هر خواننده ای با حداقلی از حساسیت می تواند متوجه شود که همه واژگان مترادف برای زیبایی نوعی واکنش خنثی ایجاد می کنند، در حالی که همه واژگان مترادف زشتی نوعی واکنش...

تاریخ زشتی(امبرتو اکو)(2)
 
بخش دوم

و سرانجام وقتی یکی از زیباترین روایت های تخیلی معاصر، «نگهبان» اثر فردریک براون(Fredric Brown) را می خوانیم می بینیم که چگونه رابطه  میان یک موجود متعارف و موجود هیولایی، به مثابه پدیده ای  پذیرفتنی و  هولناک،  اما  بر اساس آنکه جهت نگاه از ما به سوی هیولای فضایی باشد یا از سوی او به ما ، زیرورو می شود: « او بدنی نمناک و پوستی مدفوع مانند داشت، گرسنه اش بود و در فاصله 50 هزار سال  نوری از خانه خود قرار داشت. یک خورشید آبی عجیب نورافشانی می کرد و  نیروی ثقل وارد می کرد، نیروی ثقلی  دوبرابر آنچه برای او عادی به حساب می آمد و این مسئله حرکاتش را مشکل می کرد[...] فضانوردان  با سفینه های  درخشنده و سلاح های شگفت انگیز مدرنشان جذاب می نمودند.  اما در واقعیت قضایا، باز هم پیاده نظام و سربازان ساده هستند  که باید قدم به قدم سرزمین ها را در میان خون و گل و لای ها فتح کنند.  درست مثل این سیاره شیطانی که پیش از ورود به آن هرگز نامی از آن نشنیده بود. و حالا این سیاره به زمینی مقدس بدل شده بود، زیرا  بیگانگان نیز  بر آن قدم گذاشته بودند.  این بیگانگان که تنها نژاد دیگر هوشمند در  کهکشان بودند... هیولاهایی بی رحم، زشت و نفرت آور [...] بودند او بدنی مرطوب و پوستی مدفوع مانند داشت، گرسنه و تشنه بود و آن روز، روز ی یخبندان بود و باد سردی که چشمانش را می سوزاند. بیگانگان تلاش می کردند که نفوذ کنند و نقش هر  نگبانی  حیاتی بود و به همین دلیل هم او کاملا هشیار  بود و سلاحش را آماده نگه داشته بود[ ...] آنوقت بود که یکی از آنها را  دید که به سویش می خزید. یک کپسول گرفت و شلیک کرد، بیگانه همان صدای  وحشتناک و  عجیب را که همه آنها در می آورند، از خودش در آورد و بی حرکت افتاد. او از این فریاد و از دیدن بیگانه که بر زمین می افتاد وحشت کرد. البته باید بعد از مدتی به این  چیزها عادت کرد، اما برای او این کاری ناممکن بود. آنها موجوداتی بی نهایت نفرت آور بودند، فقط دو دست و دو پا و پوستی بی رنگ،شبح وار و بدون فلس داشتند»
هر چند  زیبایی و زشتی  بنا بر دوره ها و فرهنگ ها ( و یا شاید  سیاره ها) نسبی هستند، اما انسان ها همواره تلاش کرده اند آنها را بر اساس  یک الگوی  ثابت تعریف کنند.
البته می توان همچون نیچه در «غروب خدایان»  ادعا کرد که : «انسان خود را به مثابه عاملی برای سنجش کمال در امر زیبا می بیند، و آنچه را خود برگزیده می پسندد [...] در نهایت انسان همه چیزهایی را که در تصویر خود نمی یابد و  آنها را زیبا می پندارد، در اشیاء منعکس می کند[...] ما زشتی را به مثابه نشانه و علامتی از  فساد و فروپاشی [...] می بینیم، هر نشانه ای از  فرسودگی،  از سنگینی، از پیری، از خستگی،  هر گونه ای از  الزام، همچون یک گرفتگی و فلج ،  هر بوی [نامطبوع] ، رنگ و  یا شکل از هم پاشیدگی و فساد[...] همه اینها  واکنش یکسانی را بر می انگیزد که همان  «زشت» ارزیابی کردن است[...] انسان در اینجا از چه چیزی نفرت دارد؟  جای هیچ شکی نیست:  از نزول گونه خویشتن». استدلال نیچه  به شکلی خود شیفته انسان شکل انگارانه است، اما او دقیقا بر آن تاکید دارد  که زیبایی و زشتی  را به الگویی «خاص»  ارجاع دهد – و مفهوم گونه می تواند به تمام موجودات تعمیم بیابد، کاری که افلاطون در کتابش "جمهور" می کند و می پذیرد که حتی قابلمه ای که بنا بر  ضوابط صنعتگری مناسب ساخته شده است، قابلمه ای زیبا است و یا همچون تامس آکویناس(Thomas Aquin, Summa Teologica, I, 39,8 ( که معتقد بود امر زیبا – افزون بر نسبت های مناسب و روشنایی یا دقت-  در تمامیت و انسجام، خود را نشان می دهد به صورتی که یک شیئی ( حال چه یک کالبد انسانی باشد، چه  یک درخت، چه یک گلدان) باید تمام  مشخصاتی را که شکل آن  باید بر ماده تحمیل کند، نشان دهد.  