فرزند جدید حسین و فائزه تازه به دنیا آمده است، اما فائزه هیچ احساسی ندارد. مشکلات زناشویی آنها هم شدید شده است.آیا مشكل آنها حل خواهد شد؟
 

فرزند جدید حسین و فائزه تازه به دنیا آمده است، اما فائزه هیچ احساسی ندارد. آیا مشكل آنها حل خواهد شد؟

فائزه 24 ساله است، 4 سال است با حسین ازدواج كرده، و دارای دو پسر، شهاب 3 ساله و شایان 4 ماهه، می‌باشد.
 
حرفهای  فائزه:
بعد از زایمان چه اتفاقی می‌افتد؟
همسرم، حسین، نمی داند كه من چه زندگی سختی را می‌گذرانم. كارهای خانه، خرید و پرداخت قبوض، همه و همه جزء كارهای من هستند. با این وجود، همسرم بی اعتناست. وقتی از سر كار برگردد، شهاب روبروی تلویزیون، كودك در گهواره و من هم روی كاناپه لم داده هستم. اما آیا او به طرف لباسها یا ماشین ظرفشویی می‌رود؟ هرگز. اما وی از به هم ریختگی خانه شكایت می‌كند.

حرفهایی می‌زند كه مرا ناراحت تر از قبل می‌سازد. راست و پوست كنده بگویم، من نمی دانم كجای كار اشكال دارد و تقصیر من چیست. چند روز پیش كه داشتم برای شهاب كیك می‌پختم، آردها را روی پیشخوان ریخته بودم. زدم زیر گریه. من خواب ندارم. فقط روی تختم دراز می‌كشم، با قلبی كه می‌خواهد از جایش كنده شود. فكر می‌كنید كه داشتن دو پسر سالم و زیبا باعث خوشحالی من می‌شود، اما اصلا. به نظرم خیلی وحشتناك است، و اصلا از تولد نوزادم خوشحال نشدم. سخت است كه توضیح بدهم: صدای گریه او را می‌شنوم اما احساس جدایی می‌كنم. هفته گذشته، كه هیچ لباس و پارچه تمیز برای او پیدا نمی كردم، كاملا دیوانه شدم. و در حالیكه به طور شدید گریه می‌كردم به حسین كه سر كار بود، زنگ زدم. آخرین بار كه نزد پزشكم رفتم به او گفتم كه اصلا نمی خواهم در این دنیا زندگی كنم. او گفت، این حالت بعد از زایمان طبیعی است.

دومین بارداری من سخت تر از دفعه اول بود
. 6 هفته زودتر از موعد زایمانم، به خاطر زهرخونی در بیمارستان بستری شدم. دكتر گفت دچار یك تشنج شده بودم. باید به طور كامل در رختخواب استراحت می‌كردم و سزارین می‌شدم. مادرم نزد ما آمد تا از شهاب نگهداری و به همسرم كمك كند. شایان مدتی زودتر از موعد مقرر به دنیا آمد، اما حالش خوب بود. من هم در ابتدا خوب بودم. سپس، به طور غیر منتظره ای، حالم دگرگون شد. اصلا حوصله نگهداری و مراقبت از پسرها را نداشتم. بعد از اینكه مادرم رفت، حسین نگران كارش شد، او 20 روز مرخصی گرفته بود. به محض اینكه او به سر كارش برگشت، اضطراب و افسردگی من به سرعت افزایش یافت.
 
همیشه به این خاطر كه توانسته ام هر كاری را انجام بدهم، به خودم بالیده ام. بعد از اینكه شهاب متولد شد، یك كمی گریان و مضطرب بودم. مطمئنم خیلی از این نگرانی‌ها به خاطر جابه جایی ما از اهواز جایی كه بزرگ شدیم، به تهران می‌باشد. در تهران، همسرم تحلیل گر نرم افزاری است. از اینكه از خانواده ام دور هستم، متنفرم. به این خاطر كه خجالتی هستم، با هیچ كس دوست نمی شوم. همچنین كارم را از دست داده ام. معلم مهد كودك بودم. كار با بچه‌ها را دوست دارم و دلم می‌خواهد به كارم برگردم. اما الان قدرت كنترل بچه‌های خودم را هم ندارم، چطور می‌توانم بچه‌های دیگران را نگهداری كنم؟

