در هر قرنی، فیلسوفان و هنرمندان تعاریف متعددی از زیبایی ارائه داده و امکان داده اند که بتوان تاریخی از پنداره ای زیبا شناسانه را در خطی زمانی ترسیم کرد. اما در مورد زشتی چنین نبوده است...

 

زشتی(Histoire de la laideur)، آخرین کتابی است که اومبرتو اکو(Umberto Ecco)، نویسنده و نشانه شناس معروف ایتالیایی  مدیریت تالیف آن را بر عهده داشته و در سال 2007 به انتشار رسیده است. این کتاب به دنبال کتاب دیگری که اکو به «تاریخ زیبایی» اختصاص داده بود  نوشته شده و در آن  وی با نگاه ظریف و دقیق خود  در تاریخ نشانه ها و تصاویر غربی  مفهوم زشتی را از دوران باستان تا امروز دنبال می‌کند. در زیر ترجمه مقدمه کتاب را  که از نسخه فرانسوی آن به وسیله ناصر فکوهی انجام شده در چندین بخش می‌خوانید. در آینده تلاش خواهیم کرد در حد امکان بخش های دیگری از این کتاب بسیار ارزشمند را نیز به خوانندگان ارائه دهیم.مشخصات ویراست فرانسوی:

Ecco, U.(sous la direction), 2007,Histoire de la laideur, Traduit de l’italien par Myriem Bouzaher, traductions du latin et du grec par François Rosso, Paris, Flammarion.

 

 

 


 

