حرف های سحر ذکریا درباره بازی در «دلداده»
نقش های نیازمند زشتی در سینمای ایران با انتخاب نادرست بازیگران، باورپذیری خود را از دست میدهند و از آن سو نقش هایی که احتیاج به زیبایی بازیگر دارند، با انتخاب هایی چنان عجیب همراهند که تماشاگر نمیتواند تصور کند سلیقه یی که بازیگر انتخاب شده را زیبا تصور کرده، از کجا برخاسته است؟ معضل سلیقه در این سینما از جمله در مساله انتخاب بازیگران و ترسیم ظواهرشان خود را نشان میدهد. در جایگاه یک مطالعه موردی «دلداده» که از فیلم های ظاهراً مفرح و در اصل سخیف و بی لطف و بی نمک روی پرده این روزهای سینمای ماست، شخصیتی به نام آهو دارد که خواهر بزرگ دختر اصلی فیلم است و حالا که بحث ازدواج خواهر کوچک تر پیش آمده، او ناراحت و نگران است که زودتر شوهری برای خودش دست و پا کند.
نقش عملاً یکی از آن دخترترشیده های معمول سینمای فارسی است و برای آنکه خنده یی به لب تماشاگران منتظر شوخی های بامزه یک کمدی رمانتیک بیاورد، لازم است بازیگرش ظاهری نامتعادل، مثلاً چاق یا تا حدی زشت یا دست کم پا به سن گذاشته و رنگ پریده و افسرده حال و کم جان و بی رمق داشته باشد. اما برای این نقش در کمال تعجب، سحر ذکریا انتخاب شده. و عجیب تر آنکه در چهره پردازی او هم همه چیز به سمت خلق دختری آراسته و شیک پوش پیش رفته که بر اساس خصلت جاری در چهره، حتی از آن خواهر کوچک مورد توجه هم فاخرتر به چشم میآید. درباره این نمونه آشکار سلیقه غلط در سینمای ایران که بارها هم تکرار شده و میشود، با خود بازیگر به صحبت نشستیم و اینجا گوشه یی از حرف هایش را میخوانید که ضمناً مشکلات دیگر سلیقه حاکم بر این تولید سرسری را هم باز میگوید.
من تا به حال هیچ کار سینمایی ندیده بودم که اصلاً فیلمنامه یی نداشته باشد. شاید باور نکنید، ولی این فیلم بدون فیلمنامه شروع شد. در طول کار هم فیلمنامه روزانه و ورق ورق به دست مان میرسید. وقتی کار شروع میشد، طرح کلی را برایم گفتند و قرار بود آهو دختر افسرده یی باشد که یکسری اتفاق ها برایش افتاده و از نظر روحی به هم ریخته و حالا در موقعیت های طنز قرار میگیرد. تا اینجایش خوب بود و نقش، جای کار داشت. اما از جایی به بعد، دیدم که اتفاقات دیگری میافتد و نقش ها و دیالوگ ها مدام کم و زیاد میشود و هیچ چیز تکلیف مشخصی ندارد. چندین آدم مختلف، هر کدام شان در یک روزهایی فیلمنامه را روز به روز و سکانس به سکانس مینوشتند و حتی گاهی فیلمبردار در طول کار عملاً خودش کارگردانی میکرد. مثلاً میگفت این دیالوگ ها اضافی است، اینها را نمیگیریم و... حتی به این فکر کردم که کار را از نیمه رها کنم اما از نظر حرفه یی درست نبود و ممکن هم نبود. چون قراردادها همیشه یکطرفه و به نفع تهیه کننده است. این است که ادامه دادم اما میدانستم چه از آب درمیآید.
قبلاً هم در فیلم هایی که کار کرده ام، این دغدغه را نداشتم که حتماً تصویرم زیبا باشد. یادم هست در کاری از اسماعیل فلاح پور که نقشم یک زن کارگر بود، حتی اصرار میکردم که گریم زشت تر یا کمیکثیف تر داشته باشم تا تماشاگر مرا بپذیرد و باور کند. در «دلداده» هم وقتی بار اول مرا گریم کردند، گفتم این گریم آهو نیست.
