وقتی چنین بخشی از کتاب حذف می‌شود، بیننده‌ای که کتاب را نخوانده بخش مهمی ‌از داستان را از دست می‌دهد، حس ما دراین واقع اینست که انگار حقایق یک جامعه را سانسور کرده‌ای...

بار دیگر هدیه‌ای که دوست می‌دارم
هروقت از همه جا و همه‌کس خسته می‌شوم، هروقت از زمین و زمان دلم گرفته، هروقت حوصله خواندن ندارم اما دلم می‌خواهد بخوانم و هروقت که می‌خوام از آدم‌ها و دنیای کسل کننده‌شان فرار کنم؛ هری پاتر می‌خوانم. از همان جلد اول تا آخرین جلد را یک دور تمام دوره می‌کنم تا شخصیت‌ها و داستان، مثل یک داروی شفابخش به سراغم بیایند و بتوانم دوباره به زندگی برگردم. این روزها را که می‌گذرانم، دوباره همان بی‌تابی‌های گذشته به سراغم آمده اند و دوباره خسته و آشفته و پریشانم. احساس می‌کنم «دیوانه سازها» بیشتر از همیشه قدرت گرفته‌اند و شادی‌های اطرافم را بلعیده‌اند و سردی و یخ زدگی را رواج داده اند، لرد ولدمورت قدرتمندتر شده و همراه «مرگ خوارانش» در حال شکنجه دادن مشنگ‌ها و کشتن کارآگاه‌ها است، و من باز به همان دنیای جادویی برگشته‌ام، تا بتوانم با مرور وردهای شادی‌بخش و تمرین ضد طلسم‌ها شوم در کنار هری، رون و هرمیون باشم. هر جلد از هفت جلد کتاب هری پاتر را بیش از 5 بار خوانده ام؛ شاید هم بیشتر، و هر بار انگار که اولین بار است. هیجان‌هایم مثل همان دفعه اول است که نمی‌توانستم کتاب را زمین بگذارم. مثل اولین بار برای مرگ قهرمانان گریه می‌کنم و همراه با خوشحالی‌هایشان قهقهه می‌زنم؛ انگار که اولین بار است. تا دست به کتاب می‌شوم، با دنیای واقعی اطرافم خداحافظی می‌کنم و وارد دنیای جادو می‌شوم. شخصیت‌های کتاب تمامی ‌ذهنم را اشغال می‌کنند و من می‌شوم یکی از همان‌ها، با همان ترس‌ها، وردها و هیجانات. وقتی فیلم‌های هری پاتر هم ساخته شد و شخصیت‌های کتاب دارای صورت شدند، اوضاع بهتر هم شد. از دنیای تخیل صرف بیرون آمدند و واقعی شدند و بیشتر با آنها ارتباط برقرار کردم. هرچند که فیلم‌ها هم این توانایی را دارند که مرا تا حد جنون عصبانی کنند. فکر هم نمی‌کنم در این عصبانیت تنها باشم. احتمالا همه هری پاتر خوان‌های حرفه‌ای با من هم عقیده‌اند و در این راه حمایتم می‌کنند؛ حمایتشان را حس می‌کنم. حتی سر تکان دادن‌هایشان را که راست می‌گویی، راست می‌گویی. عصبانیت من، ما، وقتی به اوج می‌رسد که صحنه به صحنه فیلم را با کتاب مقایسه می‌کنیم و حسرت می‌خوریم که چه صحنه‌هایی حذف شده و چه صحنه‌های بی‌جایی الکی اضافه شده است. از نظر یک پاترخوان حرفه ای، مطمئنا صحنه‌های تغییر یافته در فیلم نمی‌تواند خیلی قابل قبول باشد، تمام لحظه‌های جادویی که در کتاب وجود دارند، معنی و مفهوم خاصی دارد و حذف یا تغییرشان چندان قابل قبول نیست. حتی اگر جی. کی رولینگ رضایت داده باشد، ما کوتاه نمی‌آییم. مثلا در قسمت ششم کتاب، رون و هرمیون، ارشد دانش آموزان ‌هاگوارتز می‌شوند، درحالیکه در فیلم اصلا خبری از این ماجرا نیست یا بخش مهمی ‌از کتاب که بچه‌ها برای عبادت پدر رون، آقای ویزلی، به بیمارستان سنت مانگو می‌روند و با نویل لانگ با تم مواجه می‌شوند که اتفاقا با مادربزرگش برای عبادت از پدر و مادرش آمده است. مادر و پدر نویل، دو کارآگاه بسیار باهوش بودند که با لرد ولدمورت مبارزه می‌کردند و بلاکتریس لستنجر آنقدر آنها را با طلسم «شکنجه گر» آزار می‌دهد که دچار بیماری روانی می‌شوند. این بخش کتاب خیلی مهم است چرا که پس از فرار بلاکتریس از زندان آزکابان نویل کاملا دگرگون می‌شود و بیشتر از قبل در ارتش دامبلدور فعال می‌شود و ضد طلسم‌ها را یاد می‌گیرد. وقتی چنین بخشی از کتاب حذف می‌شود، بیننده‌ای که کتاب را نخوانده بخش مهمی ‌از داستان را از دست می‌دهد، حس ما دراین واقع اینست که انگار حقایق یک جامعه را سانسور کرده‌ای. شما جای ما، عصبانی نمی‌شوید از دست کارگردان؟ البته نباید بی‌انصافی کرد که سه قسمت اول فیلم بیشتر از دو قسمت 4و 5 به کتاب شبیهند و سعی کرده‌اند تا واقعا آنچه را که هست، منعکس کنند و مهمتر اینکه باید از تمامی‌ این فیلم‌ها ممنون بود به خاطر به تصویر کشیدن دنیای هری پاتر، چرا که با وجود این فیلم‌هاست که به راحتی قوانین بازی کووییدیچ را می‌فهمیم و می‌فهمیم که ‌هاگوارتز و جنگل ممنوعه چه شکلی هستند،‌ هاگرید ساده دل و مهربان را که یک دورگه نیمه غول و نیمه انسان است را بهتر می‌شناسیم و دوقلوهای ویزلی، فرد و جرج را به خوبی می‌بینیم و سر از شیطنتهایشان در می‌آوریم. زمانی که کتاب را می‌خوانی به راحتی می‌فهمی ‌که پرفسور مک گونگال که یک ساحر جدی و سخت گیر است، چگونه تبدیل به گربه می‌شود، سیریوس بلک پدرخوانده جذاب و خطرناک هری چگونه سر از آتش سال عموی گروه گریفندور بیرون می‌آورد تا هری را از خطرات آگاه سازد و پرفسور دامبلدور، مدیر دوست داشتنی و همه چیز تمام ‌هاگوارتز، که هر وقت بخواهی، می‌توانی به او تکیه کنی، چطور هری را به «قدح اندیشه» می‌برد تا او را با واقعیت‌ها و اتفاق‌هایی که در زمانه او اتفاق نیفتاده، آگاه سازد. خلاصه اینکه فیلم کمک خوبی برای تصویرسازی از تمامی ‌اتفاقات دنیای جادو به آدم می‌دهد. فیلم‌ها با تصویری که از هری، رون و هرمیون برای خودمان ساخته‌ایم، کاملا مطابقت دارد؛ هری با آن عینک گرد، موهای سیاه و به هم ریخته و زخم معروف بر روی پیشانی اش که شبیه صاعقه است، رون با صورت کک و مکی و موهای نارنجی و خنگ بازی‌هایش و هرمیون با موهای فرفری قهوه ای و دستی که سر هر کلاسی بالا و پایین می‌رود تا به سوال‌ها جواب بدهد؛ دقیقا همان اتفاقی که انتظارش را داشتی. هرچند که فیلم سازان در انتخاب دو نقش فلور دراکو دورگه که نیمه انسان و نیمه پری است و چوچانگ که یک دور هری را عاشق خودش کرده بود، بی سلیقگی نشان دادند و نتوانستند آن دو را به همان زیبایی که کتاب تشریح کرده بود، نشان دهند اما بقیه نقش‌ها مثل جینی، دارکو مالفوی، دابی، نویل و... کاملا همانی بودند که انتظار داشتی.
 
