دوستان عزیز داستانی که در زیر میخوانید زندگی 2 زوج اروپایی است که با مساله مذهب در زندگیشان درگیرند. تحلیل زیبای داستان ما را برآن داشت تا آن را برای شما نقل کنیم در پایان نیز با راهکارهای مشاور خانواده در این خصوص همراه شما خواهیم بود.با ما همراه باشید.
آیا امكان دارد مشكل این زوج را حل كرد ؟
مگان 36 ساله كه مادر دو دختر 4و 8 ساله است این غم را درون خود احساس میكند .
عمیقا از اینكه جیم از آمدن به مراسم گروهی كلیسا امتناع میكند ناراحت است ؛ برای بردن من و دخترانم كریسمس سال پیش یك آزمایش الهی برای من بود چرا كه من نگران بودم ماجراهای قبل تكرار شود . بعد از كلی تمسخر ، جیم موافقت كرد كه در مراسم شركت كند ؛اما وقتی به كلیسا رسیدیم آنجا بسیار شلوغ بود و جایی برای نشستن نبود ، همه چیز به هم ریخت ، جیم عصبانی شد وما را ترك كرد ، بدون اینكه از خود بردباری در این زمینه بخرج دهد.
"من منكر بعضی مشكلات نمیشوم ، من هم به اندازه جیم از داستانها و وقایعی كه در بعضی مناطق اتفاق افتاده بیمناك ام .مثلا همین پارسال كشیش منطقه ما حقیقتا به آزار و اذیت كودكان متهم شد .!و كلیسا با پنهان كاری و گفتن اینكه او سلامت خود را از دست داده است نمك به زخم همه پاشید. با این وجود من در اكثر مراسم شركت میكنم اما همسر من مطلقعا رابطه اش را با كلیسا قطع كرده .حالا من میخواهم پاشنه بحث را بالا بكشم ."برای من این قضیه چیزی بیش از شركت در مراسم مذهبی است، این یك رابطه شخصی با خدا است ، چرا همسرم متوجه این قضیه نیست ؟قبل از بچه دار شدنمان شركت نكردنش در مراسم مذهبی مرا خیلی نگران نمی كرد اما بعد از اینكه ما به جرگه والدین پیوستیم تربیت بچهها در یك محیط روحانی اهمیت پیدا كرد.اما من و جیم در این مورد اختلاف نظر داریم .
"احساس میكنم غرق شده ام "
این روزها احساس میكنم پرخاش گر و مردم گریز شده ام ،احساس میكنم خویش را فراموش كرده ام آخرین باری كه كتاب مورد علاقه ام را مطالعه كردم و یا ورزش كردم بیاد ندارم در عوض هر شب كتاب داستان دخترانم را مدت طولانی نگه میدارم تا خوابشان ببرد . جیم هم این روزها سخت كار میكند او رییس یك بیمارستان است ، اما همه این گرفتاریها آنقدر نیست كه او نتواند در مورد بچهها كمك بحال باشد . بعد از اینكه ما ازدواج كردیم ، حدودا ده سال قبل ، همسرم در خانواده ای بزرگ شده بود كه انتظار داشت همسرش هر چه او میگوید انجام دهد .
من در این مورد با او اختلاف داشتم با این حال بچهها كارم و امور منزل مرا سخت گرفتار كرده طوری كه نمی توانستم اعتراض كنم هر روز دوندگیهای طاقت فرسا : سر كار ، بانك ، در خانه ....!!!؟؟
همسرم در طول این فعالیتها كجاست ؟ از شما میپرسم ؟ زمانی كه همسرم به خانه میآید دراز میكشد بعد سراغ ایمیل اش میرود گاهی اوقات هم به كمك من میآید آن هم اگر من از او بخواهم .من نمی دانم چرا در اكثر مثائل جزئی با او هم عقیده نیستم .برای مثال ؛ من فكر كی كنم بچهها آنقدر بزرگ شده اند كه رختخواب خود را مرتب كنند ولی او اصلا به مرتب كردن تختخواب اعتقاد ندارد ."
