به شما اكیداً توصیه می‌كنیم از همین امروز بیفتید دنبال نوشته‌های این آدم و مجموعه ‌آثارش را بخوانید. مطمئن باشید ضرر نمی‌كنید كه هیچ، به خاطر این توصیه دوستانه تشكر هم می‌كنید....
 
قبل از این‌كه كتاب مورد نظر را معرفی كنیم، یك توصیه كلی درباره نویسنده‌اش برایتان داریم. اگر «جعفر مدرس ‌صادقی» را می‌شناسید و با كتاب‌ها و نوشته‌هایش آشنایید،كه چه بهتر اما اگر تا امروز اسم او را نشنیده‌اید (كه از شما بعید است!) و نوشته‌هایش را نخوانده‌اید، به شما اكیداً توصیه می‌كنیم از همین امروز بیفتید دنبال نوشته‌های این آدم و مجموعه ‌آثارش را بخوانید. مطمئن باشید ضرر نمی‌كنید كه هیچ، به خاطر این توصیه دوستانه تشكر هم می‌كنید. البته این توصیه ما، استثنا هیچ ربطی هم به سلیقه آدم‌ها ندارد و هر كتابخوان حرفه‌ای، كافی است یكی از آثارش را بخواند تا مشتری پر و پاقرص كتاب‌های او شود.
ولی درباره «بیژن و منیژه»، اول اینكه شاید عنوان این رمان كوچك، شما را به یاد آن داستان كهن ایرانی با نام مشابه «بیژن و منیژه» بیندازد. بگذارید خیال‌تان را راحت كنیم كه نوشته مدرس‌صادقی، هیچ ربطی به آن قصه ندارد. فقط یك تشابه اسمی است كه تازه این اسم به خودِ كتابِ مدرس‌صادقی هم ربطی ندارد. باور نمی‌كنید؟ كاری ندارد. كتاب را بردارید و بخوانید. غیر از فقط یك‌بار، آنهم در صفحه 145 كتاب، یعنی نزدیك به پایان آن، هرگز نه اسمی از «بیژن و منیژه» به كار برده و نه اشاره‌ای به آن می‌شود. با این حال، این كتاب هم مثل هر قصه دیگری،چنان كه از نامش برمی‌آید و محتوای كتاب هم چنین مطلبی را می‌رساند، یك رمان كوتاه عاشقانه است. دو بچه ‌محل به نام‌های اردلان و سعید، از كودكی عاشق دختری به نام«هما» هستند و این عشق تا بزرگسالی آنها هم دوام می‌آورد. گرچه همای سعادت بر سر آنها نمی‌نشیند و «هما» نصیب هیچ‌كدام‌شان نمی‌شود. هر دو سعی دارند هما را فراموش كنند اما مگر به این سادگی‌هاست؟ او هم خودش منتظر آنهاست، منتظر یكی از آنها! حالا هر دو برگشته‌اند و هما باید یك نفر را انتخاب كند. انتظار كه ندارید تمام داستان را برایتان لو بدهیم؟ این قصه پیچ و خم‌های فراوانی دارد كه فقط با خواندن داستان می‌توانید سر از آنها درآورید. تازه چند تا از گره‌ها هم هرگز باز نمی‌شوند و خواننده باید خودش برای سرنوشت آدم‌های ماجرا تصمیم بگیرد. این، سبكِ داستان‌نویسی «مدرس‌صادقی» است كه همه‌چیز را آنقدر آب و تاب بدهد و در هم بپیچد كه بعدا دیگر به سادگی نتوان آنها را از هم باز كرد.
 
اینجا اتفاقا خودِ نویسنده هم در قالب یكی از شخصیت‌های كتاب اشاره‌ای به این پایان نیمه‌كاره دارد و برای نوشته‌اش و آدم‌های آن افسوس می‌خورَد: «بنفشه همان روز یا چند روز بعد به من خواهد گفت تو با این خُل‌بازی‌های خودت یك پایان رمانتیك را خراب كردی و... ما می‌توانستیم بدون سر و صدا و بدون اینكه آب توی دلمان تكان بخورد، به خیر و خوشی و با سلام و صلوات، سوار یكی از قایق‌ها بشویم و برویم جایی كه هیچ برگشتی نداشته باشد.» (صفحه 157 و 158 كتاب) به هر حال اگر دل‌تان كمی هیجان ایرانی می‌خواهد، رمان «بیژن و منیژه» می‌تواند بهترین انتخاب باشد. نام این كتاب در واقع طعنه‌ای است به روابط و خواسته‌ها و آرزوهای آدم‌های اصلی قصه كه گرچه مثل بیژن و منیژه، با آن شور و شیدایی خاطر یكدیگر را نمی‌خواهند ولی برای به‌هم رسیدن، چقدر باید صبر كنند و چه بلاهایی را كه نباید پشت سر بگذارند اما در كلِ داستان خبری از آدم‌هایی با اسامی بیژن و منیژه نیست! در صفحه 93 و فصل سیزدهم كتاب می‌خوانید: «جهانگیرخان گفت این بنفشه‌خانم ما كه می‌بینی شاید دو هزار بار خواسته بود برود بالای آن تپه‌ روبه‌رو و من اجازه نداده بودم. تنهایی كه نمی‌شد. خود من هم راستش حوصله‌اش را نداشتم همراهش بروم. اینهمه راه بكوبم بروم آن بالا كه چی؟من همیشه در زندگی فلسفه‌ام این بوده است كه چرا باید راهی را برویم كه دوباره برگردیم. من حتی زمانی هم كه جوان بودم، هیچ وقت كوه نمی‌رفتم. چرا باید این همه راه بكوبیم برویم قله‌ كوه را فتح كنیم و آن وقت دوباره برگردیم سرِ جای اول‌مان؟ نه، من دلم می‌خواهد توی راهی بیفتم كه هیچ برگشتی نداشته باشد. فقط بروم جلو.»
 
 
گردآوری: گروه فرهنگ و هنر سیمرغ
www.seemorgh.com/culture
منبع: tehrooz.com/ احمدرضا حجارزاده 
 
 
مطالب پیشنهادی:
 جعفر مدرس صادقی «دیوانه ادبیات» تمام عیار (+جملات قصار و کتابها)
گفت وگو با جعفر مدرس صادقی درباره «توپ شبانه»
همراه با مصطفی مستور و کتاب جدیدش «من گنجشک نیستم»
همه نوع بازی موجود است!!(سه‌گانه بلقیس سلیمانی)
به دنبال اثر انگشت داستان‌های جنایی در ایران