اما مهمترین و بهترین کاری که فیلم کرد و خواندن کتاب را هم لذت‌بخش‌تر کرد، به تصویر کشیدن اسناد منفور درس معجون‌سازی پرفسور اسنیپ بود. اسنیپ شخصیت محبوبی بین دانش آموزان ‌هاگوارتز نیست، به خاطر همه اذیت و آزارهایی که به هری می‌رساند، اما آنقدر به ریزه کاری‌های شخصیتش در کتاب پرداخته شده که با وجود تمام آزارهایی که به هری، رون و هرمیون می‌رساند، باز هم نمی‌توانی از او متنفر باشی و حتی می‌خواهی دوستش هم داشته باشی. اسنیپ همیشه در مقابل هری با دو احساس متفاوت دست به گریبان است، از طرفی به خاطر عشقی که به مادر هری؛ لیلی داشته، هری را دوست دارد و از او محافظت می‌کند و از سوی دیگر به دلیل نفرتی که از پدر هری؛ جیمز؛ داشته از هری متنفر است و می‌خواهد به او آسیب برساند و این دوگانگی شخصیت اسنیپ او را جذاب‌تر و دوست داشتنی‌تر می‌کند و این دقیقا همان چیزی است که انتظارش را داشتیم. همان قدر ظریف و با پیچیدگی و این، دقیقا هری پاتر است. اینکه انتظارش را داری، برای چندمین بار می‌خوانی، برای چندمین بار می‌بینی، اما باز هم برایت لذت‌بخش و دوست داشتنی است و نمی‌توانی حتی برای لحظه‌ای از یادش غافل شوی. الان هم که زمان انتظار است. انتظار تا فیل شاهزاده دورگه زودتر اکران شود و سی دی‌هایش به دست ما برسد، تا بتوانیم این قسمت از کتابی را هم که این روزها دارم برای دهمین بار می‌خوانم، تصویر سازی کنیم. فقط امیدوارم که کارگردان قسمت شاهزاده دورگه فراموش نکند که دامبلدور همیشه می‌گفت: «وفاداری و عشق دو راز مهم پیروزی هری و دوستانش در مقابل لرد ولدمورت و دنیای سیاهش هستند.» خدا کند که او هم در هنگام ساختن فیلم به کتاب وفادار مانده باشد و فیلم ششم را با عشق به ما تقدیم کند، همان طور که انتظارش را داریم.
 
گردآوری: گروه فرهنگ و هنر سیمرغ
www.seemorgh.com/culture
منبع: ماهنامه نسیم هراز/ شماره 41
بازنشر اختصاصی سیمرغ
 
مطالب پیشنهادی:
 نویسنده داستانهای «هری پاتر» چگونه میلیاردر شد؟!!
دنیل رادکلیف و کارخانه جادوگرسازی
همراه با اما واتسون؛ بازیگر مجموعه هری پاتر
ميليونرهای هری پاتر دچار مشکل شده‌اند!!
هری پاتر و محفل ایرانی‌ها!