مراقبت از یکی از والدین ,گاه روال زندگی زناشویی را تحت الشعاع قرار می دهد. این ماجرا مربوط به مارال است که مراقبت از پدر ش را به عهده دارد و این زندگی آنها را دچار تلاطم کرده...آیا آنها می توانند با این سختی کنار بیایند؟
 
مراقبت از پدر مارال زندگی این زوج را پریشان كرده است. آیا آنها می‌توانند با این سختی كنار بیایند؟
صحبت‌های زن

من احساس می‌كنم كه غفلت كردم.

یك سال قبل پدر من، كه 66 ساله است، دچار بیماری شد، كه شكلی از آلزایمر است، این جمله را مارال 46 ساله، تولید كننده ی سابق برنامه‌های تلویزیونی، گفت. او با فریبرز زمانی كه 19 ساله بود ازدواج كرد. آن‌ها در یك دختر به نام دریادارند كه 17 ساله است و در دانشگاه درس می‌خواند. فریبرز و من تصمیم گرفتیم تا از پدرم در خانه مراقبت كنیم. اما خانواده ی ما زندگی از هم پاشیده ای پیدا كرده است. و وضعیت برای ما دردناك است. همه ی ما همیشه درباره ی پدر صحبت می‌كنیم. ما هرگز دوست‌هایمان را نمی‌بینیم، به تاتر نمی‌رویم چون همیشه یك نفر باید پیش پدر باشد. این وضعیت هر روز برای ما سخت تر می‌شود. فریبرز هیچ وقت شكایت نمی‌كرد اما یك روز منفجر شد و تا چند روز صحبت نكرد.

من از كار‌هایی كه فریبرز برای پدرم می‌كند قدردانی می‌كنم. اما من احساس می‌كنم كه من در كار‌های خود غفلت می‌كنم. فریبرز به قدری از پدر من نگه داری و مراقبت كرد كه حتی روز تولد من را هم از یاد برده بود. ما در گذشته به‌اندازه ای صمیمی بودیم كه قابل توصیف نیست اما اكنون این صمیمیت از بین رفته است.

پدر من تا سال گذشته در  نزدیك ناپسری اش زندگی می‌كرد. ما همیشه فكر می‌كردیم برادرم از او مراقبت می‌كند. ( نا مادری من 4 سال قبل مرد). یك شب برادرم  به من تلفن زد و با اضطراب گفت كه پدرم را به جرم دزدی از یك فروشگاه بزرگ بازداشت كردند. او به خاطر این دزدی باید یك سال در زندان می‌ماند. در این جا متوجه شدیم كه او سال‌ها شایستگی نگه داری از پدر را نداشته.

روز بعد من و فریبرز به سرعت به آنجا رفتیم، من با اضطراب دنبال پدرم می‌گشتم.

پدر من یك فرد ظریف و فرمند بود او معلمی با استعداد بود و در كار‌ها دقت زیادی داشت. اما حالا نمی‌توانست یك املت تخم مرغ درست كند. من نمی‌توانستم باور كنم اما برادرم در این موقعیت ما را رها كرد و اوضاع را وخیم تر كرد به جای این كه به ما كمك كند. من شوهرم واقعا خسته شده بودیم و به سختی پول تهیه كردیم.

 بعد من و فریبرز پدر را از زندان بیرون آوردیم. زمانی كه ما او را به دكتر بردیم معاینات نشان داد كه او در مراحل اولیه آلزایمر است و این بیماری به سرعت در حال پیشرفت است و باعث پاك شدن حافظه می‌شود. از حرف‌های دكتر می‌شد فهمید كه نمی‌شود پدر را تنها باشد. بنابراین ما او را به خانه خود آوردیم و او را در اتاق خواب اضافی اسكان دادیم. این تنها راه برای ما بود.

پدر رفتاری غیر قابل پیشبینی داشت به همین دلیل باید از او مراقبت دائمی می‌شد. اما زمانی كه از او مراقبت می‌كنیم او تحمل ندارد. او به مراقبت روزانه نیاز دارد چون در صورت نبودن مراقب با دیگران درگیر می‌شود. بنا براین من كار خود را ترك كردم و در خانه در كنار پدر ماندم. من با خودم گفتم كه این تغییر زود گذر است و من دوباره به كارم بر می‌گردم.

پدر من 4 صبح از خواب بلند می‌شد و در اتاق خواب راه می‌رفت و اصرار می‌كرد برایش یك اتوموبیل بخریم. من او را به آشپز خانه  می‌بردم و به او صبحانه می‌دادم و او را با خود به بیرون می‌بردم. یك روز كه برای خرید به یك فروشگاه رفته بودیم او یك قوطی روغن موتور را باز كرده بود و می‌نوشید من ناگهان شروع به جیغ زدن كردم و هر كاری كردم حریفش نشدم تا جلوی آن را بگیرم. اگر من در یك روز سرد می‌گفتم كه با كت به بیرون برو او شروع به ناسزا گفتن به من می‌كرد. هفته ی گذشته من را به بیرون خانه پرت كرد طوری كه پاهایم كبود شده بود- البته من این موضوع را به فریبرز نگفتم.

