5 آئین مهم در شاهنامه فردوسی
شاهنامه اثر جاودانه حکیم توس سرشار از آئینهای کهن ایرانیان در اعصار گذشته بوده است. فردوسی در این اثر حماسی این رسوم دیرین را در میان داستانهای شورانگیز شاهنامه احیا نموده و آن را به نسلهای آینده تقدیم کرده است. ما در این مجال بر آنیم آیینها و آداب و رسومی را که در داستان سیاوش از آن سخن به میان آمده، مورد بررسی قرار دهیم. در این مقاله پیرامون پنج آیین مهم به بحث میپردازیم.
این آیینها عبارتند از:
- آیین تشخیص گنهکاران و خطا کاران
- آیین باده نوشی
- آیین سوگواری
- آیین شکار کردن
- آیین نامه نگاری
آیین تشخیص گنهکاران و خطاکاران:
زهر در سخن چون بدین گونه گشت/ بر آتش یکی را بباید گذشت
چنیــن اسـت سـوگنــد چـرخ بلنـــد/ که بر بی گناهان نیارد گزنـد
مگـــر آتــش تیـــز پیـــدا کنــــد/ گنـه کرده را زود رسوا کنـد
به دستــور فـرمـود تا سـاربـــان/ هیون آرد از دشت صد کاروان
هیـونان به هیـزم کشیـدن شـدنـد/ همه شهر ایـران به دیدن شدند
به صد کاروان اشتر سرخ مـوی/ همی هیـزم آورد پـرخـاشـجـوی
نهـادند بر دشـت هیــزم دو کــوه/جهـانی نظــاره شـده همگـروه
سیاوش که در حضور پهلوان همیشه پیروز ایران رستم دستان، آداب جنگ آموخته برای اثبات بیگناهی خود و رهایی از تهمت پلیدی که سودابه به آن دامن عفتش آلوده، مهیّای گذر از آتش میشود. گذر از این آتش برای سیاوش ساده و سهل است و بنابراین به استقبال آتش میشتابد. لباس سپید را که نشانگر پاکی اوست بر تن نموده و بر سمندتیز پای سیاهی که بیانگر بخت سیاه اوست سوار گشته. سیاوش با شتاب تاخته و در میان شعلههای سوزان آن گم میشود و فریاد فغان مردم در آن دشت می پیچد.
زهـر سـو زبانه همی بر کشید/کسی خود و اسب سیاوش ندید
یکی دشت با دیـدگان پر زخون/ که تا او کی آیـد ز آتـش بـرون
چو او را بدیدند بر خـاست غـو /که آمـد ز آتـش بـرون شـاه نـو
لحظاتی بعد هلهلهی شادمانی مردم پیچید. ناگاه از آن سوی آتش شاهزاده نجیب از آزمونی دشوار سر بلند و پیروز بیرون آمد و به سوی پدرخرامید
چو بخشایش پاک یزدان بود / دم آتش و آب یکسان بود
در میان داستانهای شاهنامه به آیینهای مختلف دیگر در تمیز راستی از ناراستی اشاره گردیده است همچون گذراندن از آب رود خانه یا دریا و ریختن مس گداخته بر سینه و فرو بردن پای در آب جوشان و... به نظر میرسد که پیشینیان ما در اجرای این آداب و رسوم کهن ازحوادث تاریخی که بر پیشوایان دین روی داده، الهام گرفتهاند: نظیر گذشتن حضرت ابراهیم خلیل الله از آتش نمرود و یا غرق شدن فرعون و سپاهش در آب نیل و نجات یافتن حضرت موسی و اصحابش. داستان بی ناهی سیاوش در برابر سودابه نیز میتواند بر اساس داستان پاکی حضرت یوسف در مقابل وسوسههای زلیخا باشد.
آیین باده نوشی:
میگساری در دربار شاهان به مناسبتهای مختلف از رسوم معمول بوده است. این بزمها به بهانههای متعددی چون: گشودن گره از اندوه دل، در پذیرایی و استقبال از بزرگان بویژه پادشاهان، در بازگشت پیروزمندانه از جنگ و نبرد، در آراستن سپاه در مجالس جشن و زناشویی، در اتـّفاق آشنایی بین افراد و شخصیتهای والامقام و... بر پا میگشت و در کنار بزم میگساری نیز رامشگران به رامش میپرداختند.
