قلمهای زیر زمینی
ایوان کلیما که تازه به خوانندگان ایرانی معرفی شده در دنیا معروفترین نویسنده چک بعد از میلان کوندراست.
دنیا خیلی وقت است «ایوان کلیما» را میشناسد؛ آن هم به عنوان یک نویسنده و روشنفکر و روزنامه نگار درجه اول. خیلی از منتقدها میگویند او بعد از «میلان کوندرا» مهمترین نویسنده کشور چک است. اما کلیما خیلی دیر به ایران آمد. مرداد پارسال کتاب «روح پراگ» نوشته کلیما به عنوان اولین کتاب از او، به فارسی ترجمه شد. روح پراگ نه رمان بود و نه از این کتابهای افشاگرانه درباره تاریخ و سیاست و زندگی این و آن اما بین کتابخوانها خیلی زود محبوب شد. روح پراگ مقالات ژورنالیستی کلیما بود درباره حکومت توتالیتر چک، انقلابهای دنیا، سانسور، ادبیات، جنگ جهانی دوم، نازیها، اردوگاههای یهودیان و خیلی چیزهای دیگر و حالا کتاب دیگری از کلیما روی پیشخوان کتابفروشیهاست؛ رمان «در انتظار تاریکی، در انتظار روشنایی». شاید مترجمها دریچه تازهای به دنیای یک نویسنده مهجور اما شگفت انگیز باز کرده باشند.
سال 1931، وقتی ایوان به دنیا آمد، چک هنوز چکسلواکی بود و البته یک دیوانه خانه تمام عیار دنیا زیر بار جنگ جهانی اول قد راست نکرده بود، رکورد اقتصادی مردم را فلج کرده بود، بیشتر اهالی چک حکومت دموکراتیک را دلیل بدبختیشان میدانستند و پدرهای کارگر طرفدار سوسیالیسم بودند، برای این که سوسیالیستهای شوروی توهم یک آرمانشهر قشنگ را که همه در آن با هم برابرند و برایشان جا انداخته بود.
مورد غم انگیز ایوان
ایوان هیچ خواهر و برادری نداشت. پدرش جوشکار بود و از عهده مخارج زندگی برنمیآمد ولی یک خانه ویلایی قشنگ داشت و بچگی ایوان که تنها سالهایی بود که آب خوش از گلویش پایین رفت، در آن خانه گذشت. پدر و مادرش اسما یهودی بودند اما عملا ً هر دو لامذهب بودند و به تنها چیزی که معتقد بودند کمونیسم بود. آن سالها آلمان نازی به دست به دست ایتالیا داده بود تا جنگ دوم جهانی را راه بیندازد؛ بنابراین اوضاع سیاسی و اجتماعی کشورهای بلوک شرق وحشتناک بود؛ «یک روز مدیر مدرسهمان آمد سر کلاس تا مداد رنگیها را بررسی کند. مدیر گفت هر کس که مداد رنکیها «هارتموت» دارد دیگر نباید از آن استفاده کند چون آنها ساخت آلمان بودند». ایوان که تازه یک بسته مداد رنگی هارتموت خریده بود و حسابی عصبانی شد اما؛ «آن عصبانیت در مقایسه با عصبانیتهایی که در آینده بنا بود سراغم بیایند بی نهایت بیاهمیت بود.»
قدرت همیشگی جنگ
6 سالش بود که جنگ جهانی دوم شروع شد. سال 1938 قرار داد مونیخ امضا شد و 2 سال و نیم بعدش ایوان چشم باز کرد و دید که مثل باقی یهودیها روانه اردوگاه کار اجباری شده است. حق نداشت به مدرسه برود، حق نداشت به سینما برود، حق نداشت سوار اتوبوس شود و بدتر از همه مجبور بود یک ستاره شش پر که رویش نوشته بودند «یهودی» به سینه اش بزند. دیگر از خانه بیرون نرفت؛ مینشست و فقط کتاب میخواند؛ هومر، ویکتور هوگو، ژول ورن. 4 سال تمام در اردوگاه عمرش در صف غذا، شیر و ذغال سنگ و حمام گذشت. یک مدرسه کوچک در اردوگاه راه انداخته بودند و ایوان هم مثل بقیه بچهها به آنجا میرفت. انشاهایش در مدرسه اشک و تحسین معلمش را یک جا درمیآورد. برای خودش شعر میگفت و نمایشنامه مینوشت. همان وقت بود که نوشتن اولین رمانش را شروع کرد. ماجراهای رمان جایی در غرب آمریکا اتفاق میافتادند. حالا خودتان تصور کنید یک بچه 10 ساله که در اردوگاه یهودیها زندگی میکند و پایش را از چک بیرون نگذاشته درباره غرب آمریکا چه میتوانسته بنویسد. بعد از جنگ به هر ضرب و زوری که بود شد دانشجوی رشته ادبیات. اما ایوان هیچ وقت در قید مدرسه و دانشگاه نبود؛ فقط میخواند و هر چه به نظرش میرسید مینوشت. سال دوم دانشگاه یک رمان عاشقانه قطور نوشت و اسمش را گذاشت «خوش قلب». بعد از آن یک رمان دیگر نوشت به اسم «یکی از هزاران» به اضافه یک عالمه داستان کوتاه و نمایشنامه که بعدها به همه شان میگفت: «مشق مدرسهای».
ایوان کلیما راهش را پیدا کرده بود؛ «در مورد حرفه آینده ام هیچ تردیدی نداشتم؛ دلم میخواست بنویسم.» و درست چند سال بعد از این تصمیم بود که ممنوعالکار و تبعید شد. اما برایش اهمیتی نداشت؛ هر جا که بود مقاله، رمان، نمایشنامه مینوشت و آثارش مثل نوشتههای همه نویسندههای آن رمان چک به صورت زیرزمینی چاپ میشد.
گردآوری: گروه فرهنگ و هنر سیمرغ
www.seemorgh.com/culture
منبع: هفته نامه همشهری جوان/ شماره 214/ زهرا فرنگ نیا
بازنشر اختصاصی سیمرغ
مطالب پیشنهادی:
جادوی زیبای دروغهایش!
جان آپدایک با خرگوشهایش مشهور شد!
راز بزرگ ساموئل باتلر
از آن ایتالیاییهای نازنین!
نویسندهای در هجوم منتقدان