" چقدر از اعتقادات مذهبی مان فاصله داریم "
دوران كودكی من در یك خانواده 7 نفره گذشت ، مادرم خانه دار و پدرم آتش نشان بود. خاندان بزرگ من نزدیك یكدیكر زندگی میكردند و كلیسا نقش عمده ای را در زندگی زادگاه من ایفا میكرد .
همه ما عضو مدرسه كاتولیكها بودیم ، در اجتماعات مذهبی آن شركت میكردیم، و عضو گروه سرود كلیسا بودیم و روزهای یكشنبه همگی در كلیسا دور هم جمع میشدیم،جیم ومن همدیگر را در 21 سلگی ملاقات كردیم . در آن زمان او در MBA مشغول به كار بود ، ومن در رشته مدیریت اجتماعی تحصیل میكردم .
ما خیلی ناگهانی بهم علاقه مند شدیم و 5 سال طول كشید تا با هم ازدواج كنیم زیرا ما میخواستیم اول از لحاظ شغلی به تثبیت برسیم ."
"مدت مدیدی است كه جیمز از رفتن و شركت كردن در مراسم مذهبی امتناع میكند؛ وقتی كه او كودك بود در یك حادثه رانندگی كه برای مادر و خواهرش پیش آمد خواهر جیم كشته شد و از آن به بعد جیم نتوانست درك كند چرا این اتفاق از سوی خدای مهر بان برایشان افتاد ؟ واز آن پس او اعتقادش را از دست داد و از كلیسا متنفر شد . "
" همه چیز تا رمانی که ما بچه نداشتیم خوب پیش میرفت . بعد از آمدن کوچولوها کار برای من خیلی سخت شد ، حتی اگر من تا رسیدن به مراسم میتوانستم آنها را جمع جور کنم به محض رسیدن به آنجا مشکلات شروع میشد ، ومن باید مدام دنبال بچهها میدویدم تا مزاحمت برای بقیه ایجاد نکنند.من نیاز به یک همراه داشتم و لی جیم حتی از تخت بیرون نمی آمد !
عشق و احترام تنها چیزهایی بود كه مرا در مقابل او به سكوت وا میداشت.
از زبان جیم:
جیم که مردی بلند قد و ورزشکار است میگویید: " من نمی توانم ریا کنم " . " این که من به خدا اعتقاد ندارم حقیقت ندارد و این هم که تنها جایی که میتوان خدا را یافت همين کلیساست بسیار غیر معقول است؛ واز همه بدتر این مسائل اخیر که وجه آنها را مدخدو ش کرد و کتمان کردن همه چیز از سوی آنها بدتر از بد بود...!!!!"
"من حتی از تصور آن افرادی که مورد آزار و اذیت قرار گرفته اند وحشت میکنم و این مساله وقتی شما والد دو فرزند هستید بسیار پر اهمیت تر میشود این مساله حتی مگان را هم تحت تاثیر قرار داد.میدانید دنیای مذهبی من از زمانی كه خواهر بزرگتر من در جریان یك تصادف كشته شد تغییر كرد ، آنها در راه رفتن به یك جلسه مذهبی در كلیسا این اتفاق برایشان افتاد، مادرم در جریان تصادف از ماشین به بیرون پرت شد و 80 مایل دورتر از ماشین پیدا شد.
آن اوایل من میپرسیدم چرا خدا این اتفاقات را برای آدم میخواهد؟ و والدینم با تمام اندوه خود پاسخ می دادندخداوند است كه روی این پارچه گلدوزی شده زندگی كار میكند از دور این نفش ونگارها بسیار زیباست و جزییات آن را نمی توان بدرستی دید وقتی از فاصله كم به آن مینگریم مجموعه ای از نخهای در هم و برهم را میبینیم.
این قضیه كه ما حكمت همه اركان واتفاقات زندگی را درك نمی كنیم هنوز برای من لا ینحل مانده است.ازدواج و زندگی مشترك مادر وپدرم تحت الشعاع این قضیه قرار گرفت ،این اندوه آنها را ویران كرد.
الان من خود نیز صاحب دو دختر هستم و هرگز دلم نمی خواهد این اتفاق تكرار شود ، آنها با هم ماندند،اما بعد از آن انفجار سكوت تنها چیزی بود كه جو خانه را پر كرده بود .
دلیل انتخاب مگان به عنوان شریك زندگی ام همین گرمی و شادابی خود و والدینش بود كه برعكس والدین من كه بسیار گوشه گیر و منزوی بودند.
