ممكن است این سناریو به نظرآشنا بیاید. شما بارها وبارها تصمیماتی برای فرزندانتان میگیرید كه دوست ندارند. در این موارد بچهها ( به عقیده شما ) شروع به مجادله میكنند و سرسختانه میخواهند كه دلیل و برهان قانع كننده ای بشنوند.
هر چه بیشتر توضیح میدهید آنها بیشتر موضع میگیرند. به نظر میرسد كه این كودنی و كله شقی آنها بی پایان است ؛ در ادامه شما با منظره بدی مواجه میشوید ، تا جایی كه خود را گناهكار و نادم میپندارید ، حتی گاهی اوقات عذر خواهی میكنید و در اصل در انتها این شمایید كه كوتاه میآیید.
خوشبختانه راهی هست كه شما درگیر این مجادلهها نشوید حتی با جوانانتان :
مسائل غیر قابل اجتناب را بپذیرید:
همه كودكان همان عقیده ای را میچسبند كه دنیایشان در اموقعیتهای خاص با آن شكل گرفته است. كار شما به عنوان سرپرست خانواده یكی از نقاطی است كه برای بچهها گاهی نقطه ضعف شما محسوب میشود. زمانی كه كار شما زیاد است و فرصت توضیح كافی برای او ندارید طبیعی است كه در مقابل تصمیمات شما جبهه میگیرد.
نفس را در سینه حبس كنید:
كودكان مثل بزرگسالان نمی توانند نقطه نظرات شما را درك كنند تازمانی كه خود بزرگ شوند. هیچ فایده ای ندارد هر چه كوشش كنید بی نتیجه است شما خود نیز زمانی كودك بوده اید و امروز شما بزرگید و فرزندتان كودك.
این چهار كلمه جادو میكند:
بچهها قدرت این جمله را درك میكنند:" بخاطر اینكه من میگم"آنها این را دوست ندارند اما این سلسله مراتب قدرت به آنها میفهماند شما چه میگویید. این 4 كلمه به آنها میفهماند شما در راس هرم هستید. حالا بفرمایید و بگویید: گاهی اینطوریه؟!
سعی نكنید متقاعد شان كنید:
البته بیشتر اوقات شما میتوانید دلایلتان برای تصمیمتان برایش بگوید اما روی دلایلتان پافشاری نكنید ؛ بیا داشته باشید با كه طرف هستید ؛ او یك كودك است و تا زمانی كه مثل شما وارد گود بزرگسالی نشده نمی تواند دلایلتان را هضم كند.
اجازه مخالفت بدهید:
وقتی فرزندتان با دلایل شما موافق نیست فقط بگویید :"اگر منم جای تو بودم این شاید این دلایل رو قبول نمی كردم ،با این وجود تصمیم من اینه " ، اگر دیدید كه به شما شكایت كردفقط بگویید :"منم وقتی مثل تو بودم یا هم سن تو بودم همین طوری فكر میكردم".