بفهمیم که چرا و چگونه ساحره گان در نخستین پرده نخست مکبث ، بر حق بود که فریاد بزنند: « زشتی، زیباست و زیبایی، زشت...»...

داروین در اثر خود : « بیان عواطف در انسان و در حیوانات» بر این نکته انگشت می گذارد  که  چیزهای نفرت آور در  یک فرهنگ مفروض، لزوما در فرهنگ دیگر، چنین نیستند و برعکس، با وجود این، وی نتیجه می گیرد که به نظر می رسد  برخی از «حرکات خاص  در حالات صورت و برخی از اداها» احساساتی را به بیان در می آورند که ناشی از مشمئز شدن، نفرت یا تحقیر کردن هستند  و این حرکات ظاهرا «در تمام نقاط جهان یکسان هستند» . ما نیز می دانیم که برخی از تظاهرات خاص در لذت بردن از  زیبایی که به شکلی فیزیکی مورد تمایل است،  و یا بعضی از حرکات یک آدم شکم باره در برابر ظرفی از غذای مورد علاقه اش،  شکل رایج دارند. با وصف این، باید توجه داشت که در این حرکات ما  نه با بیان نوعی لذت بردن زیباشناسانه بلکه با نوعی ابزار احساسات  از ارضا شدن سروکار داریم، مثل  صداهایی که بعضی از مردمان موقعی که غذاهای باب میلشان را می خورند از خود در می آورند(ولو آنکه چنین صداهایی بر اساس نوعی آداب معاشرت نیز  انجام شوند). بهر تقدیر  بیان امر زیبا عموما به چیزی می انجامد که کانت به آن «نقد قوه داوری» نام می داد، به نوعی لذت بدون چشم داشت: در حالی که ما تمایل داریم آنچه را به نظرمان جذاب است را تصاحب کنیم یا در کاری که به نظرمان  خوب می آید، شرکت کنیم،  داوری  سلیقه  در برابر مشاهده  یک گل ، لذتی را به ما می دهد  که هر گونه تمایل  به تصاحب یا مصرف را از خود می راند.
   به همین دلیل است که برخی از فیلسوفان این پرسش را مطرح می کنند که آیا اصولا می توان در برابر زشتی ، از یک داوری زیباشناسانه سخن گفت؟  زیرا زشتی به ابراز واکنش هایی عاطفی و پرشور نظیر  همان احساس نفرتی که داروین از آن صحبت می کرد، منجر می شود. در واقع،  ما باید  در طول تاریخی که قصد بیانش را داریم، تظاهرات  زشتی به خودی خود ( برای نمونه چیزهایی مثل مدفوع، جسدی در حال  فاسد شدن، موجودی پر از زخم که بویی مشمئز کننده از آنها بیرون می زند)  را از زشتی  صوری  به مثابه  عدم تعادلی  در روابط ارگانیک در میان اجزاء یک کل ، تمیز دهیم.  برای نمونه تصور کنیم که در خیابان با آدمی مواجه شویم که دندانهای چندانی ندارد: آنچه ما را در این شخص آزار می دهد  نه شکل لب های او یا  دندان های معدودی است که در دهانش باقی مانده اند، بلکه  این واقعیت است که دندان های باقی مانده همراه با دندان های دیگری که باید قاعدتا در جای خود در دهان او باشند، نیستند.  ما این شخص را نمی شناسیم،  این زشتی ربطی به ما ندارد ولی با وجود این،  در برابر این عدم انسجام  یا ناکامل بودن  این مجموعه، به خود اجازه می دهیم که البته بدون آنکه چندان شوری به خرج دهیم،  این چهره را زشت بنامیم.
