به شهرش يکى مهربان دوست بود
خیلى از هنرمندان یا در فرانسه به دنیا آمدهاند یا بعدها به آنجا رفته و کارشان را در کوچه پس کوچههاى پاریس پى گرفتهاند. پل سزان، نقاش پست امپرسیونیست، جزو دسته اول بود که در ۱۹ ژانویه ۱۸۳۹ در یکى از شهرهاى جنوب فرانسه متولد شد. پدرش بانکدار بود و چرخ زندگىشان تقریبا راحت مىگشت. پل سزان و امیل زولا و باپتیستین بیلی، دوستان صمیمىاى بودند که اوقاتشان را باهم مىگذراندند. آخر هفتهها به اطراف شهر مىرفتند، در رودخانه شنا مىکردند و شعر مىخواندند و از همه مهتر…طبیعت را کشف مىکردند. به طوریکه سالها بعد پل سزان در نامهاى به امیل زولا، خبر داد یکى از درختهاى منطقهشان که با آن خاطرات زیادى داشته اند، قطع شده و معلوم بود که از بابت این اتفاق خیلى ناراحت است. امیل زولا بعدها پایه مکتب ناتورالیسم را گذاشت و پل سزان هم نقاش شد و یکى از تمهاى دوستداشتنى نقاشىهایش طبیعت بود. سرنوشت باعث شد دوست سوم- بیلی- دکتر شود و متخصص چشم و گوش. مثل اکثر خانوادهها، پدر پل مخالف این بود که او دنبال هنر برود و پلِ جوان مجبور شد حقوق بخواند. لیسانساش را هم گرفت و حتى مشغول به کار شد. اما پس از مدتى این زندگى را تاب نیاورد و به پاریس رفت به دنبال عشق همیشگىاش؛ هنر. آثارى که در این زمان خلق کرد مورد استقبال قرار نگرفت اما او با کامیل پیسارو، نقاش امپرسیونیست آشنا شد که تقریبا براى پل سزان، نقش یک مربى را داشت. پل به اصول اولیه امپرسیونیستها همچون توجه زیاد به نور و تابشهاى آن تردید داشت و معتقد بود، هر پدیده اصل و ساختارى دارد که توجه بیش از حد امپرسیونیستها بر نور، سبب مىشود در به تصویر کشیدن این پدیده، ساختارش نابود شود. در آوریل سال با اورتنس فیکه، ازدواج کرد و در اکتبر همان سال پدرش مرد. تنها پسرش هم در این زمان به دنیا آمد که پل او را بسیار دوست داشت.
خیلى از هنرمندان یا در فرانسه به دنیا آمدهاند یا بعدها به آنجا رفته و کارشان را در کوچه پس کوچههاى پاریس پى گرفتهاند. پل سزان، نقاش پست امپرسیونیست، جزو دسته اول بود که در ۱۹ ژانویه ۱۸۳۹ در یکى از شهرهاى جنوب فرانسه متولد شد. پدرش بانکدار بود و چرخ زندگىشان تقریبا راحت مىگشت. پل سزان و امیل زولا و باپتیستین بیلی، دوستان صمیمىاى بودند که اوقاتشان را باهم مىگذراندند. آخر هفتهها به اطراف شهر مىرفتند، در رودخانه شنا مىکردند و شعر مىخواندند و از همه مهتر…طبیعت را کشف مىکردند. به طوریکه سالها بعد پل سزان در نامهاى به امیل زولا، خبر داد یکى از درختهاى منطقهشان که با آن خاطرات زیادى داشته اند، قطع شده و معلوم بود که از بابت این اتفاق خیلى ناراحت است. امیل زولا بعدها پایه مکتب ناتورالیسم را گذاشت و پل سزان هم نقاش شد و یکى از تمهاى دوستداشتنى نقاشىهایش طبیعت بود. سرنوشت باعث شد دوست سوم- بیلی- دکتر شود و متخصص چشم و گوش. مثل اکثر خانوادهها، پدر پل مخالف این بود که او دنبال هنر برود و پلِ جوان مجبور شد حقوق بخواند. لیسانساش را هم گرفت و حتى مشغول به کار شد. اما پس از مدتى این زندگى را تاب نیاورد و به پاریس رفت به دنبال عشق همیشگىاش؛ هنر. آثارى که در این زمان خلق کرد مورد استقبال قرار نگرفت اما او با کامیل پیسارو، نقاش امپرسیونیست آشنا شد که تقریبا براى پل سزان، نقش یک مربى را داشت. پل به اصول اولیه امپرسیونیستها همچون توجه زیاد به نور و تابشهاى آن تردید داشت و معتقد بود، هر پدیده اصل و ساختارى دارد که توجه بیش از حد امپرسیونیستها بر نور، سبب مىشود در به تصویر کشیدن این پدیده، ساختارش نابود شود. در آوریل سال با اورتنس فیکه، ازدواج کرد و در اکتبر همان سال پدرش مرد. تنها پسرش هم در این زمان به دنیا آمد که پل او را بسیار دوست داشت.
