«اهریمن درون» نگاهی به زندگی و آثار ادوارد مونش + عکس
سال 1902 با پایان یافتن دوستی چهارساله‌ی مونش با زن جوان و پولداری به نام تولا لارسن شوك دیگری به او وارد شد. تولا از وی كه به طرز مضحكی از ازدواج می‌ترسید، خواست كه با او ازدواج كند. به نظر می‌رسید كه...

نگاهی به آثار ادوارد مونش 

نقاشی‌های غم‌زده و آزاردهنده‌ی ادوارد مونش ( Edvard Munch ) نقاش نروژی (1944- 1863)، تبدیل به سمبول‌های جهانی روان‌پریشی و رنج شده‌اند. و مونش با نقاشی‌هایی از چهره‌ی خودش این‌کار را انجام داده است ـ رابرت هیوگز

بیشتر بدانید : بوسه تلخ خالق «جیغ»+تصویر

حتی آنان كه با قطب شمال یخ‌زده و زمستان‌های طولانی ، مالیخولیایی، مأیوس‌كننده و دلگیرش - كه تصاویری از ملال و زوال در آن طنین‌انداز است - نسبتی دارند هم برای خودشان هنرمندانی دارند: استریندبرگ، ایبسن، اینگمار برگمن ِ فیلم‌ساز و كنوت هامسون داستان‌نویس. اما بی‌تردید، بینواترین شمالی در میان آنها، یا دست كم در میان هنرمندان به‌یاد ماندنی، ادوارد مونش است.

نومیدی سرسختانه‌ی او همراه با غرقه شدن درخود ، خشم و كج‌خلقی هركسی را برمی‌انگیزد و به نظر می‌رسد كه دوزخ می‌تواند تعریفی از حضور ابدی ادوارد مونش در اتاقی كوچك باشد. حتی انگار نظر خود مونش هم همین است. وقتی دیگران به عقب بازمی‌گردند و بازی‌های كودكی‌شان را به یاد می‌آورند، حافظه‌ی مونش فقط فضایی جهنمی را به یاد می‌آورد و می‌گوید:

«بیماری و جنون، فرشتگان سیاهی برفراز گهواره‌ی من بودند. همیشه احساس می‌كردم كه با من غیرمنصفانه رفتار می‌شود، بی‌مادر، بیمار و همیشه در معرض تنبیه، در جهنمی كه بالای سرم بود.»

آثار ادوارد مونش
آثار ادوارد مونش

وقتی ادوارد فقط پنج سال داشت، مادرش بر اثر بیماری سل درگذشت. پدرش مردی مذهبی، عجیب و غریب و اهل قشقرق به پا كردن بود. نزدیك‌ترین شخص به ادوارد خواهری بود كه یك سال از خودش بزرگتر بود و در 15 سالگی از دنیا رفت. همه‌ی اینها به‌قدر كافی ضربه‌ی روانی بود كه بتواند ستون‌های ظرفیت هركسی را درهم شكند. اما این ضربه‌ها شخصیت نهفته‌ی مونش را وامی‌داشت كه عملا رنج و درماندگی خود را اغراق‌آمیزتر جلوه دهد. این نكته به‌خودی خود منحصر به فرد و مختص او نیست، بلكه خصلت معمول بسیاری از افسردگان مضطرب است. اما حدی از اغراق كه مونش پیش گرفته بود، مضحك به‌نظر می‌رسید.

سال 1902 با پایان یافتن دوستی چهارساله‌ی مونش با زن جوان و پولداری به نام تولا لارسن Tulla Larsen شوك دیگری به او وارد شد. تولا از وی كه به طرز مضحكی از ازدواج می‌ترسید، خواست كه با او ازدواج كند. به نظر می‌رسید كه مونش از مردانی است كه می‌ترسند با ازدواج موقعیت هنری‌شان را از دست بدهند و این تعهد را نپذیرفت. تولا تهدید كرد كه خودكشی خواهد كرد، اما به‌جای او، مونش به خودش شلیك كرد! منتها به‌جای این كه با تپانچه شقیقه‌اش را هدف قرار دهد، با تزلزل به نوك انگشت وسط دست چپش شلیك كرد. بدون شك این كار برایش دردناك و ناخوشایند بود، اما تهدیدی برای زندگی‌اش به شمار نمی‌آمد، به ‌ویژه كه دستی كه با آن نقاشی می‌كرد، صدمه ندیده بود.

