توازن و رابطه بین کهن ترین اسطوره های جهانی و جدیدترین رسانه ها وفناوری ها را نشان می دهد".

در سال 2003 در روز افتتاح نمایشگاه اش در موزه کن مارکزاسپانیا در مایورکا تلویزیون ملی اسپانیا اجرای اثرش را گزارش و بااومصاحبه کرد. برای سپاس از زحمات مردم اسپانیا در کمک راسنی به زلزله بم، چیدمان او در جزیره مایورکا با حضورنماینده رسمی یونسکو به مردم اسپانیا تقدیم شد.

زندگی و آثار او موضوع یک فیلم مستند، ساخته فیلمساز ایرانی مجتبی میرتهماسب بوده است. علاوه بر این، فرآیند کار او در طبیعت موضوع کار فیلمسازانی دیگر مثل فرگاس میکل جان (فیلمساز اسکاتلندی) کاترین مک دونالد(فیلمساز انگیلسی) ووستا ماخ آلمانی بوده است. همچنین فعالیت های هنری، آثار ومصاحبه های او بارها در شبکه های داخلی ایران و دیگر کشورهای جهان گزارش شده اند.

در سال 2006 رابرت مورگان طی نامه الکترونیکی به نادعلیان نوشت:" من بسیار تحت تاثیر مفهوم آثار شما قرار گرفتم؛ نشانه هایی که در صبحگاه بر صخره های ساحل دریا حجاری می شوندو ردر طول روز پنهان می شوند.آثار شما پرسش های بسیاری درباره زمان، تاریخ، زبان، معنا و مجسمه سازی طرح میکنند. من احترام بسیاری برای آنچه شما انجام می دهید، قائل هستم و همان طور که پیش از این در سال 2003 در ارتباط با کار شمامتذکر شدم، فکر کارکردن با نشانه های بدوی یا نشانه ای ریشه ای آیینی که متضمن معانی جهانی هستند در این صحنه مخدوش کنونی بسیار مهم است".

در سال 2005 ضمن حجاری سواحل جنوب فرانسه مدال ویژه راماتوئل را از آن خود ساخت وجایزه بزرگ دوسالانه بین المللی تاشکند را نیز دریافت کرد.

در زمستان 2005 آثارش در موزه سبز آمریکا معرفی شد وآقای سام باور در سایت موزه سبز نوشت:" به واسطه حجاری اشکال ساده ماهی یا دیگر اشکال روی سنگ های کوچک،هنرمند احمد نادعلیان آرزو دارد که روح نادیده گرفته شده جویبارها و رودخانه های سرزمین اش- ایران- وجهان را یادآور شود و اینکه نسل های آینده را با این گنج ها سهیم کند. حجاری های نادعلیان 3 دسته اند؛ آنهاکه بر صخره ها در محیط باز می مانند؛ آنها به رودخانه ها انداخته می شوند و آنها که زیر خاک دفن می شوند تا روزی روزگاری به دست آیندگان برسند".
 
مطالب مرتبط: آثار احمد نادعلیان
 
 
گردآوری : گروه فرهنگ و هنر سیمرغ
www.seemorgh.com/culture
منبع :همشهری خانواده