بهاره چنین فكر می‌كند كه همسرش- امیر- كارهایی را از او پنهان می‌كند و به قول‌های خود عمل نمی‌كند. امیر از بهاره می‌خواهد كه آرامش داشته باشد و به او اعتماد كند.


بهاره چنین فكر می‌كند كه همسرش- امیر- كارهایی را از او پنهان می‌كند و به قول‌های خود عمل نمی‌كند. امیر از بهاره می‌خواهد كه آرامش داشته باشد و به او اعتماد كند. آیا مشكل آنها قابل حل است؟

 حرفهای بهاره:
بهاره خانمی 30 ساله و طراح داخلی است. آنها 5 سال است كه ازدواج كرده اند. 
 
او می‌گوید:
مثل زن‌های غرغرو به نظر می‌آیم. منظورم این است كه، هیچ زنی از همسر خود به خاطر رها كردن بطری‌های روی پیشخوان آشپزخانه به جای انداختن در سطل زباله، تقاضای طلاق نمی كند. اما این فقط به خاطر بطری‌ها نیست. كارهای او اعصاب مرا خرد می‌كند. و رفتار او، كارهای پدر و مادرش را به یاد من می‌آورد.

 مادرش 2 سال پیش از دنیا رفت، و اثاثیه او در زیرزمین ما نگهداری می‌شوند. ما به اندازه كافی جا نداریم و امیر می‌داند كه من از ریخت و پاش بدم می‌آید و دیوانه می‌شوم. اما به این خاطر كه او فكر می‌كند، مسئله مهمی نیست، بطری‌ها را خالی روی میز رها می‌كند. او برای بحث نكردن درباره هر چیزی انگشت نما است. هر زمان كه من ناراحت هستم، او با صدایی خشمگینانه صحبت و اتاق را ترك می‌كند یا به سمت تلویزیون می‌رود.

اضافه بر آن، او همیشه دیر به خانه می‌آید. یكشنبه گذشته، برای نمونه، سومین جشن تولد بچه خواهرم بود. و ما ساعت 4 با هم قرار گذاشتیم. یك بار موقع ناهار، یك بار هم ساعت 3:15 به او یادآوری كردم. من ساعت 3:45 سوار ماشین شدم و منتظر او ماندم. تازه بعد از این همه او رفت دوش گرفت و اصلاح كرد. 20 دقیقه دیر به جشن رسیدیم، واقعا كفرم در آمده بود. چرا وقتی وی با همكاران خود قرار دارد اهمیت می‌دهد، اما به قرار خود به همسرش بی توجهی می‌كند؟
 
آیا واقعا مرا دوست داشت، برای وعده‌هایش با من چاره ای می‌اندیشید. من در مشهد در یك خانه ای بزرگ شدم كه در آن هیچ كس نمی خندید. هر زمان كه پدرم بی كار می‌شد، كه اغلب این گونه بود، مادرم به سختی کار می‌كرد و ما غذا می‌خوردیم.
پدرم فردی بود كه از سیلی زدن توی گوش من و برادرم ابایی نداشت. هرگز مادرم را كتك نمی زد، اما مادرم هم جلوی او را نمی‌گرفت كه ما را كتك نزند.
موقع رفتن به دانشگاه هیچ پولی نداشتم، بنابراین یك كاری در اداره بیمه در تهران پیدا كردم و شب‌ها به كلاس‌های طراحی می‌رفتم. همكارانم- كه امیر یكی از آنها بود- موقعی كه من مجبور بودم به خاطر كلاسم، كار را ترك كنم، با من همكاری می‌كردند و مشوق من بودند.
زمانی كه با امیر آشناتر شدم، با هم به سینما می‌رفتیم، روزهای آخر هفته هم در پارك مركزی قدم می‌زدیم. تا آن موقع آنقدر سرگرمی نداشته بودم.
 