ادامه حرفهای  او:
از زمان دبیرستان حسین را می‌شناختم، اما تا سال آخر دانشگاه عاشق یكدیگر نشده بودیم. وی دوست برادر بزرگترم بود، و گاه گاهی به منزل ما می‌آمد. حسین می‌گوید با اولین نگاه عاشق من شده بوده است. اما برای من او یك دوست خوب به نظر می‌رسید. بودن با او برایم جالب بود. یك ماه بعد از فارغ التحصیلی من، او به خدمت سربازی اعزام شد، آن زمان بود كه متوجه شدم، چقدر او را دوست دارم. آنقدر با هم دوست بودیم، كه فكر نمی كردم، یك روز به هم بحث و دعوا داشته باشیم، یا فریاد بكشیم و درها را به هم بكوبیم. یك دفعه حسین گلدانی را پرتاب كرد، به من نخورد، اما به دیوار برخورد كرد. تا آن زمان از این گونه ماجراها ندیده بودم.
 
والدینم معلم بودند- مادرم معلم هنر و پدرم معلم فیزیك بود- و عاشق یكدیگر. هرگز به خاطر ندارم كه با هم دعوا كرده باشند. حتی وقتی با حسین بگومگو نداریم، او پرخاشگر است. برای نمونه، او قوانین خانه را زیر پا می‌گذارد. ساعت هفت و نیم به خانه برمی گردد، و با شهاب تند برخورد می‌کند و باعث آزردن او می‌شود. كه تازه یك ساعت از وقت من به آرام كردن او می‌گذرد. به ندرت، حسین به من كمك می‌كند و بیشتر كارها بر عهده ام می‌باشد. او شهاب را به حمام می‌برد، و اگر به حمام نگاه كنی، گویی آتشفشان رخ داده است. هرگز حوله‌های مرطوب را آویزان نمی كند.
 
به دفعات قول انجام یك كاری را داده اما فراموش كرده است. مثل چك كردن پرواز به اهواز برای ملاقات پدر و مادرم. كه با این كار او واقعا از كوره در رفتم.

تنش بزرگ دیگر، مادر شوهرم می‌باشد. خانه آنها یك ساعت و نیم با خانه ما فاصله دارد. این قرابت باعث سهولت در رفت و آمد او به خانه ما می‌باشد.

این خانم بی وقفه در زندگی من دخالت می‌كند. به من می‌گوید تو پسرها را مرتب نگه نمی داری و برای آنها لباسهای شیك و گران نمی خری. او به دور از گوش من به حسین گله و شكایت می‌كند و می‌گوید، خانه شما خیلی نامرتب و ریخت و پاش است. حسین اصلا از من دفاع نمی كند، و وقتی هم كه از رفتن به خانه مادرش امتناع می‌كنم، عصبانی می‌شود. من حسین را دوست دارم، او هم مرا دوست دارد، اما نمی دانم چه بر سر ما خواهد آمد؟
 

حرفهای  حسین:
اصلا سر در نمی آورم. نمی فهمم چه بر سر فائزه آمده است، اینها را حسین 29 ساله گفت.

همسرم یك لحظه خوب است، چند لحظه بعد زار زار گریه می‌كند. وقتی از او می‌پرسم موضوع چیه، در پاسخ می‌گوید، نمی دانم، من غمگین هستم، طلاق می‌خواهم. اگر فراموش كنم آبمیوه بخرم، یا اسباب بازی‌های شهاب را در محل مخصوص قرار بدهم، سر من داد می‌كشد.
 
یك شب كه دیر به منزل رفتم، خشمگین و دیوانه شد. فائزه از من گله می‌كند كه هیچ چیزی را درك نمی كنم، از نظر او، من هیچ كاری را درست و صحیح انجام نمی دهم.
 
من هول و هراس دارم. كارم اهمیت دارد. از آنجا كه فائزه نمی توانست كار كند، 20 روز مرخصی گرفتم. از نظر رئیسم اشكالی نداشت. اما دیگر نمی توانم مرخصی بگیرم. می‌توانستم از مادرش بخواهم كه برگردد، اما او هم چند روز می‌توانست بماند. فائزه آن زنی نیست كه من برای بار اول دیدم. ما ساعت‌ها با یكدیگر گفتیم و خندیدیم. و از دوستان صمیمی به عشاق تبدیل شدیم.
 