دریا در بعضی از كار‌ها و رفت آمد‌های پدرم به من كمك می‌كند. اما فقط در زمانی كه در دانشگاه نباشد می‌تواند با ما باشد من از این كه نمی‌توانم به وظیفه ی مادری خودم نسبت به او درس عمل كنم احساس گناه می‌كنم.

وضعیت سخت پدرم ما را از هم جدا كرده است.
قبل از این كه پدرم مریض شود من و فریبرز زندگی شگفت آوری داشتیم. ما هم دیگر را زمانی كه هر دوی ما را سر یك كار بودیم ملاقات كردیم. زمانی كه من 18 ساله بودم و در دانشگاه درس می‌خواندم به شهر محل زندگی جدیدمان نقل مکان کردیم. بعد از این كه من فارغ التحصیل شدم در تلویزیون شروع به كار كردم. من در آن جا ساعت‌های زیادی كار می‌كردیم اما من همه ی دقایق آن را دوست داشتم. فریبرز مدیر روابط عمومی یك شركت تولید كننده بود و در معاملات بسیار موفق بود. من در كار‌ها اراده خوبی نداشتم اما او كاملا پایدار بود.من و فریبرز دیوانه وار عاشق هم بودیم و در همه ی شرایط همدیگر را دوست داشتیم. اما از زمانی كه پدرم در كنار ما بود وضعیت ما بسیار سخت شده بود.  

صحبت‌های مرد

من نمی‌دانم باید چه كنم.

هفته ی پیش مارال صدا‌های عجیبی مثل وغ وغ كردن در می‌آورد. من در یك سال گذشته بار‌ها این صدا را شنیدم. این جمله را فریبرز 48 ساله مدیر روابط عمومی در یك شركت است ، گفت. من می‌دانم كه مارال بیشتر از زمان‌های دیگر ناراحت است و من زمانی كه به خانه می‌آیم تمام وقت خود را برای او می‌گذارم اما او مرا متهم می‌كند و از من محبت بیشتر می‌خواهد.

من مارال را دوست داشتم و هر دو عاشق هم بودیم و هرگز عشق ما متزلزل نشده بود. و قبل از این بحران ما 24 ساعت و 7 روز هفته با هم بودیم. من همیشه بر رسیدگی به پدر تاكید كردم و برای آسایش و راحتی هر چیزی را فراهم خواهم كرد. اما آیا او باور دارد كه من به پدر او ر هم دوست دارد؟ آیا می‌داند كه من رای آرامش پدر او تلاش می‌كنم؟

 من زمانی كه شنیدم پدر مارال به او ناسزا می‌گوید شوكه شدم. چرا او به من نگفته بود؟ حالا من بیشتر نسبت به نگهداری پدرش بی میل شده ام. من نمی‌دانم كه باید چه كار كنم. من از این كه مراقب زندگی كسی باشم متنفرم. به هر حال ما باید از یك بزرگ سال مراقبت روزانه داشته باشیم. اما این مراقبت طولانی شده است و من از ادامه ی این مسیر متنفرم. من درباره پرستار خانگی زیاد شنیده ام اما هیچ كدام از آن‌ها خوب نیستند.

به نظر ی رسد راهی برای جلوگیری از تحلیل رفتن زندگی ما به واسطه ی پدر مارال وجود ندارد. فشار روانی روی ما باور نكردنی است. ما هرگز شب‌ها آرامش نداریم. ما هرگز نها نیستیم. من آشپز خوبی هستم اما آخرین باری را كه یك شام خوب پختم را به یاد نمی‌آورم. تنها كسی كه از وجود او در خانه ما لذت می‌برد دریااست و می‌گوید من از این كه پدر بزرگ با ما است خوشحالم ( خوشبختانه او به ندرت پیش ما است و در دانشگاه و شهر دیگری درس میخواند)

من از این كه شكست بخورم نگرانم
من برای جلو گیری از وخیم تر شدن اوضاع خودم را كنترل می‌كنم. من اولین بار است كه برای پول ناراحتم، چون مارال كارش را ترك كرده و ما حساب‌های مانده زیادی داریم. ما به سرعت پول خرج می‌كنیم. و از پس‌انداز‌های ما مقدار زیادی نمانده است. پرستار خانگی هزینه بالایی دارد. دكتر‌ها گفته‌اند كه ممكن است در همان 5 ماه اول، 1 سال یا 10 سال طول بكشد تا درمان شود. ما نمی‌دانستیم كه او كی به حالت عادی بر می‌گردد.