در این معنی انسان ها نه تنها چیزی را که  عدم تناسب داشته باشد، زشت می نامند، برای مثال انسانی را که سری بزرگ و پاهایی کوتاه داشته باشد، بلکه همه موجوداتی را که تامس  آنها را «مخدوش» می نامید، را نیز زشت می دانند زیرا معتقدند  که آنها اشکالی «تقلیل» یافته هستند، یعنی – همچون نظر گیوم اورنیا در رساله درباره خوبی و بدی(Traité du bien et du mal, Guillaume d’Auvergne)- همه  موجوداتی که  دارای نقصانی در یکی از اعضای خود باشند ، مثلا همه موجودات یک چشم( و یا همه موجودات سه چشم، زیرا عیب می تواند حاصل  داشتن مازادی در انسجام موجود نیز باشد) به همین دلیل نیز به صورتی بی رحمانه همه اشتباهات طبیعت  را زشت می نامند و هنرمندان  اغلب آنها را به صورت وحشیانه ای نشان می دهند و این در دنیای جانوران در قالب  پیوند خوردن  ها، یعنی  جمع شدن منفی ابعاد  صوری دو  گونه متفاوت  تعریف می شود.
در این صورت آیا می توان زشتی را  صرفا به مثابه نقطه متضاد با زیبایی تعریف کرد ولو آنکه  به همان میزان که نقطه متضادش تحول بیابد آن نیز متحول شود؟ آیا تاریخ زشتی را می توان به مثابه  تقابلی متقارن نسبت به تاریخ زیبایی دانست؟
زیبا شناسی زشتی (Esthétique de la laideur) اثر کارل روزنکرانتز(Karl Rosenkranz) نخستین و  کامل ترین  کتابی است که در این باره در 1853 نوشته شده است و در آن  امر زشت و بدی اخلاقی به یکدیگر تشبیه می شوند.  همانگونه که  بدی و گناه در برابر نیکی قرار می گیرند و دوزخ آن به حساب می آیند،  امر زشت نیز «دوزخ زیبایی» است. روزنکرانتز از این فکر سنتی حرکت می کند که زشتی  متضاد با زیبایی است، نوعی اشتباه بالقوه  که زیبایی در خودش حمل می کند و بنابراین  هر نوع زیباشناسی به مثابه علم زیبایی به ناچار باید به مفهوم زشتی نیز بپردازد. اما زمانی که روزنکرانتز از  تعاریف انتزاعی به  پدیدارشناسی  کالبد یابی های زشتی  می رسد  به ما نوعی «خودمختاری امر زشت» را نشان می دهد و این کاری است بسیار  غنی تر و پیچیده تر از نشان دادن  صرفا مجموعه ای از انواع نفی اشکال  مختلف زیبایی.
او با دقت به تحلیل زشتی طبیعت، زشتی  معنوی،  زشتی در هنر( و اشکال مختلف  نادرستی  هنری) ، نبود شکل،  عدم تقارن،  ناهماهنگی،  از شکل و از چهره افتادن (پست، ناتوان، بدطینت،  مبتذل،  تصادف، خودسری و بی نزاکتی) اشکال مختلف  نفرت آور بودن ( کج و کوله بدن، مرگ و خالی بودن،  ترسناک،  کوتوله بودن،  تهوع آور، جانی، شبح وار، شیطانی،  جادوگرانه، اهریمنی بودن) می پردازد. و نشان می دهد که زشتی چیزی بسیار فراتر از  تضادی در برابر  هماهنگی و تناسب و انسجام است.
اگر وژگان مترادف زیبایی و زشتی را بررسی کنیم می بینیم که برای زیبایی مترادف هایی چون ناز، زیبا، مطبوع،  جذاب، خوشایند،  خوش یمن، لذید، هماهنگ، شگفت آور،  ظریف،خوشگل، سحرآمیز، تحسین برانگیز،  خارق العاده،  متعالی،  استثنایی، افسانه ای،  پریوش،  خیالین، معجزه آسا،  ستودنی، احترام برانگیز،  پرجلوه،  پر شکوه،  عالی، آورده شده و برای زشتی  واژگانی چون  نفرت آور، وحشتناک، تهوع آور،  نامطبوع،  زمخت، چندش آور، شرم آور،  خجالت آور،  کثیف،  بد هیبت،  وقیح، منزجر کننده،   ترسناک، هولناک، هراسناک،  بی رحمانه، مشمئز کننده، هراس آور،  وحشت آور،  دلهره آور،  کابوس وار،  هیولا وار،  تشنج آور،  سیاه،  حال به هم زن،  بی شکل، از شکل افتاده،  ( بی آنکه از  شیوه ای که  ترس می توان  همچنین در  حوزه های سنتا  متعلق به زیبایی  نظیر  افسانه ای،  جاویی و متعالی ظهور کند سخنی بگوئیم).
هر خواننده ای با حداقلی از حساسیت می تواند  متوجه شود که  همه واژگان مترادف  برای زیبایی نوعی واکنش  خنثی  ایجاد می کنند، در حالی که همه واژگان مترادف زشتی  نوعی واکنش دافعه و یا حتی خشونتی  نفرت آور، هراسناک و ترس آلوده.

پایان بخش دوم – ادامه دارد.

 

 
گردآوری : گروه فرهنگ و هنر سیمرغ
www.seemorgh.com/culture
منبع : /www.fakouhi.com