علی معروف به امیرعلی متولد سال 1362، اهل و ساكن بابلسر، مجرد و فرزند سوم یك خانواده شش نفری بود. او درباره وضعیت زندگیاش گفت: پدر و مادرم باسواد هستند. پدرم نیز در كار خرید و فروش ملك است. بعد از گرفتن دیپلم در مغازه پدرم مشغول به كار شدم تا اینكه یك بار برای 17 روز به خاطر یك چك سرقتی بازداشت شدم اما سرانجام با اثبات بیگناهیام، آزاد شدم. یك بار دیگر هم، به خاطر شركت در نزاع درگیر شده و بلافاصله پس از بازداشت آزاد شدم.
از مجازاتی كه برایت در نظر گرفته شده خبر داری؟
بله، اما مرتكب هیچ خلافی نشدهام! چراكه شاكیها با میل خودشان به خانه میآمدند اما به دلیل اینكه پولدار بودم و برایشان خوب خرج میكردم، دوست داشتند با آنها ازدواج كنم اما وقتی به خواستهشان نرسیدند برایم پاپوش درست كردند.
چرا به این خط كشیده شدی؟
به خاطر چشم و همچشمی با دوستانم و تفكرات غلط.
آیا از اینكه اینجا هستی پشیمانی؟
بله، از اینكه به نصیحتهای والدینم گوش نداده و زودتر ازدواج نكردم پشیمانم و افسوس میخورم، چراكه من در یك خانواده بسیار خونگرم و بامحبت بزرگ شدم و از بچگی عاشق پدر و مادرم بودم.
بهترین دوران زندگیات؟
بهترین دوران و شیرینترین تجربیات زندگیام، باور كنید دوران سه ساله زندان. من در این مدت شاید به اندازه سه هزار سال فكر كردم و از اینكه راه بهتری برای ادامه زندگی مناسب انتخاب نكرده و به نصیحتهای والدینم بیتوجه بودم و پشیمانم.
از اعدام نمیترسی؟
چرا اما بیشتر نگران خانوادهام هستم چون میدانم كه با اجرای حكمم آنها سرافكندهتر میشوند. فكر اینكه آنها چگونه باید این همه عذاب و سختی را تحمل كنند دیوانهام كرده و نمیدانم چه كنم!
ای كاش از خانواده دور نبودم
نام: رحمتالله
سن: 27 سال
متهم كه ساكن بابلسر است درباره زندگیاش میگوید: «پدرم مغازهدار است و من نیز فرزند دوم یك خانواده شش نفری هستم. وی با اشاره به دوران نوجوانیاش گفت: وقتی
17 ساله بودم با آنكه در خانه به من محبت بسیار میشد، از اینكه از پدرم پول توجیبی بگیرم بسیار بیزار بودم و زجر میكشیدم به همین خاطر برای به دست آوردن استقلال مالی از روستا به بابلسر آمدم و در یك نمایشگاه خودرو كاری برای خودم دست و پا كردم.
در همان زمان هم درس میخواندم. طی سه سال تقریباً به استقلال مالی موردنظرم رسیدم و برای خود یك خودرو زانتیا خریدم و بدون اطلاع خانوادهام نیز خانهای اجاره كردم. با این حال به دلیل آنكه از مادرم بسیار حساب میبردم همهچیز را مخفی كرده بودم.
فكر میكنی چرا اینگونه گرفتار شدی؟
من نتوانستم خودم را با فرهنگ شهرنشینی تطبیق بدهم چراكه عقدههای زیادی در وجودم بود. برای آنكه از دیگران كم نیاورم سعی میكردم مثل بقیه رفتار كنم. ضمن اینكه فكر میكنم اگر اینقدر از خانوادهام دور نبودم و زودتر ازدواج میكردم چنین سرنوشتی نداشتم.
می خواستم از دیگران عقب نمانم
نام: امیرحسین
سن: 33 سال.
او كه مجرد، اهل فریدونكنار و ساكن بابلسر است فرزند آخر یك خانواده هشت نفری است. خودش میگوید: «پدرم تاجر بود و من هم پس از دیپلم در مغازه پدرم كار میكردم تا اینكه بطور اتفاقی با امیرعلی آشنا شدم.»
علت دوستیات با دختران و ارتباط با آنها چه بود؟
عوامل محیطی و اجتماعی، چون زمانی كه میدیدم پسران همسن و سالم در شهركهای ویلایی اطراف شهر با دختران به راحتی ارتباط دارند، میخواستم از آنها عقب نمانم. به هر صورت من دختران را مقصر اصلی این ماجرا میدانم چراكه ما چهره خوبی داشتیم و خوب هم برایشان پول خرج میكردیم. آنها هم فریب ظاهر ما را میخوردند و به راحتی با ما دوست میشدند.
از بدترین دوران زندگیات بگو.
بدترین زمان زندگیام، سه سال زندان و دوری از خانواده و دوستانم است چون من بسیار نازپرورده خانواده بخصوص پدرم بودم و از نظر مالی هیچ كم و كسری نداشتم. حالا هم نگرانم كه بعد از اعدامم چه بر سر خانوادهام میآید و از اینكه به نصیحتهای پدرم گوش ندادم بسیار پشیمانم! اما افسوس كه پشیمانی سودی ندارد.
گردآوری: گروه خبری سیمرغ
www.seemorgh.com/news
منبع:iran-newspaper.com