"او باید به من اجازه بدهد كه بدانم به چه میاندیشد و چه احساسی دارد"
مگان فكر میكند مهربانی یك حقیقت است ؛او یكی از مهربانترین افرادی است كه تا به حال ديده ام او به اطرافیان و مشكلات آنها اهمیت میدهد .اگر مثلا كسی از او بخواهد امروز مراقب فرزندش باشد او قبول میكند . مشكل همین جاست او بسیار مهربان است و نمی خواهد هیچ كس از او برنجد.من به او گفته ام فقط بخاطر اینكه از تو خواسته اند این كار را نكن ؟اما ترس او از این است كه دیگران را ناامید كند.
"مشكل دیگر از اینجا حاصل میشود او نگرانیهایش را پنهان میكند تا زمانی كه از یاد بروند،من هم تا حدودی شبیه او هستم ، پس این اشكهاي او برای چه جاری میشوند!؟من دلم میخواهد او را خوشحال كنم پس باید بدانم الان او چه احساسی دارد.
"رفتن به مراسم مذهبی تنها مشكلی است كه او به آن اشاره دارد .من او را معاف نمی كنم و اصلا دلم نمی خواهد آدم كله شق و یك دنده ای باشم ، گاهی اوقات این مهربانی بیش از حد به نفع من است.مثلا نمی گذارد تخت را مرتب كنم چون هر وقت این كار را كردم دوباره او به سلیقه خود آن را مرتب میكند"
"من موافقم بیشتر كمك به حال او باشم ولی مشكلات عقیدتی ما به نظر پیچیده تر از مسائل روزمره میآید .من منكر خداوند نیستم، كسی نیست كه بزرگ شدن فرزندانش را ببیند و به این معجزه بزرگ گواهی ندهد، خوب انسان اشرف مخلوقات است و این پیچیدگیها در روند زندگی ما طبیعی است."
پاسخ مشاور:
"این زوج عشقی حقیقی و رابطه ای مستحكم با هم دارند . اما باید دانست ازدواج خوب باید به شما سود برساند و شما را متعالی كند خیلی از افراد با ازدواج چیزهای زیادی را از دست میدهند به جای اینكه بهره ای ببرند؛خوشبختانه در مورد این زوج اینچنین نیست؛ جلسههای مشاوره به آنها امكان میدهد كه این سوء تفاهم برطرف شود .
"جیمز و مگان از خیلی جهات شبیه هم هستند اما هر دو خواستگاه متفاوتی دارند ، خانواده جیم بعد از آن توفان- كشته شدن خواهرش – قدرت و انسجام خود را از دست داد . اما در مورد مگان اوضاع طور دیگری است كلیسا خانه كودكی اوست،و او امیدوار است كودكانش هم همینگونه بزرگ شوند.در حالی كه اصلا دلش نمی خواهد همسرش هم چیزی را برخلاف عقیده اش انجام دهد و او امیدوار است یكشنبهها كلیسا رفتن با خانواده به یك زمان استراحت بعد از یك هفته بیقراری و تلاش تبدیل شود ولی این مساله تا به امروز به تحقق نپیوسته است و این او را آشفته میكند.
خیلی از زنان به اینجا میآیند برای اینكه بتوانند پیچیدگیهای همسرانشان را بفهمند و با آن كنار بیایند؛مگان احساس گناه میكرد نه فقط بخاطر اینكه از جیم گله میكرد بلكه بخاطر اینكه اینجا اولین مكانی غیر از كلیسا بود كه او درخواست كمك میكرد . من از او پرسیدم:"چه میكنی وقتی جیم آنچه تو میخواهی انجام نمی دهد؟ او بعد از چند لحظه پاسخ داد :"خوب ؛ گریه میكنم ، عصبانی میشوم ، وقتی برمی گردم نگاه می كنم انتظار دارم او مرا درك كند بااین حال سكوت میكنم"
من جواب دادم :"روشن شد كه جیمز كمی از این مهربانی بی حد و حصر شما سوءاستفاده كرده چرا كه شما همیشه سكوت كرده اید و او نمی داند چه چیزی شما را آزار میدهد."