در هر قرنی، فیلسوفان و هنرمندان تعاریف متعددی از زیبایی ارائه داده و امکان داده اند  که بتوان تاریخی از پنداره‌‌ای زیبا شناسانه را در خطی زمانی ترسیم کرد. اما در مورد زشتی چنین نبوده است.  زشتی اغلب در تقابل  با زیبایی تعریف شده است، اما تقریبا هرگز  به صورتی تفصیلی به آن نپرداخته اند، هرچند گاه ، اینجا و آنجا به شکلی حاشیه ای و  گذرا به آن اشاره شده است. به همین دلیل نیز اگر برای  تالیف تاریخ زیبایی می‌توانسیتم بر  شواهد نظری تکیه زنیم ( و بر اساس آنها سلایق یک دوران خاص را به دست بیاوریم)، نوشتن تاریخ زشتی جز با  اتکاء بر بازنمودهای تصویری یا کلامی‌ چیزها یا اشخاصی که  به این یا آن صورت «زشت» قلمداد شده اند، ممکن نیست. با وصف این باید گفت، که تاریخی درباره زشتی، شباهت هایی هم با تاریخ زیبایی دارد.  پیش از هر چیز باید تاکید کرد که این تنها یک فرض است که  سلایق  رایج در یک دوران  کمابیش با  سلایق هنری همان دوره انطباق داشته باشند. اگر فرضا موجودی فضایی  راهش به زمین می‌افتاد و به یک گالری  هنری معاصر می‌رفت و در آنجا چشمش بر  تابلوهای پرتره ای  می‌افتاد که پیکاسو از زنان ترسیم کرده و حرف های تماشاچیان را می‌شنید که این تابلو ها را «زیبا» می‌نامیدند، ممکن بود  این فکر اشتباه به سرش می‌افتاد که در واقعیت روزمره هم  آدم های دوران ما  زنانی با آن قیافه هایی که پیکاسو بر پرده های نقاشی خود  کشیده است را، زیبا و جذاب  می‌دانند.  با این همه، موجود فضایی ما، اگر در یک  نمایشگاه مد یا در یک مسابقه زیباترین زن جهان شرکت می‌کرد، ممکن بود از فکر اشتباهش بیرون بیاید، زیرا می‌دید که در آنجا، نمونه های دیگری به مثابه زیبا مطرح می‌شوند. اما متاسفانه چنین قضاوتی در گذشته از عهده ما خارج است، چه درباره زیبایی و چه درباره زشتی، زیرا از این دوران های از دست رفته، برای ما تنها شواهدی هنری باقی مانده است. اما مشخصه دیگری که  به صورت مشترک میان تاریخ زشتی و زیبایی می‌توان بر آن انگشت گذاشت: اینکه ما باید خود را به تمدن غربی محدود کنیم زیرا چه در مورد  تمدن های باستانی و چه در مورد مردمان موسوم به ابتدایی، ما اشیائی در دست داریم، اما  از هیچ متن نظری برخوردار نیستیم که بدانیم آیا این اشیاء به دنبال آن بوده اند  که لذتی زیباشناسانه را بر انگیزانند  و یا در پی آنکه  وحشتی مقدس یا خنده و شادمانی ایجاد کنند.
برای یک آدم غربی، یک نقاب  مناسکی آفریقایی ممکن است هراسناک به نظر برسد، در حالی که همین نقاب در نگاه بومی‌ بازنمودی از یک الوهیت خیرخواه باشد. بر عکس، کسی که به دینی به جز دین اروپائیان تعلق داشته باشد، ممکن است  تصویر حضرت مسیح را که ضربات شلاق بر پوستش نواخته شده و خونین  و تحقیر شده است، را  زشت ارزیابی کند در حالی که برای یک مسیحی این زشتی ظاهری کالبدی احساس عشق و عاطفه را زنده می‌کند.
در مورد فرهنگ های دیگری که دارای متونی غنی  به صورت شعر یا اندیشه‌های فلسفی هستند ( برای مثال فرهنگ های هندی، ژاپنی یا چینی) ما تصاویر و اشکالی را می‌بینیم اما اگر این ادبیات را ترجمه کنیم  به ندرت می‌توان با سادگی تشخیص داد  که تا چه اندازه مفاهیم به کار رفته در آنها با مفاهیمی‌که ما به کار می‌بریم قابل انطباق هستند، ولو آنکه ترجمه ما را واداشته باشد که مفاهیمی‌چون «زیبایی» و «زشتی» را از آنها استخراج کنیم. و حتی اگر چنین سنت هایی قابل اعتماد باشند، باز هم کافی نیستند که ما بتوانیم ادعا کنیم در این یا آن فرهنگ، چیزی را  به دلیل هماهنگی و  تناسب هایش زیبا می‌دانند. زیرا این پرسش همواره مطرح است که  از چنین واژگانی چه باید فهمید؟ این مفاهیم معنای خود را در طول  تاریخ غرب  به کلی تغییر داده اند.  تنها زمانی که  گزاره های  نظری را با یک تابلو یا با یک اثر معماری  در دورانی خاص مقایسه می‌کنیم  است که می‌فهمیم  آنچه در یک دوره متناسب ارزیابی می‌شده است در دوره ای دیگر چنین نبوده.  برای نمونه وقتی فیلسوفان قرون وسطا از  تناسب  سخن می‌گفتند  به چیزی همچون یک کاتدرال گوتیک نظر داشتند  در حالی که برای یک نظریه پرداز  دوران رنسانس  تناسب خود را در یک معبد  قرن شانزدهمی‌متبلور می‌کرد و اجزایش بر اساس تعداد قطعات طلایی که در آنها به کار رفته بود  فهمیده می‌شد و همین نظریه پرداز  تناسب های کاتدرال  های قرون وسطی را «بربر» (زمخت و وحشیانه) و دقیقا «گوتیک» می‌نامید.