وقتی قرار است آهو دختر افسرده یی باشد، وقتی قرار است به عنوان یک دختر ترشیده و در حسرت ازدواج او را ببینیم، نمیشود اینقدر از نظر ظاهری به خودش برسد. نباید به لباسش زیاد توجهی بکند. هرچه میگفتم این خط چشم، این نوع آرایش نباید روی صورت این کاراکتر باشد، فایده یی نداشت. بعد دیگر حس کردم دارم بیهوده انرژی صرف میکنم. گاهی وسط کاری، آدم دیگر از ادامه تلاش برای بهبود کار دیگران که روی کار خود آدم هم اثر میگذارد، خسته میشود.
با وجود همه ضعف های فیلمنامه یا آن چیز پاره پاره یی که به اسم فیلمنامه به دست ما میرسید، فکر میکنم اگر گریم و ظاهر آهو چیزی بود که او را به عنوان یک دختر ترشیده برای تماشاگر قابل باور میکرد، میشد به نتیجه یی کمیبهتر رسید. دست کم مثل فیلم فعلی که حتی در نمایش خصوصی اش هم حاضر نشدم و اصلاً تحمل یک بار تماشایش را هم ندارم، این طور نبود که حضور آهو در بعضی سکانس ها کاملاً زائد و بی خودی به نظر برسد. در طول فیلمبرداری، بر اساس همان سلیقه یی که سازندگان این نوع فیلم ها فکر میکنند بر جامعه حاکم است، هر کدام از بازیگران دارای سابقه کمدی مثل رضویان، صالحی، عبدی و حتی احمد پورمخبر که بنده خدا نمیتوانست دیالوگ های خودش را حفظ کند، هر کس چیزهایی را اضافه میکرد و بداهه میگفت و بعضی وقت ها اصلاً کل سکانس نسبت به آن چیزی که اولش قرار بود باشد عوض میشد. کم کم نقش آهو آنقدر در این اضافات جدید نادیده گرفته شد که در خیلی صحنه ها بیهوده حضور داشت و من حتی به کارگردان و بقیه که گاهی کارگردانی میکردند، میگفتم هیچ مشکلی ندارم اگر در این صحنه ها حضور نداشته باشم. چون بعد که فیلم دیده میشود، این مقدار حضور بی خودی برای من به عنوان بازیگر بد است و حس میشود خودم را تحمیل کرده ام. به هرحال حالا عملاً همین اتفاق افتاده و نمایش این فیلم برای من خیلی تاسف آور است. چون خود دوستان که متوجه ضعف های ابتدایی نیستند و احتمالاً از فروش کار حسابی سر حال هم آمده اند.
نقش عملاً یکی از آن دخترترشیده های معمول سینمای فارسی است و برای آنکه خنده یی به لب تماشاگران منتظر شوخی های بامزه یک کمدی رمانتیک بیاورد، لازم است بازیگرش ظاهری نامتعادل، مثلاً چاق یا تا حدی زشت یا دست کم پا به سن گذاشته و رنگ پریده و افسرده حال و کم جان و بی رمق داشته باشد. اما برای این نقش در کمال تعجب، سحر ذکریا انتخاب شده. و عجیب تر آنکه در چهره پردازی او هم همه چیز به سمت خلق دختری آراسته و شیک پوش پیش رفته که بر اساس خصلت جاری در چهره، حتی از آن خواهر کوچک مورد توجه هم فاخرتر به چشم میآید. درباره این نمونه آشکار سلیقه غلط در سینمای ایران که بارها هم تکرار شده و میشود، با خود بازیگر به صحبت نشستیم و اینجا گوشه یی از حرف هایش را میخوانید که ضمناً مشکلات دیگر سلیقه حاکم بر این تولید سرسری را هم باز میگوید.