از رفتن به منزل آنها لذت می‌بردم. خانواده اش هیچ عیبی نداشت و تمام و كمال بودند، برعكس  خانواده من بودند . پدرم با من و مادرم با خشونت رفتار می‌كرد. هرگز آن زمان كه من و دوستم در حین توپ بازی كردن، پنجره خانه همسایه را شكستیم، از یادم نمی رود. پدرم گفت، راستش را بگو، كاری بهت ندارم. بنابراین من هم اقرار كردم، او هم مرا به باد كتك گرفت.
 
سربازی تجربه خوبی برایم بود. رشته ام مهندسی برق بود، و وقتی هم به عنوان تحلیل گر سیستم‌ها استخدام شدم، دو دستی كارم را گرفتم. در آن زمان، فائزه هم عاشق من بود. بعد از آن، همه چیز خیلی سریع اتفاق افتاد. ما ازدواج كردیم، بچه دار شدیم، جابه جا شدیم و دوباره صاحب فرزند شدیم.
 
جابه جایی ما به تهران یك جان فشانی بزرگ از طرف فائزه بود. اما هرگز فكر نمی كردم این قدر اوضاع به هم ریخته شود. اگر بدانم كه كمك به همسرم، باعث بهبود اوضاع می‌شود، این كار را انجام خواهم داد. و خشم خود را بیشتر كنترل می‌كنم.
 
 اما نمی دانم با موضوع مادرم چه كار كنم. می‌دانم رفتار او خوب نیست، اما اصلا فكر نمی كردم، این دو دشمنان یكدیگر بشوند. از دعوا كردن با مادرم متنفرم. ما بالاخره یك رابطه معقولانه داریم. آیا رفتن به خانه آنها در روز جمعه كار سخت و دشواری است؟

وقتی كه سر كار بودم، و فائزه گریه كنان با من صحبت می‌كرد، كاملا گیج شدم. موضوع را به منشی خود گفتم. او گفت كه زمانی كه دخترش متولد می‌شود، اوضاعش به هم می‌ریزد، او هم موضوع را با یك مشاور در میان می‌گذارد. مشاور هم به او در این زمینه كمك می‌كند. من هم امیدوارم مشكل ما نیز حل شود.

حرفهای مشاور:
سروكار داشتن با PPD (افسردگی پس از زایمان)

خیلی سریع حدس زدم كه فائزه دچار افسردگی پس از زایمان شده است، اما به خاطر خیلی از تصورات غلطی كه او همسرش را احاطه كرده بودند، آنها متوجه موضوع نشده بودند. فائزه گفت كه، دكترش PPD او را اشتباه تشخیص داده است. خیلی از خانم‌ها در این شرایط فكر نمی كنند كه نیاز به كمك دارند. با این همه، این افسردگی با دارو و مشاوره قابل درمان است. اما تا زمانی كه درمان شود، برای زوجین برقراری ارتباط به طور سالم مشكل است.
 
اولین اقدام، آموزش زوجین بود. ودتی بعد از زایمان، برای 10 تا 15 درصد از زنان این افسردگی به وجود می‌آید. در این دوره آنها مدام گریه می‌كنند، خسته و بی توان یا دچار اضطراب و تشویق می‌شوند. همچنین این افسردگی در طی یكسال بعد از تولد فرزند ایجاد می‌شود، و اگر درمان نشود، تا مدت‌ها به طول می‌انجامد. همه علائمی كه فائزه برشمرد، شایع هستند. علائمی از قبیل، گریه‌های غیر ارادی، احساس بی ارزشی، انزواطلبی، اضطراب، خشمگینی و بی خوابی. فائزه همچنین چند فاكتور پر خطر را برای ایجاد این افسردگی داشته است: بارداری سخت و پیچیده، تنهایی و تمایل به سمت آرمان گرایی.
 
 او از مادر شدن، انتقادات زیادی داشته است. اما وقتی با روبرو شدن با واقعیت، اندوهگین و افسرده می‌شود. به او گفتم تو مقصر نیستی. و رو به حسین كردم و گفتم تو هم نمی توانی PPD را درمان كنی، فقط باید از او مراقبت نمایی.
 
در ابتدا، فائزه با یك روانپزشك متخصص مشورت كرد، این روانپزشك قرص‌های ضد افسردگی برای او تجویز نمود. فائزه تمایلی به مصرف داروها نداشت و می‌گفت احساس میکند مضر است - به ویژه اینكه او به كودك خود شیر می‌داد. اما خیلی از تحقیقات حاكی از این هستند كه مصرف بعضی از داروهای ضد افسردگی در دوران بارداری و شیردهی، بلامانع است. (در حقیقت، خطر مصرف نكردن دارو برای زنان خیلی افسرده، بیشتر است).
 