بعد از اینكه فارغ التحصیل شدم، با هم ازدواج كردیم و من شغل الان خود را پیدا كردم. مدتی بعد از آن، یك خانه كوچك در شهرکهای اطراف تهران خریدیم. در حدود 2 سال پیش، همسرم آژانس بیمه خود را افتتاح كرد. من هیجان زده نشدم، چرا كاری مناسب را به خاطر شغلی پر ریسك رها كند؟ اما او موفق بوده است، و كارمندان او به قدر كافی نمی توانند تحسین گر او باشند. ظاهرا من تنها كسی هستم كه فكر نمی كنم او شخص بزرگ و مهمی است.

جدی ترین دعوای ما به خاطر بدهی مان بود. ما مبلغ زیادی بدهکار بودیم که بیشترین آن به خاطر نوسازی خانه مان بود. من از این همه بدهی متنفرم، در حدود یكسال پیش گفتگویی منطقی داشتیم و موافقت كردیم كه ظرف دو سال بدهی را صاف كنیم. او گفت با پس اندازه ماهیانه و برنامه ریزی خود كار را سرو سامان می‌بخشد.
تقریبا همیشه از او راجع به موضوع سئوال می‌كنم، اما او مرا دست به سر می‌كند. موضوع ماه‌ها به طول انجامید. بالاخره، چند هفته پیش، متوجه شدم كه او اصلا هیچ برنامه ریزی نداشته است، من هم خشمگین شدم. چرا او مرا فریب داده بود؟ چه چیزهای دیگری را هم به من نگفته بوده است؟ دعوایی سخت داشتیم و یك هفته با هم صحبت نكردیم.

 بعد از اینكه آشتی كردیم، امیر دو روز خوش رفتار بود و به كارها اهمیت می‌داد. اما باز به خانه اول برگشت. من همسرم را دوست دارم، اما او تغییر نمی كند، من هم دیگر بریده ام.
 
حرفهای امیر: (امیر مردی 35 ساله است)

" همیشه می‌خواسته‌ام كه همسرم را خوشحال كنم. از آن لحظه كه او پا به اداره ما گذاشت، عاشق او شدم. اما بودن در یك اتاق زمانی كه او خیلی عصبانی است، برایم قابل تحمل نیست. او بیزار كننده، طعنه زن، و خودخواه است. من نمی‌دانم بعد از پنج دقیقه انهدام، چه پاسخی بدهم."

بهاره یك لیست از كارهایی را كه من انجام نمی دهم، بر می‌شمارد، و با نهایت بی رحمی آنها را متذكر می‌شود. مشكل این است كه، من فكر نمی كنم اینها مشكلاتی مهم هستند. او از اینكه مقداری از اثاثیه مادرم در زیرزمین نگهداری می‌شوند، یا اینكه 20 دقیقه برای جشن تولد یك كودك سه ساله دیر می‌رسیم، عصبانی می‌شود و از كوره در می‌رود.

 هر زمان سعی می‌كنم به او كمك كنم كه تجدید نظر كند، او سخت از من انتقاد می‌كند.
چرا به او در مورد بدهی ها نگفتم، به این خاطر كه امسال كسب و كار ما ركود داشته، و من نمی دانستم چه پیش خواهد آمد، مخصوصا با این اقتصاد امروزه. نمی خواستم از پس انداز كردن، صرفنظر كنم، چرا كه در این مورد دسترسی ما به پول نقد مهم می‌باشد. و موضوع را به او نگفتم كه باعث نگرانی او شوم كه فكر كند با كمبود پول مواجه هستیم. او از اینكه مثل پدر و مادرش بشویم (دخل و خرج مان با هم نخواند) بر آشفته می‌شود. من، خودم نگران هستم، دلیلی ندارد درباره هر كسادی به او بگویم و او هم آن را یك فاجعه تلقی كند. بنابراین، او را در تاریكی نگه می‌دارم. (موضوعاتی را به او نمی گویم). نه به این خاطر كه برای او ارزشی قائل نیستم. یا مسائل برایم اهمیتی ندارند.
راجع به اثاثیه در زیرزمین هم، باید بگویم كه سخت است درباره آنها صحبت كنم. من هنوز مرگ مادرم را باور نمی كنم، و با آن درگیر هستم. آرزو می‌كنم ای كاش، همسرم مرا درك می‌كرد و موضوع را فراموش می‌نمود.

