از مترسکی سوال کردم:آیا از تنها ماندن در این مزرعه بیزار نشدهای؟
این آیه برخی از خانمهای کلاس انجیل خوانی را دچار سردرگمی کرد. آنها نمیدانستند که این عبارت در مورد ویژگی و ماهیت خداوند چه مفهومی میتواند داشته باشد. از این رو یکی از خانمها پیشنهاد داد ...
دختری بود نابینا که از خودش تنفر داشت که از تمام دنیا تنفر داشت...
روز ها گذشت و گنجشک با خدا هیچ نگفت. فرشتگان سراغش را از خدا میگرفتند و خدا هر بار به فرشتگان این گونه میگفت....
یکشنبه بود و طبق معمول هر هفته خانم نسبتا مسن محله، داشت از کلیسا برمیگشت ...
دختر گفت: میخواستم برای مادرم یک شاخه گل بخرم ولی پولم کم است. مرد لبخندی زد و گفت: با من بیا٬ من برای تو یک...
جوری که انگار داره شرح حالم رو می نویسه...
پیک ها برای بیرون آوردن پیراهن مرد توی کلبه رفتند، اما مرد خوشبخت آن قدر فقیر بود که...
همیشه وقتی از اتوبوس و یا تاکسی پیاده میشوم، سعی میکنم طوری پول را به راننده بدهم که دستم به دستهایش برخورد نکند...
قد من کوتاه بود و دستم به تلفن نمیرسید ولی هر وقت که مادرم با تلفن حرف میزد میایستادم و گوش میکردم و لذت میبردم ...