سعید کنگرانی برای خیلی از ما و البته بیشتر پدرانمان نام آشنایی است. سوپراستار سال‌های جوانی آنها امروز مثل خیلی از اسلافش در این سینما کمرنگ شده اما...

به گزارش خبر آن لاین، سعید کنگرانی برای خیلی از ما و البته بیشتر پدرانمان نام آشنایی است. سوپراستار سال‌های جوانی آنها امروز مثل خیلی از اسلافش در این سینما کمرنگ شده اما هنوز هم یاد بازی‌های شگفت‌انگیزش آدم را دلخوش می‌کند و البته ناراحت. ناراحت از اینکه چرا همچو اویی امروز نباید در این سینما سهمی داشته باشد و...

چطوری برای بازی در سریال «دایی جان ناپلئون» انتخاب شدید؟

بعد از بازی در فیلم «رضاموتوری» یکی دوتا تئاتر کار کردم. بعد از آن بود که برای فیلم «سرایدار» از طرف زنده‌یاد خسرو هریتاش دعوت شدم. در پایان کارهای این فیلم بود که آقای تقوایی فرستادند دنبال من برای «دایی جان ناپلئون». در آن زمان من با نثر و ادبیات و عکاسی آقای تقوایی آشنا بودم و سیاق فیلمسازی‌شان را هم می‌شناختم اما بیشتر در غور و تفحص در نوشتار و ادبیات ایشان بودم. من از نسلی بودم که با این بزرگان قوام پیدا کرده بود. زنده‌یاد دکتر ساعدی، زنده‌یاد شاملو، زنده‌یاد گلشیری و... من از طبقه‌ای آرمانگرا آمده بودم.
بودن و کارکردن درکنار یکی از این بزرگان برایم افتخاری بزرگ بود. به هر ترتیب من خوشحال بودم که برای بازی در این اثر انتخاب شده بودم. اگر بخواهم روراست باشم در واقع تیر آرش شهرت من با سریال «دایی جان ناپلئون» پرتاب شد. چون دایی جان درست موقعی پخش شد که فیلم سینمایی «سرایدار» روی پرده بود. یادم می‌آید «دایی جان ناپلئون» چهارشنبه‌ها روی آنتن می‌رفت و در همان روزها «سرایدار» هم در سینما کاپری اکران شد. کلید پرواز من روی سر مخاطب هم برای بازیگری  در همین سریال بود.
در آن روزها من دوره سربازی را می‌گذراندم. روزهای سختی که بخاطر لجبازی یکی از افسران با من خیلی برایم تلخ بود. البته این بیشتر مال سال اول بود و بعدش در سال دوم با بستن قرارداد کارهای جدیدم اوضاع سربازی‌ام هم بهتر شد.

از حال و هوای روزهای بازی‌تان بگویید. راستش را بگویید آن موقع چه حسی داشتید؟

دایی جان برای من دوره سختی بود درست مثل سربازی. یعنی فشار و هجمه‌ای حسی روی من بود برای اینکه بتوانم جواب بدهم. یادم می‌آید که چقدر برایش سختی می‌کشیدم و سلوک می‌کردم. بگذار حسم را به تو راحت بگویم. به خودم می‌گفتم من جوان مقابل این همه بزرگ؛ تیر آرشم اینجاست. با این خودآگاهی بود که آنجا را جایگاه محصول آینده خودم کردم. از لحظه لحظه‌اش لذت بردم چون ما نزدیک یک‌سال با تمام گروه در این کار با هم زندگی می‌کردیم و فقط آخر هفته‌ها را با هم نبودیم.

الان که دایی جان را نگاه می کنید چه حسی به شما دست می‌دهد؟
گاهی اوقات احساساتی می‌شوم به حدی که اشکم درمی‌آید چون برای من پر از زیبایی و خلاقیت بود. درست حس شاگردی را داشتم که سوگلی اساتید بزرگ مدرسه‌اش باشد. الان که نگاه می‌کنم سرم را بالا می‌گیرم که خدا را شکر در دوره جوانی به این موفقیت رسیدم. چیزی که الان هر ایرانی که من را می‌بیند بعد از سلام و علیک با هم درباره آن صحبت می‌کنیم. یادم می‌آید موقع پخش این سریال تمام خیابان‌های تهران خلوت می‌شد. مگر یک هنرمند از خدا چه چیزی بیشتر از این می‌خواهد. اینکه مردمش او را فراموش نکنند و به یاد کارش باشند. دایی جان این افتخار را نصیب من کرد به همین خاطر هم هر بار می‌بینمش چشمانم تر می‌شود.
 
 گردآوری: گروه فرهنگ و هنر سیمرغ
www.seemorgh.com/culture
منبع: khabaronline.ir