مونش رویدادها را- هر آن‌چه که بود- در نقاشی‌هایش با اغراق همراه می‌كرد.

در تابلوی "میز جراحی" بدن او برهنه و بی‌روح به‌صورت دمر كشیده شده، در حالی كه سه پزشك و یك پرستار كه كاسه‌ای لبریز از خون را نگه داشته بر بالینش حضور دارند. لكه‌ی بزرگی از خون لخته شده روی ملافه ترسیم شده و صحنه از دید جمعیتی از انترن‌ها كه از پشت پنجره نگاه می‌كنند، دیده می‌شود.

هرقدر هم كه بیننده مشتاق دیدن چنین صحنه‌ی عصبی‌‌كننده‌ای باشد، باز هم این نمادگرایی، به‌نظر ِ بیننده نهایت ِ اغراق را به همراه دارد.

این تابلو نمونه‌ی بدی از ترحم به خویشتن است كه از قرار با خاطرات ِ نقاش از درس‌های آناتومی رامبراند كه نزد استادش دكتر تولپ فراگرفته بود، تركیب شده است و از آنجا كه ظاهرا این برای ادوارد مونش كافی نبوده، آن را با جزئیات خون‌آلودتری در بازسازی تابلوی نقاشی «مرگ مارا» (The Death of Marat) اثر ژاك لویی داوید تكرار كرده است. در این بازسازی، تولا لارسن برهنه به عنوان شارلوت كوردی، قاتل ِ "مارا" ترسیم شده است.

واقعا شگفت‌انگیز است كه كسی مانند مونش تا این حد درمانده و خودنگران باشد كه بیش از هرچیز این همه سلف‌پرتره كشیده باشد. تعداد این پرتره‌ها به صدها اثر می‌رسد و نمایشگاه بزرگی از آن‌ها از اول اكتبر2005 در رویال آكادمی لندن افتتاح شد.

هنر، گاهی تجسم و ترسیم ناتوانی انسان و توصیف ضدقهرمان و پذیرش این نكته است كه جهان به سرعت می‌چرخد و آن‌چه درون آن است، عجیب‌تر از آن است كه بتوان آن را حس كرد. و شیوه‌های مونش در این خودترسیمی، پذیرش چنین احساساتی است. او نقاشی است كه به‌طرز غیرقابل باوری بی‌پرواست و هرگز از نمایش ضعف‌هایش نمی‌ترسد، زیرا باور دارد كه روح انسان جدا از مركزیت و اهمیت كالبدش، و به دور از شیوه‌های پرتره‌نگاری سنتی، به وسیله‌ی طبیعت خود و ذاتا آشفته و پریشان شده است.

اگر سلف‌پرتره‌های مونش گاهی بیننده را می‌ترساند، - پرتره‌هایی ترشرو، مضطرب، با یك عالم ضربه‌ی قلم‌مو و از ذهنی در كنتراست شدید با روشنایی- به این دلیل است كه خود همه‌ی این اضطراب‌ها و وحشت‌ها را تجربه كرده و چیز دیگری جز آن‌ها نداشته است. بنابراین او آن‌جاست، [اشاره به نمایشگاه آثار وی در لندن ] در تصویری پس از تصویر دیگر –مردی خوش‌قیافه و تقریبا ایده‌آل در جوانی، شخصی عصبی با استخوان‌بندی دراز در میانسالی، و چهره‌ای خسته از بیماری‌ها و ناتوانی‌های متعدد، در اواخر پنجاه‌سالگی و اغلب خیره به تماشاگر ، مانند مخلوقی از درون ِ پناهگاه ِ بوم ِ نقاشی كه می‌خواهد درباره‌اش بدانید.

آثار مونش آكنده از حس گذر زمان است. انگار كه دقیقه‌ها و ساعت‌ها ویروس‌هایی هستند كه زندگی هنرمند را می‌بلعند و یكی از دردناك‌ترین بیانیه‌هایش در این باره، تابلویی مربوط به سال‌های آخر عمر او با عنوان «میان ساعت و بستر» است.