من از اینكه مدام امر ونهی شوم، متنفرم.
زباله‌ها را بیرون بگذار. به فلانی زنگ بزن. بس است دیگر! خیلی از اتفاقات بین من و بهاره، گویا تكرار وقایع دوران كودكی ام می‌باشد. پدرم مشاور املاك بود، مادرم هم خودش را مهندس خانه می‌نامید. او خانه مان را به یك مكان هنری تبدیل كرده بود، در هر جلسه ای شركت می‌كرد، به عنوان مادر گروه و مسئول كلاسهای مدرسه داوطلب می‌شد. فكر می‌كنم خانواده ما به خوشحالی خانواده‌های دیگر بود، اما آیا ما واقعا پای صحبت یكدیگر می‌نشستیم؟ هرگز.
مادرم همیشه پدرم را برای انجام هر كاری ذله می‌كرد و موی دماغ او می‌شد. پدر هم سرش را توی روزنامه اش می‌كرد و او را نادیده می‌گرفت. والدینم سخت گیر بودند: بچه‌ها دیده می‌شدند، اما حرف‌هایشان شنیده نمی شد. اگر من قانون شكنی می‌كردم مادرم به اتاقش می‌رفت، در را می‌بست و برای مدتی با من حرف نمی زد. بهاره می‌گوید من درست مثل والدینم هستم، یا مثل پدرم دستورات او را نادیده می‌گیرم، یا بگونه ای دیگر شبیه مادرم می‌باشم. اما توجه كنید  من بهاره را دوست دارم، برای همین الان اینجا هستم. اگر وی ملایم تر رفتار می‌كرد، خوشبخت ترین زوج بودیم.

حرفهای مشاور:

بهاره و امیر در یك بدبختی سختی گیر افتاده اند. بهاره عصبانی و خسته بود. چگونه او ریشخند شده بود. هر چه بهاره بیشتر همسرش را تحت فشار قرار می‌داد، او بیشتر عقب نشینی می‌كرد. بهاره با عصبانیت هر چه تمام تر، حتی برای كارهای بی اهمیت بی خود واكنش نشان می‌داد.
امیر با عصبانیت همسرش سردرگم شده بود. برای نجات خود از این وضع، گاهی الكی پاسخ می‌داد. و كاری هم انجام نمی داده است. امیر همسرش را دوست داشت و قصد آزار او را نداشته است، اما رویكرد او نسبت به همسرش نكوهش آمیز بود، همان گونه كه بهاره نسبت به او خشمگینانه رفتار می‌كرده است.

برای فهم بهتر موفقیت آنها، از آنها خواستیم راجع به كارهایی كه در بهترین لحظات انجام می‌داده اند، توضیح بدهند.
بهاره فریاد و داد كشیدن خود را پنهان كرد. امیر قبول كرد كه با صرفه نظر كردن از كارها تلافی می‌كرده است، یك عكس العمل طبیعی.

با این وجود، من به او گفتم: شما می‌گویی هنوز همسرت را دوست داری، اما با رفتار خود به او نشان نمی دهی.

امیر متعجب شد، اما كلماتم بر او اثر گذاشت. در ادامه گفتم شما باید پل‌های خراب شده پشت سر خود را بسازید. به همسرت بگو نسبت به او چه احساسی داری. او نمی تواند ذهن شما را بخواند. اگر نمی توانی از وسایل مادرت دل بكنی، به همسرت موضوع را بگو. از آنجا كه امیر احساسات خود را با همسرش در میان نمی گذاشته، فرصت حل مشكلات كوچك را از دست داده بوده است و بهاره می‌پنداشته است، همسرش نسبت به امور زندگی بی تفاوت است.