البته وقتی من ازجيم پرسیدم چرا مثلا ظرفها را در ظرفشویی نگذاشتی یا بچهها را در تخت خودشان نگذاشتی او اقرار كرد كه كمی سهل انگاری و بی توجهی كرده است.او نمیدانست همين مسائل كوچك برای مگان با ارزش اند.
"مگان باید كنترل زندگی اش را دست بگیرد"
من به مگان گفتم باید باید مدیریت نیازهایش را به عهده بگیرد و صد البته همه آنها ممكن است محقق نشوندما از اینجا شروع كردیم كه او لیستی از آنچه نیاز داشت جیم انجام بدهد تهیه كرد ، یك لیست ده تایی البته بیشتر از 5 تای آن ممكن بود انجام نشود ؛ من به او گفتم كم كم باید شروع كند.جیم آنچه را باید و توانست در طول هفته انجام داد و مگان هم اندكی از وظایف خانه چشم پوشی كرد و كمتر از جیم ایراد گرفت ، او حالا میدید كه جیم بعضی مواقع لباس شویی را روشن میكند پلهها را تی میكشد بار دیگر كه او را دیدم، او میخندید و گفت مدتی است كه جیم بیشتر به بچهها میرسد .
او حالا دیگر احساس اطمینان بیشتری میكند و استرس كمتری دارد و روابطش با اطرافیان كم كم رو به بهبودی است و از وسواسش كاسته شده است.راههای نه گفتن را تمرین میكند و دیگر فكر نمی كند كه نه گفتن از شما انسانی بد و گناهكار میسازد.اینكه وقتی كسی به شما نیاز دارد به كمكش بشتابید بسیار خوب است ولی نه به قیمت از دست دادن زندگی خودتان و اینكه حس نوع دوستی در وجود شما هنوز بیدار است نشان از خوبی شماست.
"این شما هستید كه مسیر درست را باید انخاب كنید "
كم كم تنشهای كوچك بین آنها از بین رفت، حالا باید یه مساله اصلی پرداخت ، این زوج حالا میتوانستند در فضای دور از تنش آزادانه به صحبت درباره اعتقادات مذهبی و دیدگاههای خود بپردازند .
جرقههای یك گفتگوی روحانی در فضای دور از تنش زده میشود .من در جلسات بعد مجموعه نوشتههای مذهبی از افراد مشهور و مقبول را به آنها دادم و به آنها گفتم هنگامی كه بچهها خوابند این مطالب را با صدایی بلند برای هم بخوانند. با این كار آنها در جلساتی دو نفره اعتقادات خود را عنوان میكردند و راجع به آنها بحث مینمودند .رفته رفته جیم با آن دسته از افكار مگان كه برایش ناشناخته مانده بود آشنا شد و دغدغه او را برای تربیت دینی بچهها مهم دانست ، آنها روی این موضوع به تفاهم رسیدند كه بچهها باید از لحاظ معنوی هم تربیت شوند ، درعین حال هر كدام از آنها میتوانند بخشی از اعتقاداتشان را برای خود نگه دارند. درمان دردهای بشر با تكرار گناهان و اشتباهات نسلهای گذشته امكان ندارد .
جیم میگوید ما انسانیم پس نمی توانیم بگوییم آنچه كه میگوییم برای كودكانمان بهترین است.راه حل كاربردی تر به آنها دادم وآن این بود : شما كه نمی توانید آنچه در كلیسای بخش اتفاق افتاده عوض كنید ولی می توانید از اینجا به جای دیگری در همین نزدیك بروید ؛ جایی كه جیم هم احساس خوبی داشته باشد.مگان اگر چه از اینكه باید كلیسای بچگی خود را ترك میكرد ناراحت بود اما از این جهت كه همسرش را به مراسم ترغیب میكرد احساس خوبی داشت. در آنجا جیم دوستان خوبی یافت و به وضوح خوبی و نیكی را در بین آنها دید تا جایی كه حالا برای دیدن دوستانش در كلیسا بسیار مشتاق است.امروز با صداقت خالصانه ای گفت "حالا میفهمم كه مراسم یكشنبه چقدر برای همه ما خوب است"
www.seemorgh.com/lifestyle
چطور علاقهمان را نشان دهیم؟