هر بار با دیدن پرتگاهها و راههای تنگ وترش كمر كوهها، خنده ها و حرفهای بجا و سنجیدهاش در درون و برونم میپیچد...
 

در سال 1341، در عروسی برادر سیروس مالك، با منصور قندریز آشنا شدم. از همان برخورد اول منشِ راحت و حرفهای بجا و خنده های باشعف او تمام موانع سنی، شخصی، جغرافیایی و ایلیاتی را از بین برد و ما مثل دوستان قدیمی میتوانستیم حرف ردوبدل كنیم.
او حتا در موقع حرف زدنهای معمولی هم میخندید و زندگی را همین طور به سادگی میپذیرفت. او خیلی زودتر از بچه های دیگر- خانواده تشكیل داد، ماشین خرید و وارد گود زندگی و زنده بودن شد، درست به عكس ما كه سالهای سال دست دست كردیم و با وسواس به هر معركهای نزدیك و دور میشدیم. او مردی با قدرت بود و میتوانست مسائل و مشكلات بزرگ و كوچك را بدون خم به ابرو آوردن، حل و فصل كند. او در تبریز با نقاشانی مثل باجلانی و ... آشنا بود كه تحصیلكرده روسیه بودند. او پرتره های رپین و منظرههای آیوازوفسكی ارمنی تبار و دریاساز را میپرستید.
پس از خاتمه دبیرستان، تصمیم گرفت به تهران بیاید. پدرش اصرار داشت در تبریز با او همكار شود و به كار و شیرینی جات مشغول شود. ولی شخصیت مستقلش كار خود را كرد، و او به خانه سیروس مالك- دوست زمان تحصیل خود رفت و در تهران ماندگار شد. از همینجا- بر طبق گفته سیروس- در هنرستان هنرهای زیبا با چنگیز شهوق، منصور سلحشور، علیرضا یحیوی، حسین گلشن و ناصر وزیری مشغول به تحصیل شد. ضیاءپور، منصوره حسینی و مهدی وشیكایی از اولین استادانش بودند، به علاوه آل احمد و دانشور كه به ترتیب زبان فارسی و زبان انگلیسی تدریس میكردند.
در اینجا بود كه طبع هنری او از روسی به فرانسه و از رئالیسم به امپرسیونیسم كشانده شد و ادامه پیدا كرد، وقتی كه دوازده- سیزده نقاش تصمیم به راه انداختن یك گالری مستقل كردند، مستقل از بوق و كرنای دولتی و مستقل از عطا و بخشش وزارت فرهنگ و هنر. من بیشترین ایام آن سالها را با او طی كردم، و موقع رنگ كردن دیوارهای تالار قندریز و كشیدن گونی به درودیوارها میدیدم كه با مداد نوك تیز، چه با سرعت، اسبها و فیگورهای انسانی را میكشید. هرچند بعدها با كمك یكدیگر آن طرحها را برای همیشه زیر گونیها پنهان كردیم. بعدها روی همان دیوارها كارهای او بود، كارهای هندسی و نیمه آبستره كه با نهایت قدرت و راحتی شروع و تمام شده بودند. تنها دغدغه او ایرانی بودن آثارش بود. او مدام در حین كار میپرسید: ایرانی شده؟
روی همان دیوارها- مدتی بعد- نقاشی سایرین به مناسبت یادمرگ او بود، و سایر قضایای غم انگیز آن دوران. از آن به بعد سعی كردم كمتر از جاده چالوس به شمال بروم. هر بار با دیدن پرتگاهها و راههای تنگ وترش كمر كوهها، خنده ها و حرفهای بجا و سنجیدهاش در درون و برونم میپیچد.
آیا ممكن است بار دیگر نقاش و شخصیتی شبیه او را در گوشهای از دنیا پیدا كنم؟ منصور قندریز، مانند معدودی از نقاشان، هم كارهایش هنرمندانه بود و هم زندگیاش ... روحش شاد.
(از همكلاسیهای او در هنرستان، كه دومین گروه هنرآموز بودند، چنگیز شهوق كار و زندگی و تابلوهایش همه خود او بودند. هنرمندی بزرگ كه خیلی زود به سرای دیگر شتافت. حسین گلشن، كه مادرش روسی بود، به روسیه رفت و شنیدم در دانشگاه نقاشی تدریس میكند؟! سیروس مالك آمد و رفت و تدریس در تهران و خارج و حالامقیم كالیفرنیا است و فعال در نقاشی. علیرضا یحیوی هم همینطور. ناصر وزیری به عكاسی روآورد و از ایتالیا و كانادا به اقامت در نیویورك رسید. در گروه اول، بعد از افتتاح هنرستان وزارت فرهنگ و هنر، برادران تناولی (پرویز و جمشید) و سه نفر دیگر بودند. پرویز تناولی به ایتالیا رفت برای ادامه تحصیل و ... .)
 
تهیه شده توسط مجله تندیس
اختصاصی سیمرغ
www.seemorgh.com/culture
 
 
مطالب مرتبط:
چیستی و کیستی قندریز
جای پایی برای آیندگان (منصور قندریز از زبان زنده یاد کریم امامی)