به نظر میآید که بادهنوشی آداب و شرایط خاص و مراتب ویژهای داشته است. در داستان سیاوش نیز بساط ساغر به مناسبتهای خاص گسترده میشود و نخستین شراب در این داستان آن گاهی است که تهمتن به همراه سیاوش از زابلستان برگشته و بر کاخ کاوس وارد میشوند. بزرگان ایران همه با پیشکش برای عرض شادباش به حضور کاوس رفته و با دیدن سیاوش انگشت تحیّر به دندان میگیرند. به دستور پادشاه کاخ و باغ و میادین و همه جای شهربه یمن قـدوم فرزند جلیلش و به فرخنـدگی قدوم یل بزم نشاط مینهاده و رامشگران به شور نوا پرداختند و این سور و بساط هفت روز دوام یافت.
به هـر جـای، جشنی بیـاراستنـد /می و رود و رامشگران خواستند
یکی سـور فــرمـود کانـدر جهــان/ کسی پیش از اوآن نکرد از مهان
به یک هفته زان گونه بودند شاد/ به هفتــم در گنـــجها بر گشـــاد
و آن گاه که سودابه، روی ماهتاب و قامت دلربای سیاوش را میبیند دلش بیقرارش میشود و به هر طریقی که شده با حیله پای سیاوش را به حرمسرای شاه میگشاید امّا سیاوش بینا دل و آگاه میگوید که:
مرا مــوبــدان سـاز با بخـردان/ بــزرگـان و کــار آزمــوده ردان
دگـر نیـزه و گرز و تیر و کمـان/ که چون پیچم اندر صف بدگمان
دگـر تخـت شـاهـان و آیین بـار/ دگر بزم و رود و می و میگسار
چه آمـوزم انـدر شبسـتان شـاه/ به دانـش زنـان کی نمـاینـد راه
سیاوش به اصرار سودابه و فرمان کاوس پا بر شبستان نهاده و در میان سرای سودابه را میبیند که تاج زرّین به سر نهاده و به انتظار آمدنش برتخت زمرّدین نشسته است امّا سیاوش که در مکتب رستم آیینهای پهلوانی آموخته دل به گناه نیالوده و از این تمنّای وسوسه انگیز سودابه امتناع میورزد و سودابه کوس رسوایی او را بر بام مینوازد و با پیش آمدن این ماجرا کاوس غمی درد ناک در دل خود احساس میکند و عاقبت پس از رأی زدن با مؤبدان صلاح کار در آن میبیند که با «آتش» آن دو را بیازماید. پس گذر از آتش، کاوس به خاطر موفقیّت در این آزمون دشوار به میگساران و رامشگران و مطربان دستور بساط عیش و باده نوشی و رامشگری میدهد.
به ایـوان خـرامیـد و بنشست شاد/کـلاه کیــانی به سر بر نهــاد
میآورد و رامشگـران را بخوانـد/همه کامها با سیاوش برانـد
سه روز اندر آن سور درمیکشید/ نبـد بـر در گنـج بنــد و کلیــد
همی بود یک چنـد با رود و می/به نـزدیک دستان فرخنده پی
گهـی با تهمتـن بُـدی میبـدسـت/گهی با زواره گـزیـدی نشست
بساط باده نوشی با آیینهای کهن در شاهنامه در اغلب داستانها گسترده است و این بساط چنان نیست که بر روند و جریان امور خلل آرد؛ گویی باده نوشی رسم و آیین باشکوهی است که همگان ملزم به حفظ این سنّت معمول هستند.