مفهوم زیبایی و زشتی  بنا بر دوران های تاریخی  و فرهنگ ها  نسبی بوده اند و اگر  بخواهیم به گفته اگزنفون کولوفون(Xénophon de Colophon) ارجاع دهیم( بنا بر کلمان اسکندریه، استرومات، پنج، 110 Clément d’Alexandrie, Stromates, V,110 ) : « اگر گاو ها و اسب ها و شیرها  دست داشتند و می‌توانستند با دست‌های خود  نفاشی کنند و  همچون انسان ها آثار هنری بیافرینند، اسب ها خدایانی همچون اسب ها، و گاوان خدایانی همچون گاوان و در یک کلام هر جانوری  تصاویری  همچون گونه خود ترسیم می‌کرد.»  در قرون وسطی، ژاک دو ویتری (Jacques de Vitry)  با ارج گذاشتن بر هر نوع از زیبایی  خدایی اذعان می‌کرد که : « شاید، سیکلوپ ها(Cyclope) که یک چشم بیشتر ندارند، از دیدن کسانی که دو چشم دارند  شگفت زده شوند، همانگونه که ما از دیدن آنها و یا کسانی که سه چشم دارند همین طور خواهیم شد...ما حبشیان سیاه را[چون شبیه سیاهان نیستد] زیبا می‌دانیم، اما در میان خود آنها کسانی که بیشتر از دیگران سیاه باشند، زیباترین به حساب می‌آیند». قرنها بعد، ولتر در «فرهنگ فلسفی» خود در بازتابی به او می‌گوید: « از یک قورباغه نر بپرسید، زیبایی چیست، و زیباترین کیست، تو کالون(tò kalon)[به یونانی : زیبا] او. به شما خواهد گفت یک قورباغه ماده  با دو چشم بزرگی  که از سر کوچکش از حدقه بیرون زده اند ، گلوی پهن و صافش، شکم زرد و پشت قهوه ای رنگش. از یک سیاه گینه بپرسید  و او به شما خواه گفت زیباترین، کسی است که سیاه ترین پوست، پوستی روغن مالیده، با چشمانی در سر فرو رفته و دماغی پهن داشته باشد. و از شیطان بپرسید و او خواهد گفت، زیبا،  یک جفت شاخ است و چهار چنگال تیز و یک دم.»
هگل در کتاب «زیباشناسی » خود  می‌نویسد: « در میان انسان ها بسیار رایج است که یک مرد همواره نامزد خود را زیباترین همه زنان بداند(چیزی که نمی‌توان همواره در مورد شوهر و زنش گفت)  و شاید این خوشبخت بزرگی برای دو سوی این ماجرا باشد که قواعدی برای سلیقه ذهنی وجود ندارد[...] اغلب می‌شنویم که یک زیبایی اروپایی برای یک چینی  یا یک هوتنو(Huttentot) ناخوشایند است، که چینی ها مفهومی‌متفاوت از سیاهان درباره زیبایی دارند و سیاهان مفهومی‌متفاوت از اروپایی ها. در واقع هم اگر ما آثار هنری  این مردمان غیر اروپایی را در نظر بگیریم می‌بینیم که تصاویری که آنها در این آثار از خدایانشان عرضه می‌کنند  و از درون خیالات آنها بیرون آمده اند، یعنی تصاویری که برای آنها بیشترین  احترام و پرستش را قائل هستند و در چشم آنها ظرافت خاصی دارند،  برای ما جز بت هایی  هولناک نمی‌آیند، همچنانکه موسیقی آنها  در گوش های ما طنین وحشتناکی دارد و این در حالی است که آنها نیز  از جانب خودشان، مجسمه ها، نقاشی ها و موسیقی ما را  بی معنا و پوچ و حتی زشت می‌دانند». در بسیاری موارد مشخصات آنچه زیبا یا زشت ارزیابی می‌ود نه به مولفه های زیباشناسانه بلکه به مولفه های سیاسی و اجتماعی مربوط می‌شوند.  مارکس در جایی ( دستنوشته های اقتصادی- فلسفی 1844) می‌گوید که چگونه تصاحب پول می‌تواند زشتی را از میان ببرد:« از آنجا که پول دارای این خاصیت است که می‌تواند همه چیز را بخرد، یعنی این خاصیت که همه چیز را به مثابه شیئی تصاحب کند، بنابراین خود شیئی ای به مثابه تصاحبی ذاتی است.  به همین دلیل جهانشمولیت این خاصیت پول از آن ذاتا شیئی ای  دارای قدرت تمام می‌سازد[...] قدرت من  به همان اندازه بزرگ است که پولم بیشتر باشد[...]  بنابراین آنچه من هستم و آنچه من  می‌توانم انجام دهم به هیچ رو بر اساس فردیت من تعیین نمی‌شوند. من زشت هستم، اما می‌توانم زیبا ترین زنان را برای خود بخرم. بنابراین من زشت نیستم، زیرا  اثر زشتی، نیروی دافعه آن، به وسیله پول نفی می‌شود. و یا ممکن است من فلج باشم، اما بازهم پول به من 24 پا می‌دهد [...] بنابراین آیا نباید نتیجه گرفت که پول  من تمام ناتوانایی های مرا به عکس آنها تبدیل می‌کند؟ »
و کافی است که این  تامل بر مفهوم پول را به مفهوم قدرت در معنای عام آن  منتقل کنیم و در آن صورت می‌فهمیم که چگونه برخی از پادشان گذشته به قلم توانای نقاشان توانستند  پرتره‌هایی را از خود بر جای گذارند که آنها را جاودانه کند، نقاشانی درباری که  در این پرتره ها تلاش کرده اند چندان نقاط زشت اربابان خود را برجسته نکنندو چهره آنها را به سوی زیبایی متمایل سازند.  این شخصیت ها گاه به چشم ما  بسیار زشت می‌آیند( و احتمالا چنین نیز بوده اند)  اما آنها حامل چنان جذابیت بوده و قدرت بزرگ آنها چنان بدانها فرمندی می‌داده است که رعایا‌یشان آنها را می‌پرستیدند.

 

پایان بخش اول – ادامه دارد

گردآوری : گروه فرهنگ و هنر سیمرغ.www.seemorgh.com/culture

منبع :www.fakouhi.com