من تا به حال هیچ کار سینمایی ندیده بودم که اصلاً فیلمنامه یی نداشته باشد. شاید باور نکنید، ولی این فیلم بدون فیلمنامه شروع شد. در طول کار هم فیلمنامه روزانه و ورق ورق به دست مان میرسید. وقتی کار شروع میشد، طرح کلی را برایم گفتند و قرار بود آهو دختر افسرده یی باشد که یکسری اتفاق ها برایش افتاده و از نظر روحی به هم ریخته و حالا در موقعیت های طنز قرار میگیرد. تا اینجایش خوب بود و نقش، جای کار داشت. اما از جایی به بعد، دیدم که اتفاقات دیگری میافتد و نقش ها و دیالوگ ها مدام کم و زیاد میشود و هیچ چیز تکلیف مشخصی ندارد. چندین آدم مختلف، هر کدام شان در یک روزهایی فیلمنامه را روز به روز و سکانس به سکانس مینوشتند و حتی گاهی فیلمبردار در طول کار عملاً خودش کارگردانی میکرد. مثلاً میگفت این دیالوگ ها اضافی است، اینها را نمیگیریم و... حتی به این فکر کردم که کار را از نیمه رها کنم اما از نظر حرفه یی درست نبود و ممکن هم نبود. چون قراردادها همیشه یکطرفه و به نفع تهیه کننده است. این است که ادامه دادم اما میدانستم چه از آب درمیآید.
قبلاً هم در فیلم هایی که کار کرده ام، این دغدغه را نداشتم که حتماً تصویرم زیبا باشد. یادم هست در کاری از اسماعیل فلاح پور که نقشم یک زن کارگر بود، حتی اصرار میکردم که گریم زشت تر یا کمیکثیف تر داشته باشم تا تماشاگر مرا بپذیرد و باور کند. در «دلداده» هم وقتی بار اول مرا گریم کردند، گفتم این گریم آهو نیست.
وقتی قرار است آهو دختر افسرده یی باشد، وقتی قرار است به عنوان یک دختر ترشیده و در حسرت ازدواج او را ببینیم، نمیشود اینقدر از نظر ظاهری به خودش برسد. نباید به لباسش زیاد توجهی بکند. هرچه میگفتم این خط چشم، این نوع آرایش نباید روی صورت این کاراکتر باشد، فایده یی نداشت. بعد دیگر حس کردم دارم بیهوده انرژی صرف میکنم. گاهی وسط کاری، آدم دیگر از ادامه تلاش برای بهبود کار دیگران که روی کار خود آدم هم اثر میگذارد، خسته میشود.
با وجود همه ضعف های فیلمنامه یا آن چیز پاره پاره یی که به اسم فیلمنامه به دست ما میرسید، فکر میکنم اگر گریم و ظاهر آهو چیزی بود که او را به عنوان یک دختر ترشیده برای تماشاگر قابل باور میکرد، میشد به نتیجه یی کمیبهتر رسید. دست کم مثل فیلم فعلی که حتی در نمایش خصوصی اش هم حاضر نشدم و اصلاً تحمل یک بار تماشایش را هم ندارم، این طور نبود که حضور آهو در بعضی سکانس ها کاملاً زائد و بی خودی به نظر برسد. در طول فیلمبرداری، بر اساس همان سلیقه یی که سازندگان این نوع فیلم ها فکر میکنند بر جامعه حاکم است، هر کدام از بازیگران دارای سابقه کمدی مثل رضویان، صالحی، عبدی و حتی احمد پورمخبر که بنده خدا نمیتوانست دیالوگ های خودش را حفظ کند، هر کس چیزهایی را اضافه میکرد و بداهه میگفت و بعضی وقت ها اصلاً کل سکانس نسبت به آن چیزی که اولش قرار بود باشد عوض میشد. کم کم نقش آهو آنقدر در این اضافات جدید نادیده گرفته شد که در خیلی صحنه ها بیهوده حضور داشت و من حتی به کارگردان و بقیه که گاهی کارگردانی میکردند، میگفتم هیچ مشکلی ندارم اگر در این صحنه ها حضور نداشته باشم. چون بعد که فیلم دیده میشود، این مقدار حضور بی خودی برای من به عنوان بازیگر بد است و حس میشود خودم را تحمیل کرده ام. به هرحال حالا عملاً همین اتفاق افتاده و نمایش این فیلم برای من خیلی تاسف آور است. چون خود دوستان که متوجه ضعف های ابتدایی نیستند و احتمالاً از فروش کار حسابی سر حال هم آمده اند.
گردآوری: گروه فرهنگ و هنر سیمرغ
www.seemorgh.com/culture
منبع: aftab.ir