در این سلف‌پرتره ،‌ او بین یك ساعت پاندول ‌بلند و بستری كه كاناپه‌ای است ساده و بی‌تجمل با یك روتختی ایستاده است.

آن‌چه که ممکن بود برای هر نقاش دیگری، پرتره‌ای معمولی از پیرمردی باشد كه از خواب برخاسته، برای مونش تبدیل به تمثیلی از مرگ می‌شود، یعنی زمان كه از سمت چپ می‌گریزد و بستری درسمت راست كه او در آن به‌طرز كسالت‌باری خواهد مرد.

 میان ساعت و بستر ( 42-1940 - SelfPortrait: Between Clock and bed)
میان ساعت و بستر ( 42-1940 - SelfPortrait: Between Clock and bed)

این نقاشی در موزه مونش در اسلو نگهداری می‌شود و اندازه‌ی آن 120.5×149.5 سانتیمتر است.

اگر ناگزیر بودم كه یكی – فقط یكی- از سلف‌پرتره‌های مونش را انتخاب كنم، قطعا یكی از اولین كارهایش (متعلق به سال 1895) یعنی سلف‌پرتره‌ی سیاه و سفید با عنوان "سلف‌پرتره با اسكلت بازو" Self Portrait with Skeleton Arm را انتخاب می‌كردم.

در این سلف پرتره مرد جوانی از یك زمینه‌ی مخملی سیاه خالص به شما خیره شده و هیچ نشانی از اضطراب در چهره‌اش نیست، به‌جز اختلاف آزاردهنده و عجیبی در میان پلك‌هایش – كنایه‌ای محض از ذهنی تقسیم شده – با استخوان‌های جلوی بازو كه در امتداد پایین تصویر كشیده شده‌اند. به نظر می‌رسد كه استخوان‌ها اعلام می‌كنند: "من آنچه شما بوده‌اید هستم و شما نیز آنچه من هستم خواهید بود".

سلف پرتره سمت چپ: سلف‌پرتره با اسكلت بازو
سلف پرتره سمت چپ: سلف‌پرتره با اسكلت بازو

مونش فقط یكی از نمادگرایان Symbolists كشورهای اسكاندیناوی بود (استریندبرگ و ایبسن نمونه‌های دیگرند) كه در دهه‌ی 1890، دائما و با وسواس به مسئله‌ی ضعف خود ـ به عنوان مرد ـ در مقابل سرسختی و بی‌رحمی زن چنگ می‌زد. از دید او زن‌ها چه بودند؟ آیا آنان مردان را از این‌ كه كاملا مردانه عمل كنند مانع می‌شدند، یا موجوداتی سلطه‌جو و مادروار بودند كه آن‌ها را سرخورده می‌كردند و یا حتی «لیلیت»‌‌ها (دیو مادینه در اساطیر عبری) یا بانوان زیبای بی‌شفقتی بودند كه به مردان وعده می‌دادند و ناکام می‌گذاشتند؟ این فرضیه‌ی آخر برای مونش اهمیت زیادی داشت و به عنوان یكی از اصلی‌ترین الگوهای او به شمار می‌رفت.

وقتی زنان در سلف‌پرتره‌های مونش حضور می‌یابند، آنها را به هیبت خون‌آشام و لیلیت ترسیم می‌كند و برعكس، وقتی می‌خواهد مردی را ترسیم كند، او را به صورت یك قربانی ذلیل و مغلوب نشان می‌دهد و اغلب اوقات نیز چهره‌ی خودش را به آن می‌دهد.

 Vampire - خون‌آشام، نقاشی مربوط به سال 1893 است
Vampire - خون‌آشام، نقاشی مربوط به سال 1893 است

این كه مونش از ترسیم چهره‌ی خودش لبریز نمی‌شود، رقت‌انگیز نیست. حتی آدم کرم‌گونه‌ی در حال جیغ كشیدن روی پل در معروف‌ترین اثرش (جیغ، 1893)، به شهادت خودش یك سلف‌پرتره است و با این حال، سلف‌پرتره‌های مونش كه گاهی تكراری و اغلب ملال‌آورند، از بین نخواهند رفت. آن‌ها هركسی را كه شتاب‌زده تصور می‌كند كه دختران صورتی زیر چترهای آفتابی در نقاشی‌های امپرسیونیستی، حقیقی‌ترین چهره‌های دهه‌ی 90 هستند، از اشتباه درمی‌آورد.