آیین سوگواری:
آیین سوگواری و ماتم در داستان سیاوش نمودی چشمگیر دارد. آداب سوگواری در ایران کهن به گونههای مختلف برگزار میشده و با دگرگونیهایی به زمان کنونی ما رسیده است. گذشتگان ارجمند ما در روزگاران قبل از حکومت ساسانیان شادمانی و سرور را چهارمین آفرینش خداوند میپنداشتند و در اغلب آداب و رسوم خود به شادکامی روی آورده و حتی در سوگواری افراد نیز به جای نالیدن و موییدن به ذکر نکات برجسته شخص مرده میپرداختند. به نظر میرسد که مراسم سوگواری به سبک و طریق انسانهای امروزی بعد از مرگ دردآلود سیاوش در دیارغربت، در کشور ما مرسوم گردیده و سالها این سوگواری به عنوان «سوگ سیاوش» برگزار میشده است. در این بخش به برخی از رسوم سوگواری که در میان مردمان آن روزگار رایج بوده میپردازیم:
پوشیدن رخت ماتم:
از مطالعه تاریخ گذشتگان چنین بر میآید که در میان برخی از ملل و اقوام پوشیدن جامه سپید در وقت عزا معمول بوده است آنگاه که سیاوش میخواهد برای اثبات بیگناهی و پاک دامنی خویش مهیّای عبور از میان آتش شود به نشانه پاکی و عصمت و نیز به علامت سیر به پیشگاه مرگ جامه سفید بر تن کرده و خود را به آغوش شعلههای مرگ میسپارد.
سیـاوش بیـامد به پیـش پـدر/ یکی خود زرّین نهاده به سر
هشیوار و با جامههای سپید/لبی پـر زخنـده دلی پـر امید
پراگنـده کـافـور بر خویشتـن / چنان چون بود رسم و ساز کفن
ایّـام سـوگــواری:
آن چنان که امروز مرسوم است ایّام سوگواری متفاوت بوده و در میان قبایل مختلف و نیز در داستانهای شاهنامه این ایّام ازسه روز گرفته تا هفت روز، یک ماه، چهل روز و یکسال ادامه داشته است. سوگواران بعد از اتمام ایّام سوگواری از ماتم عزا بیرون میآمده اند. در زمینه مدّت ایّام سوگواری شواهدی از شاهنامه ذکر میگردد.
پـراگنـده کـاوس بر تـاج خاک/ همه جامه ی خسروی کرد چاک
به یک هفته باسوگ بود و دُژم/ بـه هشتـم بـر آمـد ز شیپـــور دم
همـه شهـر ایـران ماتم شدند/ پـر از درد نـزدیـک رستـــم شـدنـد
به یک هفته با سوگ و با آب چشم/ به درگـاه بنشسـت با درد و خشم
روی خستن و جامه دریدن:
اندوه رسیدگان و ماتم زدگان از داغ فراق عنان اختیار از کف داده و مویه کُنان و موی کَنان چنگ برعذار انداخته و زلف میآشفته و گیسوان میبریدند و خاک تیره بر سر افشانده و گریبان دریده و زنـّار خونین به میان میبستند. برخی ازاین اعمال اندوه بار که در چنان مواقع و شرایطی از غمزدگان و مصیبت دیدگان بروز میکند، سخت جانسوز و دل گداز است و بعضی حتّی به خاطر دلبستگی شدید و میل و علاقه ی مفرط به درگذشته در اثر ناتوانی در تحمّل بار سنگین جدایی و فراق عزیزان، خود نیز بدرود حیات میگویند نظیر جریره که در سوگ فرزندش فرود دژ را به آتش کشانده و خود را بر بالین فرزند هلاک میکند و نمونههایی از این قبیل:
سیاوش زدرگاه اندر آمد چو دیـو /بر آورد بر چرخ گردون غریـو
به تن جامه خسروی کرد چاک/ به سـر بر پراگنـد تاریک خاک
همه شهر ایران کمر بسته اند/ ز خون سیاوش جگـر خسته اند
نگون شد سر و تاج افراسیاب/ همی کند موی و همی ریخت آب
خروشان به سر بر پراگند خاک/ همه جامه ی خسروی کرد چاک
زخون سیاوش برآمد خـروش/ جهانی ز گرسیـوز آمد به جـوش
همه بنـدگـان مـوی کنـدند باز / فرنگیـس مشکیــن کمنــــــد دراز
برید و میان را به گیسو ببست/ به فنـدق گـُل ارغــوان را بخـست
سر مـاه رویـان گسسته کمند/خـراشیـده روی و بمـانـده نــژنــد
آتش به سر افکندن و زین اسبان نگون ساختن و یال و دم آنها را بریدن و زنـّار خونین به کمر بستن نیز از جمله آیینهای سوگواری است که به وفور در شاهنامه به چشم میخورد.