فراموشی نسبت به مسائل مالی خطایی جدی بوده است. اگر امیر صراحت داشته بود، همسرش او را درك می‌كرد. برعكس، با پنهان ساختن حقایق، احساسات منفی فراوانی را ایجاد نموده است.

به آنها گفتم همیشه به عهد و پیمان خود عمل كنند.

ادامه حرفهای مشاور:

با بهاره هم با صراحت صحبت كردم. بهاره دوران كودكی بد و سختی داشته است، و همیشه هراسان بوده است كه مبادا در ازدواج هم شكست بخورد. برای فرونشاندن هر تشویشی، تا حد ممكن در زندگی خود برنامه ریزی می‌كرده است- یك دلیل كه شلوغی زیرزمین او را آزار می‌داده است. در مدتی كه همسرش به طور علنی نسبت به او نامهربان نبوده است او فكر می‌كرده كه دوران كودكیش در حال تكرار شدن است. بنابراین مرتب از همسر خود انتقاد می‌كرده و به او دستور انجام كارها را می‌داده است.
گاهی بهاره از اینكه من شكایات او را تایید می‌كردم، خوشحال می‌شد.
امیر توجه خود را نسبت به او بیشتر كرد و به قول‌های خود عمل می‌كرد، از طرفی بهاره هم با آرامش بیشتر رفتار می‌كرد و گاهی درباره امور با همسر خود صحبت می‌كرد.
من به بهاره گفتم بین حق خواهی و انتقاد شدید تفاوت وجود دارد. به خاطر داشته باش كه تو همسرت را دوست می‌داری. باید ساعت‌ها راجع به اینكه حق با چه كسی است صحبت كنی. آیا همیشه می‌خواهی حق با تو باشد؟ یا تمایل به ادامه زندگی خود داری؟
در جلسات مختلف، زوجین تكنیك‌های محاوره ای را آموختند، این تكنیك‌ها به آنها كمك كرد كه به طور اقدام آمیز به یكدیگر پاسخ بدهند، نه اینكه معنای حرفهای همدیگر را اشتباه برداشت كنند. همچنین بحث‌های خود را رفع سازند، چه اینكه بحث آنها مربوط به ساعت رفتن برای سینما باشد یا هدف پول در زمینه ای خاص، یعنی انجام كارها با آرامش تمام.

نتیجه مثبت اینكه، در حال حاضر امیر با دقت تمام به حرفهای بهاره گوش فرا می‌دهد، نه اینكه وانمود كند متوجه او است، ولی حواسش به تلویزیون باشد. از آنجا كه امیر خیلی حواس جمع و مهربان شده است، همسرش نسبت به امور جزئی همچون بطری‌های خالی بی اعتنایی می‌كند. و چون آرامش پیدا كرده است، امیر هم مسائل مالی را با او در میان می‌گذارد. و موافقت كردند كه بدهی‌های خود را هر چه زودتر پرداخت كنند، همچنین وسایل مادر امیر را مرتب بنمایند.

در آخرین جلسه، بهاره به من گفت من و امیر دوباره عاشق یكدیگر شده ایم، و باید همیشه با هم باشیم.
 
تهیه و تدوین:گروه سبک زندگی سیمرغ
www.seemorgh.com/lifestyle
اختصاصی سیمرغ
 
مطالب پیشنهادی:
در شروع مشکلات زناشویی چه نکاتی را باید رعایت کنید؟!
با توصیه‌های بهترین مشاوران ، چگونه زندگی مشترکتان را متحول کنید!
دو نکتۀ کلیدی در ازدواج‌های موفق
معجزه بازگشت به دوران پر شور نامزدی!؟
عشق از زندگی آنها رخت بر بسته است