آن عادل فردوس برین، آن مستحق آفرین و صد آفرین، آن یگانه فرشته روی زمین، آن دارنده صدها دشمن در کمین، آن دلداده یک عدد...
 
 
آن عادل فردوس برین، آن مستحق آفرین و صد آفرین، آن یگانه فرشته روی زمین، آن دارنده صدها دشمن در کمین، آن دلداده یک عدد توپ قلقلیه، آن جامع سرخ و سفید و آبیه، آن زننده بر زمین هرآنچه تا هوا رود، آن سالک نردبان ترقی نمیدانی تا کجا رود، آن بلبل در تکلم چون اهل فرنگ، آن سرافراز خوشنام خالی ز ننگ، آن تنها مطلع از چسبندگی آدامس فرگوسن و مارک تنبان مسی، آن ناجی تی وی در اوضاع مگسی و روزگار پیسی، آن منتقد کل یومن و تغییرات سیصد و شصت درجه، آن محول زاویه مدعوین برنامه از حاده به منفرجه، آن محب هوشنگ و فنایی و میرزایی، آن موافق محصص و جلالی و حاج رضایی، آن مغضوب غزال و ژنرال و سلطان، آن احیاگر شاه غلام و افشین و دادکان، آن قالی کرمان شده چشم حسودان کور، پیر ما عادل فردوسی پور(حفظ الله تعدد پیامکه)
چنین حکایت کنند که به وقت ولادت، هر دو پای در یک کفش چپانده بود و هیچ به گشودن چشم رضا نبود و جماعت منتظر از قابله و ماما تا حکیم و طبیب از هر چه کید و مکر و حیله و نیرنگ که دانسته بودند از زر و زور و تزویر، به کار بستند، لیکن طفل که لوح دل از نقش جیفه دنیا شسته بود ،به هیچ لطایف الحیلی پای بر دام ننهاده و چشم بر این دار مکافات نمی گشود.
در این هنگامه بود که لشکری از بزرگان عرصه گزارش، که از نظاره رمل و اسطرلاب و اختر و طالع، خبر از واقعه ای عظیم و شگرف برده بودند رنج سفر دراز بر خود هموار کرده و غبار راه بر تن نشانده، پای به اندرون نهادند.
عطاءالله بهمنش از یمین و جهانگیر کوثری از یسار و عباس بهروان در میانه و اسکندر کوتی از عقبه، همگنان بهرام شفیع چون گوهری به میان گرفته و گرداگردش حلقه کرده، جملگی به زانوی ادب در انتظار تا پیر حلقه، بهرام که گور می گرفتی همه عمر، به سخنی آید یا فعلی از او سر زند. بهرام که این حالات دید، چهل تکه ای ز گریبان به درآورد و در آن دمید تا باد گردید و شایسته روپایی شود، لیکن توپ سر ناسازگاری گذاشته و یک در میان زمین بوسه می داد، طفل را کزین اصوات خوش الحان حال خجسته ای مستولی گشته بود این هوس به سر افتاد تا زیر چشمی بگرداند و رصدی کند لیک همچنان پای بر هوای خویش می فشرد.
تا بدانجا که بهرام و دوستان در همان اندک مجال به بازی استوقوس داری مشغول گشتند و جر زنی ها کردند و حاشیه ها ساخته و پرداخته کردند تا کار بدانجا رساندند که حاشیه ها افضل بر متن گشت... و در این هنگام بود که چون نظر کردند طفل را دیدند چشم به غایت گشوده و اذکار غریب بر لب که: «چه بازی شده این بازی ...» «چه گل نزنی شده این اسکندر کوتی...» «چه میکنه این عباس بهروان...» پیر ما بهرام چون این اوراد شنید احوالش دیگرگونه گشت، پس روی ترش کرد و نظر از آن چشمان شوخ براق بگرداند و سر بر بیابان گذاشت چون مریدان این حال بدیدند از پی اش روان شدند و به گردش حلقه زدند و راهش ببستند.
بهرام چون نظر بر این خفت شدگی کرد، روزه سکوت شکست و لب به سخن گشود و چنین گفت که: برق چشمان این طفل، آتش بر خرمن خوره گان فوتبال زند و اصطلاحات عجیب و دانسته های غریب بر زبان آرد که دکان ما تخته کند و این دور و سلسله براندازد که ما را در این دستگاه دگر هیچ کار نباشد چون نود نامی پی افکند که گر صد آید هم در پیش اوست. پس یاران مویه کنان، جامه ها بدریدند و نعره ها بزدند و تخمه ها بشکستند تا آنکه هر یک راهی به سوی بیابان گرفته و از چشم ها پنهان شدند مگر شفیع که جمعه به جمعه سر و گوشش به جنب و جوش افتد تا همچنان عنان ورزش و مردم در ید قدرت خویش نگاه داشته باشد...
 
 
 
 
گردآوری:‌گروه خبری سیمرغ
www.seemorgh.com/news
منبع:footballema.com