ملیکا شریفی نیا و گربه‎ای که از جوی آب پیدا شد!
در تازه ترین مورد ملیکا شریفی نیا بازیگر زن سینمای ایران یک خاطره نگاری اجتماعی از آشنایی با یک بچه گربه بیمار ارائه داده است.

خاطره ملیکا شریفی نیا

هفته قبل که از علاقه یک بازیگر به سگش گفتیم و اینکه این علاقه باعث شده ایشان سگ را دختر بخواند خیلی ها ناراحت شدند و البته متهم مان کردند به بداندیشی درباره ارتباط مثبتی که می تواند میان انسان و حیوانات وجود داشته باشد.

البته ما نیز توضیح دادیم که هدفمان نفی رابطه انسان و حیوان نیست که ریشه در تاریخ دارد بلکه مشکل ژست های شبه روشنفکرانه ای است که در آنها خطاب قرار کردن یک حیوان خانگی با نام دختر و پسر کمی توی ذوق می زند.

در تازه ترین مورد ملیکا شریفی نیا بازیگر زن سینمای ایران که دو سال قبل هم به واسطه ایفای نقش در “اشباح” داریوش مهرجویی مورد توجه قرار گرفته بود یک خاطره نگاری اجتماعی از آشنایی با یک بچه گربه بیمار ارائه داده؛ عنوان این خاطره نگاری را هم “قدم نورسیده” قرار داده!


گربه ملیکا شریفی نیاگربه ملیکا شریفی نیا

متن کامل این خاطره نگاری را ارائه بخوانید:

قدم نو رسیده!!!

با عزیزان دلم رفته بودیم دامپزشكی كه دم در دیدیم یه خانوم دوست داشتنی یه بچه گربه ی كوچولو رو گرفته تو بغلش تا به دكتر نشون بده ، اول “آنا” دیدش و گفت وای ملی این فسقلی رو ببین چه رنگیه!! وقتی برگشتم دلم براش ضعف رفت رنگش طوسی یكدست بود و چشماش از عفونت بسته شده بودن!

با دلواپسی شروع كردم به صحبت با اون خانوم كه ببینم اینو از كجا آورده و آیا می تونه ازش نگهداری كنه یا نه كه فهمیدم از توی جوب دم در پیداش كرده و چون خودش گربه داره توان نگهداریش رو نداره… منم سریع گفتم بدینش به من نگهش میدارم! اول باورش نشد بعد كه بهش گفتم فضای نگهداری گربه هام طوریه كه می تونم جداگونه بزرگش كنم خیلی خوشحال شد و از همونجا سپردش دست من.

اگر دیرتر به دادش رسیده بودم از عفونت کور می شد…

وقتی برگشتم دیدم عزیزان دلم دارن با تعجب و ناباوری بهم نگاه می كنن كه این چه كاری بود كردی؟؟؟!!! ولی سریع با قضیه كنار اومدن چون می دونن من چه عشقی به حیوانات دارم بخصوص اگر یتیم باشن و بی پناه ابدا نمی تونم خودمو كنترل كنم!

بعد از نشون دادنش به دكتر فهمیدیم اگر دیرتر به دادش رسیده بودیم از عفونت چشماش كور می شد و می مرد و من هیچوقت نمی تونستم چشمای خوشگل بادومیشو این شكلی ببینم كه الان شده بعد از اون همه پماد و قطره ای كه با جیغ و ویغ های فراوان هر روز براش می ریزم!

اسمش را گذاشتیم “چاله”

خلاصه كه این آقای فسقلی با ما به خونه جدیدش اومد و در كمال تعجب بعد از حمام های بسیار از طوسی تیره به سفید عسلی تغییر رنگ داد!!!؟؟؟ اسمشم گذاشتیم “چاله”.


گردآوری : گروه فرهنگ و هنر سیمرغ
seemorgh.com/culture
منبع : cinemajournal.ir