من تصمیم خود را برای راحتی او گرفته ام. اما من عذاب می‌كشم. من هر روز نگرانم آیا من در كار درست را انجام می‌دهیم؟

نظر مشاور
مراقبت از والدین سال خورده

مردم كمی از نظر مالی و احساسی آمادگی لازم را برای نگه داری از والدین سالمند خود را دارند. این جمله را مشاور گفت. نا امیدی و درك نكردن در یك ازدواج وجود داردو فریبرز و مارال استثنا نیستند.

من به آن‌ها یاد آوری می‌كنم كه آن‌ها راه درستی را برای نگهداری از والدین سالمندشان را انتخاب نكردند. هر موقعیت با موقعیت دیگر متفاوت است.

من به آن‌ها پیشنهاد كردم كه مرتبا و به صورت هفتگی در مورد مشكلات كوچك با هم صحبت كنند تا از به سرعت بزرگ شدن آن‌ها جلوگیری كنند. آن‌ها حالا هر جمعه شب این كار را انجام می‌دهند. فریبرز قول داد تا لحن نا ملایم خود را با مارال عوض كند و اگر هم ناراحت است آن را به موضوع دیگری ربط دهد. من به آن‌ها آموختم كه چگونه نا امیدی‌هایشان را تغییر دهند. آن‌ها برای غلبه بر عصبانیت شان راه‌های زیادی دارند. به عنوان مثال در مواقع خشم می‌توانند نفس عمیق بكشند یا تا 10 بشمارند.

آن‌ها به پیشنهاد من به مسائل كوچكتر نیز توجه كردند. با این كار حالت روانی آن‌ها نیز بهتر شد. مسائلی مثل گوش دادن به موسیقی به مدت 10 دقیقه،‌دراز كشیدن روی نیم كت و استفاده از ظرف‌های مناسب برای تنوع در غذا‌ها كمك زیادی به آن‌ها می‌كند، كه مارال در این موضوع غفلت داشت.

آن‌ها باید جدولی از نیاز‌های خود را با فواصل زمانی مناسب درست كنند. به عنوان مثال مارال برای صرفه جویی دوست دارد خرید‌های خود را از بازار انجام دهد در صئرتی که می‌تواند برای کم کردن هزینه به بازارهای میوه و تره بار برود تا صرفه جویی بیشتری شود . فریبرز نیز دوست دارد تا 2 بار در هفته به كلاس ورزش برود. آنها باید این جدول را طوری تنظیم كنند كه هر دوی آن‌ها به علایق خود برسند. این كار ممكن است سخت باشد اما با كمی دقت به آسانی می‌توان آن را تنظیم كرد.

چند ماه بعد از شروع درمان فریبرز و مارال تصمیمات مهمی گرفتند. آن‌ها با مشورت تصمیم گرفتند خانه ی خود را بفروشند و به شهر دیگری نقل مكان كنند. در آن جا مخارج مسكن و خانواده بسیار كم است. ( آن‌ها به واسطه فروش خانه شان نیز سود زیادی به دست آوردند.)  

مارال می‌گفت پسر عمویش نیز در آن شهر است و او برای كمك یك حامی دارد. اما فریبرز برای رفتن و برقرار كردن ارتباط با شركتش كمی با مشكل مواجه بود و باید از وسایلی مثل، فكس، كامپیوتر و پرواز استفاده كند.

اما این پرواز كوتاه است. زندگی در اینجا آرامش زیادی دارد از آخرین مشاجره‌های ما زمان زیادی می‌گذرد. اما مارال به كمك و یاری نیاز دارد. ولی  او خوشحال است چون سختی‌ها كم شده است. مارال در كلاس‌های هفتگی نویسندگی شركت كرده است.

این زوج تصمیم گرفتند تا در این شهر کوچک  بمانند و از آن چه دارند لذت ببرند.

اخیرا فریبرز به من تلفن زد و با صدای غمگین به من خبر فوت پدر مارال را داد. او بعد از چند سكته كوچك در بیمارستان فوت كرده بود. مارال الان درگیر غم پدرش است و مرتبا می‌گوید كه من می‌توانستم كار‌های بیشتری برای او انجام دهم. من او را دلداری می‌دهم و به او می‌گویم كه این دو دلی‌ها برای همه طبیعی است.

این زوج در زندگی شان دچار موقعیت‌های سخت و دشواری شدند اما هرگز از كار خود دست نكشیدند. و این به واسطه ی كار سخت و صبوری است.
 
تهیه و ترجمه:گروه سبک زندگی سیمرغ-نعیمه عارفی زاده
www.seemorgh.com/lifestyle
اختصاصی سیمرغ
 
مطالب پیشنهادی:
 آيا شما به مشاوره زناشویی احتياج داريد؟
ده عاملی که ازدواج ها را به بن بست می رساند
نمی‌توانم خانواده همسرم را تحمل کنم!
زندگی مشترک و دخالت دیگران!
همسرم هیچ گاه انتظارهای مرا برآورده نمی‌کند!