بریـده بـش و دم اسـب سیـاه/ پشوتن همی برد پیش سپاه
بر او بر نهاده نگونسار زین / ز زین اندر آویخته گرز کین
تابوت و جسد آراستن:
دیگر از آداب سوگواری آن بوده که بر مردگان به ویژه اگر از شاهزادگان و بزرگان باشد، تابوت زرّین ساخته و به طلا و جواهر میآراسته و پیکر در گذشته به دیبای گران میپیچیدند و نیز تابوت و جسد را معطّر ساخته و برای خاکسپاری دخمهای بر وی میکندند و اگر مرده از جنگجویان و دلیران میدان رزم بود، سلیح و ابزار نبرد وی آراسته و به یادش ماتم به پا میداشتند. رستم بعد از مرگ جگر بندش چنان میکند.
بپـوشیـد بـازش بـه دیبـــای زرد/سر تنگ تابوت را سخت کرد
همی گفـت اگـر دخمـه زرّیـن کنم/ ز مشک سیه گردش آگین کنم
چون من رفته باشم نمانه به جای/ وگرنه مرا خود جز این نیست رأی
یکی دخمـه کـردش ز سُــمّ ستـو/ جهانی ز زاری همی گشت کور
آیین شکار کردن:
یکی از سرگرمیهایی که نزد شاهان و جنگاوران وجود داشت نخجیر و شکار بود. در روزگاران گذشته نخجیر و شکار آداب ویژه ای داشته به عنوان نمونه غزالان خرد و آهوان بچه دار را به دام کمند خود گرفتار نکرده و در پی آزار آن بر نمیآمدند. نحوه صید کردن نیز در میان صیّادان متفاوت بوده و عده ای با به دام انداختن و به کمند بستن و بعضی نیز با پرتاب تیر و نیزه و برخی با یوزان و بازان و سگان به شکار و صید میپرداختند. قصد شکار شاهان و بزرگان با حشمت و جاه همراه بوده است. سیاوش قهرمان بدفرجام شاهنامه که به قصد شکار با سپاه خود به صحرا تاخته است، با دیدن گوری چون باد از میان سپاه دمیده و با گذر از فراز و نشیب بیابان با ضربت شمشیری گور را به دو نیم افکنده، چنان که دو نیمه را جزئی فزونتر یا فروتر از دیگری نگشت.
سیاوش به دشت اندرون گـور دید/ چو بـاد از میان سپـه بر دمید
سبک شد عنان و گران شد رکیب/ همی تاخت اندر فراز و نشیب
یکی را به شمشیـر زد به دو نیـم/ دو دستش ترازو و بدگور سیم
به یک جـو ز دیگر گـرانتـر نبـود/ نظـاره شـد آن لشکر شاه زود
سیـاوش همیـدون بـه نخجیـربــور/ همی تاخت و افکند در دشت گور
به غار و به کوه و به هامون بتاخت/ به شمشیر و تیر و به نیزه بیاخت
در آغاز داستان سیاوش نیز سخن از شکار توس و گیو و گودرز است که به همراه خود بازی را به نخجیر بردهاند. آری! بدینگونه شکارچیان جان به همراه رامشگران و پریچهرگان عزم شکار نموده و غبار غم و اندوه از دل میزدودند. ناگفته نماند که برخی شاهان و بزرگان که میل شکار میکردند، دیگران تمهید شکار فراهم آورده و شاهان فقط عزم نواخت تیر یا پرتاب نیزه مینمودند و آنگـاه همـراهـان نیـز از روی تــزوّر لب به تحسیـن و آفرین وی گشوده و از صله و پاداش آنان بهره مند میگشتند. و در مقابل برخی از شاهان و شاهزادگان نیز به حقیقت شجـاع و جسـور بـوده و در دلیـری و جسـارت و حتـی در شکــار گـوی سبقـت از دیگران میربودند.