پل سزان طبیعت را مىپرستید تا جایىکه روزى گفت: «حقیقت در طبیعت است و من باید این را ثابت کنم» و ابزارى که او براى ثابت کردن عقیدهاش به کار گرفت بوم بود و رنگ و… .
شاید اشاره به یکى از مشهورترین کارهاى پل سزان، سبک کارى او را بیشتر مشخص کند؛ تابلوى «طبیعت بىجان با سیب و پرتقال». چند عدد سیب و پرتقال روى میزى و داخل ظروفى قرار گرفتهاند. چندتایى هم روى میز پخشاند. نکته قابل توجه در این کار زوایاى گوناگون آن است. مرى اکتون این نکته را به این صورت توضیح مىدهد: «تمامى ایدههایى که سزان در تابلوى خود به ما نشان مىدهد، امکانپذیرند؛ اما نه همزمان. با این حال در این تابلو از ویژگىهاى سه بعدى اشیاى موجود در فضا، بیش از پرسپکتیو یک نقطهاى آگاه مىشویم. سزان هم مانند دیگر نقاشان پست امپرسیونیسم حدود اواخر قرن نوزدهم تمایل داشت امکانات نقاشى را گسترده کند. و از اینرو گرچه به نظر مىرسد واقعیت در این تابلو تحریف شده باشد، نقاش توان متقاعد کردن تماشاگر را به هیچ روى از دست نداده است.» (فراگیرى نگاهى به نقاشی، مرى اکتون، ترجمه فروغ تحصیلى و پرتو مصباح، انتشارات روزبهان).
نگاهى گذرا به تابلوهایى مثل «صنوبرها» و یا «پلى در مینسی» نشان مىدهد که کارهاى او شباهت زیادى به امپرسیونیستها دارد. حرکات تند و شتاب زده قلمو که از ویژگىهاى بارز سبک امپرسیونیسم است، در این دو تابلو هم به چشم مىخورد.
شاید اشاره به یکى از مشهورترین کارهاى پل سزان، سبک کارى او را بیشتر مشخص کند؛ تابلوى «طبیعت بىجان با سیب و پرتقال». چند عدد سیب و پرتقال روى میزى و داخل ظروفى قرار گرفتهاند. چندتایى هم روى میز پخشاند. نکته قابل توجه در این کار زوایاى گوناگون آن است. مرى اکتون این نکته را به این صورت توضیح مىدهد: «تمامى ایدههایى که سزان در تابلوى خود به ما نشان مىدهد، امکانپذیرند؛ اما نه همزمان. با این حال در این تابلو از ویژگىهاى سه بعدى اشیاى موجود در فضا، بیش از پرسپکتیو یک نقطهاى آگاه مىشویم. سزان هم مانند دیگر نقاشان پست امپرسیونیسم حدود اواخر قرن نوزدهم تمایل داشت امکانات نقاشى را گسترده کند. و از اینرو گرچه به نظر مىرسد واقعیت در این تابلو تحریف شده باشد، نقاش توان متقاعد کردن تماشاگر را به هیچ روى از دست نداده است.» (فراگیرى نگاهى به نقاشی، مرى اکتون، ترجمه فروغ تحصیلى و پرتو مصباح، انتشارات روزبهان).
نگاهى گذرا به تابلوهایى مثل «صنوبرها» و یا «پلى در مینسی» نشان مىدهد که کارهاى او شباهت زیادى به امپرسیونیستها دارد. حرکات تند و شتاب زده قلمو که از ویژگىهاى بارز سبک امپرسیونیسم است، در این دو تابلو هم به چشم مىخورد.