بعد از صحبت كردن با فائزه، او تصمیم گرفت شایان را از شیر بگیرد و داروهای خود را مصرف كند. چند هفته بعد وی بهتر شد. با تشویق‌های ما، او با دو تا از زنان همفکر خود در فامیل و آشنایان بیشتر دوست شد، آنها بچه‌های خود را هم می‌برند تا با یكدیگر بازی كنند.

بعد از اینكه، فائزه آرامش پیدا كرد، فكر خود را متوجه زندگی زناشویی خود نمود. هیچ كدام از این دو نفر- حسین و فائزه- نفهمیده بودند كه چرا آنها قبل از ازدواج این قدر با هم صمیمی بودند، و بعد از ازدواج خیر.

وقتی زوجین تمام وقت خود را صرف بچه‌ها و شغل خود بكنند، نیز به مشكل بر می‌خورند. مثل خیلی از زوجین، این دو هم به جای ایجاد جوی آرام و بدون انتقاد و داوری، مدام با سروصدا با یكدیگر صحبت می‌كرده اند و همیشه با عصبانیت جواب یكدیگر را می‌داده اند. حسین، به ویژه، هیچ الگویی برای بحث كردن نداشته است، و بدون پرتاب كردن اشیاء و فریاد كشیدن، به كشمكش‌ها خاتمه نمی داده است.

به آنها راه‌هایی ساده برای گفتگوی آرام را پیشنهاد دادم. برای نمونه، به جای شروع یك جمله با كلمه تو یا چرا (كه فرد دیگر، حالت دفاعی به خود می‌گیرد)، از كلمه من، چه چیزی یا چگونه استفاده كنند. مثلا، امروز بعدازظهر حالم خوب نبود، میشه بچه‌ها را به رختخواب ببری؟ با این جمله نتیجه بهتری حاصل می‌شود، تا اینکه ، چرا در كار بچه‌ها به من كمك نمی كنی؟

فائزه، مخصوصا، این تكنیك‌ها را تمرین می‌كرد. و حسین وقتی از موضوعی ناراحت می‌شد تا قبل از اینكه دهانش را باز كند، تا عدد 10 می‌شمرد.

وقتی شرایط بر اساس برنامه ریزی فائزه نبود، از سرزنش كردن حسین خودداری می‌كرد. به او گفتم از دست حسین عصبانی می‌شوی، از خودت بپرس، آیا مهم است كه بر اساس برنامه ریزی من، شهاب به رختخواب برود، یا با پدرش بازی كند؟ فائزه كم كم بهتر شد و از ریخت و پاش بودن اسباب بازی‌های كودكان عصبانی نمی شد.

همچنین به آنها یاد دام كه چگونه اوقات خود را به زمانی برای كودكان، یكدیگر، و تنها بودن تقسیم نمایند. و 15 دقیقه هر روز صبح موقع نوشیدن چای و صبحانه برای روز خود برنامه ریزی كنند. روزهای شنبه، فائزه به باشگاه می‌رود. وقتی نوزادشان یكساله شود، فائزه به كار خود برمی گردد.

رابطه فائزه با مادر شوهرش هنوز پر مسئله است، اما تنش بین آنها بهتر شده است.

با درخواست فائزه، حسین به مادرش گفته است كه در زندگی آنها دخالت نكند.
و هر موقع می‌خواهد به منزل آنها بیاید، خبر بدهد. او هم كمی بهتر شده است، اما نه خیلی. فائزه به خاطر بچه‌ها، گهگاهی برای شام به منزل مادر شوهرش می‌رود. رابطه فائزه و حسین خیلی بهتر شده است.
فائزه اخیرا گفته است كه " از بودن با همسر و فرزندانم لذت می‌برم و امیدوارم مادری فوق العاده برای كودكان خود بشوم"
تهیه و تدوین:گروه سبک زندگی سیمرغ
www.seemorgh.com/lifestyle
اختصاصی سیمرغ
 
مطالب پیشنهادی:
همسرم از من به خاطر چاق بودنم، بدش می‌آید !
زن داری به روش کاملااصولی !
همسرم مثل بچه ها رفتار می‌کند!!
در شروع مشکلات زناشویی چه نکاتی را باید رعایت کنید؟!
با توصیه‌های بهترین مشاوران ، چگونه زندگی مشترکتان را متحول کنید!