تابلوی "جیغ" The Scream (or The Cry) 1893
تابلوی "جیغ" The Scream (or The Cry) 1893

 ادوارد مونش به قلم خودش

رابطه‌ی صمیمانه‌ی مونش با تولا لارسن Tulla Larsen در سال 1902 در حالی به پایان رسید كه هنرمند به دست خودش شلیك كرد. این واكنشی از سر استیصال و ناشی از این ترس بود كه ازدواج ممكن است خلاقیت او را نابود كند. لارسن تهدید كرده بود كه اگر مونش رابطه‌شان را برهم زند، خودكشی خواهد كرد، اما به جای این كار با نقاش دیگری ازدواج كرد!

"سلف‌پرتره در جهنم" (1903) اثری دراماتیك است كه بدن برهنه‌ی هنرمند را نشان می‌دهد كه با شعله‌های آتش دوزخ روشن شده است. چهره‌اش سرخ و سوخته است و سایه‌ی بدشگونی از پشت او برخاسته است. با این حال مونش در این تصویر وضعیتی متكی به خود دارد. این اثر بیانیه‌ای است درباره‌ی رنج‌هایش و نقش او به عنوان یک هنرمند.

مونش آماده است تا تنش‌ها و آسیب‌های روحی زندگی‌اش را به عنوان نیروهایی كه وجودشان برای خلاقیت‌اش ضروری است، بپذیرد.

توصیف مونش از دوست دختر سابقش در تابلوی «سلف‌پرتره با تولا لارسن» (1905) نیز خوشایند نیست. لارسن با یك چهرۀ خاكستری مایل به سبز ترسیم شده كه او را مریض ‌احوال و پریشان نشان می‌دهد. هرچند، این اثر را نمی‌توان پرتره‌ی صریحی از لارسن تلقی كرد، اما مونش احساس بغرنج و پیچیده‌‌‌اش را دربارۀ لارسن و به طور كلی زن بازتاب داده است،‌ احساساتی كه در آن اغلب ترس و تشویش غالب‌اند. این فیگور از زن مضطرب در واقع جنبه‌ای از شخصیت خود مونش است كه ترس‌های هنرمند در رابطه با زن، روابط اجتماعی‌ خودش را تجسم می‌بخشد.

پس از تكمیل این تابلو، مونش سعی كرد كه خاطرۀ لارسن را از ذهنش پاك كند. تابلوی "مرگ مارا Death of Marat اشاره به قتل انقلابی فرانسوی "ژان- پل مارا" در سال 1793 توسط زنی به نام شارلوت كوردی دارد كه به بهانه‌ی دادن اطلاعاتی كه ادعا می‌كرد جان "مارا" را نجات می‌دهد، وارد شد و او را با ضربه‌ی چاقو در بستر خویش به قتل رساند. بازسازی این نقاشی توسط مونش وسیله‌ای برای نشان دادن تمایلات تاریخی یا سیاسی نبوده است. درعوض مردی را نشان می‌دهد كه مرده در بستر خونین‌اش افتاده و بین بستر او و میز طبیعت بیجان، زنی بسیار شبیه به فیگور زن در تابلوی "سلف‌پرتره و تولا لارسن" ( Self-Portrait with Tulla Larsen )، ایستاده است.

در سال 1908 ادوارد مونش كه از آسیب‌های روانی رنج می‌برد، خود را برای معالجه به یك كلینیك روانی سپرد و این دوره‌ای بسیار خلاق در زندگی او و زمانی بود كه آثار زیادی را خلق كرده بود.

بیشتر بدانید : حكم زندان برای متهم سرقت تابلوی «ادوارد مونش»

بیشتر بدانید : اسرار پشت پرده خلق چند تابلوی نقاشی مشهور / از جیغ تا مرگ مارا+ تصاویر

 

گردآوری: گروه فرهنگ و هنر سیمرغ
seemorgh.com/culture
منبع: persian.kargah.com