اما زندگى هنرى این نقاش فرانسوى چندان راضى کننده نبود و حتى کتاب امیل زولا - L’Oeuvre که در فارسى به نام «شاهکار» ترجمه شده- و هنرمند شکست خورده آن کتاب باعث شد پل سزان فکر کند داستان زندگى این شخصیت برداشتى از زندگى خود اوست و همین باعث قطع رابطه اش با امیل زولا شد. حقیقت هم این بود که پل سزان در دوره خودش چندان شناخته شده نبود و ارزش کارهایش پوشیده ماند- به جز ده سال آخر زندگىاش که شهرتش کمى افزایش یافت و کارهایش موردتوجه قرار گرفت- . اما امروزه، خیلىها آغاز ردپاى هنر مدرن را در کارهاى او مىبینند. پابلو پیکاسو، نقاش کوبیست درمورد او گفته که پل سزان پدر همه ماست. شاید بهترین تعریف از تاثیر کارهاى پل سزان را میر شاپیرو- پژوهشگر تاریخ هنر- داده باشد. او مىگوید: «کارهاى پل سزان نه تنها به ما لذتى چون زمانى که نقاشىهاى زیبا را مىبینیم، مى دهد بلکه مثالى عالى از شجاعت در هنر است». با اینکه خیلىها اعتقاد دارند مکتب پست امپرسیونیسم که او از بانیانش بود، تنها دورهگذارى براى رسیدن به اکسپرسیونیسم یا کوبیسم بود و یا کلا اصول ثابتى براى این سبک وجود ندارد، نکته مهم این است که پل سزان نقاشى را عاشقانه دوست داشت و براى گسترش قدرت آن، اندیشید و تصوراتش را روى بوم جاودان کرد. اما انگار نه بىاعتنایىهایى که در زمان زندگىاش دید برایش مهم بود و نه این ستایشهاى امروزی…زیرا روزى در یکى از نامههایش نوشت: «من بیشتر یک دوستم براى هنر، تا سازنده آن». انگار این دوستی، تنها دوستى عمیق و همیشگى زندگى اش بود. ماجراى رابطهاش با امیل زولا که گفته شد و حتى زندگى با همسرش هم دیرى نپایید و او پس از مدتى ترجیح داد با مادر و خواهرش زندگى کند. این دوستى با هنر ظاهرا حد و مرزى هم نداشت. در یکى دیگر از نامههایش اینطور گفت: «من قسم مىخورم که درحال نقاشى کردن بمیرم» و درنهایت در یکى روزهاى ماه اکتبر که براى نقاشى کردن به طبیعت رفته بود، باران شدیدى گرفت و او سرما خورد. چند روزى در خانه ماند و ۲۲ اکتبر بود که سرفههایش قطع شد و مرد. اما مىشود چند جمله آخر را حذف کرد. مى شود کمى هم به نفع خیال و صد البته آرزوى آقاى نقاش عمل کرد و این نوشته را اینطور- هرچند خلاف واقعیت- پایان داد؛ یکى از روزهاى بارانى ماه اکتبر بود… طوفان شدیدى درگرفته بود و همه در خانههایشان پناه گرفته بودند. اما پل سزان حاضر نبود این صحنههاى زیباى طبیعى را از دست بدهد و زیر باران در حال نقاشى بود… وقتى باران قطع شد، بچههاى دهکده جسد مرد نقاش را روى خاک نمخورده پیدا کردند. درحالى که قلمویش را سفت و محکم در دست گرفته بود و نگاهش روى بوم و آخرین نقاشىاش ثابت شده بود. پل سزان درحال نقاشى کردن مرد.
* عنوان مطلب برگرفته از این بیت شاهنامه فردوسى است «به شهرم یکى مهربان دوست بود/تو گفتى که با من به یک پوست بود»
* عنوان مطلب برگرفته از این بیت شاهنامه فردوسى است «به شهرم یکى مهربان دوست بود/تو گفتى که با من به یک پوست بود»
گردآوری: گروه فرهنگ و هنر سیمرغ
www.seemorgh.com/culture
منبع: adambarfiha.com
مطالب پیشنهادی:
شاهکارهای نقاشی هنرمندان بزرگ جهان+تصاویر
رازهای مونالیزا فاش شد!! (+تصویر)
نگاهی به تابلوی گرنیکا اثر پابلو پیکاسو
از بینوایان آبی رنگ تا روزهای شاد گلهای رز
گزارش تصويرى مشهورترين آثار ون گوگ