بدین ترتیب باید میان یک واکنش عاطفی نسبت به نفرت حاصل از دیدن یک حشره چسبناک یا یک میوه گندیده و آنچه از دیدن شحصی  که نوعی عدم تقارن یا تناسب  در کالبد یا چهره خود دارد یا از شکل افتاده (امر زشت هنری و امر زشت  صوری) تفاوت قائل شویم.  و در مورد امر زشت هنری تاکید کنیم که  تقریبا همه نظریه های  زیبا شناسانه، لااقل از یونان  باستان تا امروز، بر آن صحه می گذارند  که تمام اشکال زشتی  می توانند راهی برای جبران خود  در یکی از بازنمودهای هنری  وفادار و کارا نسبت به خود بیابند.  ارسطو (poétique 1448b) از امکان تحقق بخشیدن  به امر زیبا از خلال تقلید استادانه از چیزهای نفرت آور سخن می گفت وپلوتارخ (De audiendis  poetis)  از بازنمایی هنرمندانه امر زشت  به گونه ای که بتواند از آن به دلیل مهارت هنرمند، امری زیبا بسازد.
بنابراین ما از سه پدیده متمایز سخن می گوئیم:  زشتی به خودی خود،  زشتی صوری  و بازنمایی هنرمندانه امر زشت در دو نمونه نخستین آن. آنچه باید با خواندن این کتاب در ذهن داشت این است که در فرهنگ های مختلف همواره دو نوع نخستین زشتی با یکدیگر تداخل داشته اند و این چیزی است که لااقل با نگاهی به اشکال بازتاب آنها در نوع سوم می توان دریافت.
با این کار البته انحراف های زیادی ما را تهدید می کند. در قرون وسطی بوناونتوره د بانیورژیو(Bonaventure de Bagnoregio) تاکید می کرد که  تصویر شیطان  اگر به خوبی زشتی خود را بازنمایاند، تصویری زیبا خواهد بود: اما آیا این واقعا همان چیزی است که مومنان آن دوره با دیدن صحنه های شگفت انگیز  شکنجه های جهنمی بر پرتره ها و نقاشی های دیواری کلیسا ها احساس می کردند؟  یا احساس آنها را باید بیشتر ترس و اضطراب دانست، یعنی همان احساسی که ما امروز با دیدن یک جانور خطرناک خزنده پیدا می کنیم؟
اغلب شاهد آن هستیم که نظریه پردازان به موارد متعددی  فردی در نمونه های یک چیز ، اشکال تلفیقی و ترکیبی و به رفتارهای انحرافی توجه لازم را نمی کنند. هر چند نمی توان انکار کرد که  تجربه زیبایی  نوعی احساس بی چشم داشت را بر می انگیزاند، با این وصف نمی توان انکار کرد که شاید یک جوان تازه بالغ  و کمی مخدوش، حتی در برابر مجسمه ونوس میلو نیز دچار احساسات  شور انگیز بشود. همین را درباره زشتی نیز می توان گفت: شب، یک کودک ممکن است کابوسی ببیند و از داستان ساحره هایی که خوانده است وحشت زده شود و بترسد، در حالی که دوستان هم سن و سال او در این داستان ها تنها  چیزی برای سرگرمی دیده باشند. ممکن است بسیاری از  معاصران رامبرانت  وقتی چشمشان به تابلوی او که جسدی را روی میز تشریح نشان می داد، می افتاد، به جای آنکه  مهارت او را بستایند،  احساس وحشت می کردند گویی جسد واقعی باشد. و به همین ترتیب، کسی که خود تجربه یک بمباران را داشته است، بی شک  نگاهی همچون دیگران به تابلوی  پیکاسو، گرنیکا[درباره بمیاران های هوایی اسپانیا در جنگ داخلی]، یعنی نگاهی بی چشم داشت و صرفا زیبا شناسانه، بدون آنکه تجربه دردناک خود را به یاد بیاورد نخواهد داشت.
و به همین دلیل در دنبال کردن  این تاریخ زشتی باید بسیار محتاط باشیم، زیرا این تاریخی  متنوع، با کج راه هایی بی شمار ، با تفاوت های فراوان میان  واکنش ها و  اشکال مختلفی که بر می انگیزند، با  طیف های بی شماری از  رفتارها در برابر این واکنش ها است. و برای این کار باید تلاش کنیم، مورد به مورد،  بفهمیم  که چرا و چگونه  ساحره گان در نخستین پرده نخست مکبث ،  بر حق بود  که فریاد بزنند: « زشتی، زیباست و زیبایی، زشت...»
 
 
گردآوری : گروه فرهنگ و هنر سیمرغ
www.seemorgh.com/culture
منبع :http://www.fakouhi.com/node/2114