آیین نامه نگاری:
در شاهنامه ارسال نامه بین افرادبه ویژه میان بزرگان و رجال حکومتی مرسوم بوده است. اصول نامهنگاری و کیفیّت نگارش مطالب و چگونگی صدر و ذیل آن و نحوه ارسال آن با بریدان و پیکان آداب و شرایط خاصی داشته است. سبک نگارش و نحوه تنظیم آن نسبت مقام و موقعیّت گیرنده متفاوت و مختلف بوده و به یقین جملهها و عبارات مورد استفاده در متن نامه را مطابق شخصیّت گیرندگان نامهها آراسته و آنگاه به سوی دیار مقصود شده رهسپار مینمودند. ارسال نامه نیز به وسیله پیکهای مخصوص «برید» که نامه را با استفاده از اسبهای چاپار با پیمودن منازل فراوان سرانجام به مقصد میرساندند انجام میشد. آنها درقبال انجام این مسؤلیّت سنگین و دشوار از اجر و پاداش مادی و معنوی صاحبان نامه نیز برخوردار میگشتند.
در دیوان حکومتی شاهان بخشی جداگانه به نام دبیرخانه یا بخش رسالات بوده که افراد سرشناس به اموراتی نظیر نوشتن احکام دولتیان و تنظیم نامههای درباری میپرداختند. دبیران یک موضوع خاص راکه مورد نظر امیران و پادشاهان بود ابتدا به طریق مسوّده نوشته وسپس به زوایای آن پرداخته و برای توقیع به حضور شاهان دربار عرضه مینمودند و سرانجام با مهر مخصوص شاهان مهمور گشته و به وسیله سواران باد پای به ولایات دیگر روانه میکردند. علاوه بر این اسباب و لوازم نامهنگاری هم مورد توجه مردمان آن روزگار بوده و نسبت به انتخاب قلم و قلمدان و جوهر و کاغذ نامه و... توجه و دقت بیشتری از خود نشان داده و معمولاً نامه را بر پوستهای چرمین و روی پرنیان و ابریشم سفید و با استفاده از مشک و عنبر مینوشتند.
در شاهنـامه که بزرگترین اثر حماسی شناخته شده در جهـان میباشد، نامههای متعددی بین بزرگان ردّ و بدل میشود همچون نامه زال به پـدرش سام، نامه کیقباد به رستم، نامه سیاوش به کوس پادشاه ایران، نامه کیخسرو به فریبرز و توس، نامه جریره به سیاوش، نامه فریدون به سلم و تور، نامه گیو به کاوس و.... آنچه در نگارش این نامههای قابل توجه است آغاز نامههاست که به نام یاد و خالق بیمثال شروع گشته و سپس عرض ارادت و مودّت به پیشگاه سلطان و حاکم عصر به میان آمده و به دنبال آن به ذکر مقصود و هدف نهایی میپرداختند و رعایت این سبک و روال در نامهنگاریها جزء آداب و آیینهای کهن گذشتگان ما بوده است. به بخشی از نامههایی که در داستان سیاوش سخن از آن به میان آمده، اشاره میکنیم:
از نامه سیاوش به کاوس پادشاه ایران زمین:
سیـاوش در بلــخ شـــد با سپــاه/ نامه فرمود نزدیـک شـاه
نوشتن به مشک و گلاب و عبیر/ چنان چون سزاوار بد بر حریر
از نامه جریره به سیاوش، آنگاه که میخواهد وی را از به دنیا آمدن فرزندش با خبر کند:
به زودی مرا با سواری دگر/ بگفت اینک شو شاه را مژده بر
همــان مـادر کودک ارجمنـد/ جـــریــــره ســر بـانــوان بلنـــد
بفـرمـود یکسـر بفرمان بران/ زدن دسـت آن خرد بر زعفران
نهـادنتد بر پشت این نامـه بر/ که پیش سیاوش خود کامه بر
گردآوری: گروه فرهنگ و هنر سیمرغ
seemorgh.com/culture
منبع: mydocument.ir