آیكونهای سوررئال رایان مكگینس
رایان مكگینس1، به یاد روزگار جوانی در ساحل ویرجینیا، میگوید: “از همان اول میدانستم كه لوگو چه قدرتی دارد. لوگو چیزی است كه یك تكپوش (تیشرت) خنك را از تكپوشهای دیگر متمایز میكند. اما من كه اوایل توان خرید تكپوشی را از مغازه نداشتم، خودم برای خودم تكپوش درست میكردم. ولی تعجب میكردم وقتی میدیدم مردم دقیقاً همان تكپوشهایی را میخواهند كه من قصد دارم بفروشم. به نظرم این نوع از قدرت واقعاً اعتبارآور است.”
مكگینس سیوپنجساله هنوز هم به كار تولید تكپوش اشتغال دارد. این هنرمند قدبلند با موی تیره هماكنون در اتاق زیرشیروانی آفتابگیر خود در بَرِ چیناتاون- منهتن هر چیزی كه دستش بیاید، تولید میكند؛ از تخته اسكیت و توپ فوتبال گرفته تا كتاب و نقاشی. تنها حلقه اتصال میان این اشیا، مجموعه همچنان در حال افزایشِ اوست. این تصاویر با تقلید از تصاویر سایهنمای كاملاً قابل تشخیص تصاویر تبلیغاتی، دارای درختانی از جنس آبنبات، جانور افسانهای تكشاخ و حتا شاخ گوزن به شكل انسان و نهنگ دنداندار است. وی 32 مورد از این تصاویر سرزنده و كاملاً قابل تشخیص را با نقره، در درون دایرههای سیاه روی توپ فوتبال، تصویر كرده است. وی این تصاویر را، با رنگهای گوناگون، لایهلایه بر هم میگذارد؛ به نوعی كه هر یك از اشكال در برابر دیگری دلربایی میكند.
این هنرمند میگوید: “من آن دسته از نقاشیهایی را كه دارای اشكال ملموس، عینی و عاری از معانی ناهمجوری هستند، دستهبندی میكنم. وقتی با فرایندهای ابریشم- اسكرین نقاشی میكنم، فقط به جنبههای زیباییشناسی علاقه دارم- تركیب، شكل و رنگ. این ایده آیكونها را نابود و آنها را در كنار هم قرار میدهد؛ برای همین، تقریباً بیمعنا هستند یا این كه به عنوان تست Rorschach عمل میكنند. در تمام صفحه تصویر روایتهای غیر خطی به چشم میآیند. من به چیزهای بیمعنی و درك سوررئال خیلی علاقه دارم.”
مكگینس در زمان تلنگر زدن به دفترچه اشكال خود، كه با جوهر خطخطی شدهاند، به توصیف نحوه چگونگی تكمیل شدن هر یك از آیكونهای خود میپردازد. وی با اشاره به یك سلسله اشكال متغیر، با چشمانی بیرون زده و چیزهایی كه مغزهای برجسته و بیرونزدهای دارند، میگوید: “در اینجا من به این مفهوم و آنچه در مغز شما ترجمه و برداشت میشود، علاقه بسیاری دارم.” او در نهایت طرح را به یك پروفایل چكیده شده و بسیار خلاصه ساخته شده از دوایر هم مركز تنزل داده است. وی در این باره میگوید: “تلاش من این است كه در هر یك از نقاشیها، شكل هندسی موجود را در پس شكل و آن نوع سیستم دیداری (بصری)، كه برایم معنادار است، پیدا كنم.”
برخی اوهام از رؤیا سرچشمه میگیرند- مانند تصویر شاخ روی سر نهنگ دنداندار یا تبلیغات عجیبوغریبی كه به ذهن مكگینس خطور میكنند؛ مانند تصویر مردی كه ماهی غولپیكری را بر پشت خود حمل میكند. پس از این كه هنرمند، ایدهای را به طرح تبدیل میكند، آن را در رایانه اسكن میكند و خطوط تراز و مماس را حذف میكند. سپس فیلمهای رایانهای را به ابریشم- اسكرین تبدیل میكنند تا از آنها در نقاشیها استفاده كنند. سپس او این تصاویر را به دیوار استودیوی خود نصب میكند تا از واژگان ابریشم- اسكرین، در زمان شروع شكلسازی، به عنوان راهنما، استفاده كند.
مكگینس در توصیف نقاشیها، به عنوان موجوداتی كه جان میگیرند و رشد میكنند، میگوید: “در این كار روال بر این است كه آثار خود را با ابریشم- اسكرین كنید؛ اما من اسكرینها را همه جا پخش میكنم. من نشانههایی را ایجاد میكنم، سپس واكنش درونی خود را به آنها نشان میدهم. من از فرایند تولید مكانیكی استفاده میكنم. من به تولید علاقه دارم، نه به تكثیر.” در نقاشیهای بزرگ اخیر سیاهرنگ مكگینس، خطوط مربوط به نقشونگارها، كه معمولاً در سراسر اثر، خود آنها را ترسیم میكند، اغلب شكل را فرا میگیرند. در حالی كه عنوان این تزیینات لایهبندی شده رنگارنگ نه چندان مبارك و میمون مینماید، اما جلوه و ظاهر آبیرنگ آنها به طرز شرمآوری شهوتانگیز است. وی میگوید: “حفرههای سیاهرنگ بسیار تاریك هستند؛ به طوری كه خودم خواستم جنبهای زیبا و جنسی پیدا كنند. آنها از دل گلهای زنبق بیرون میآیند؛ گلهایی كه برای من نماد جذابیت یا ثروت هستند.”
مكگینس در سنین رشد با كمك مادرش، كه كارش فروختن اشیا و دستساختههای زینتی در روزهای تعطیل برای فروشگاههای اطراف شهر بود، اسباببازیهایی را درست میكرد. این هنرمند میگوید: “او هر سال در روز تولدش یك اره باریك و كوچك یا سنباده هدیه میگرفت.” خاطرش هست كه وقتی در دبستان و در كلاس هنر همواره به مجلات روی هم انباشته شده چشم میدوخت و برای نخستین بار هنر واقعی را میدید. خود در این باره میگوید: “در ساحل ویرجینیا پیشرفت خوبی كردم.”
او در مقاطع راهنمایی و دبیرستان، به همراه دوستش، گروهی را شكل داد؛ ترانه میسرود و آواز میخواند و به هر كاری كه به نوعی هنری بود، وارد میشد. او میگوید: “به خاطر همین بود كه دوست داشتم در این گروه باشم- و پوستر، لباس و كاور درست كنم. تا این كه روزی فهمیدم همین چیدمان، نوع و تصاویر و از روی آنها تكثیر كردن، یعنی طراحی.” او حتا الان هم در استودیوی خود مرتب موسیقی گوش میكند- اخیراً موسیقی پاپ All Girls Summer Fun Band و Tullycraft را دوست دارد- و خیلی علاقهمند است گروههای موسیقی جوان تازهای پیدا كند.
در 1990 وارد یك برنامه طراحی در دانشگاه Carnegie Mellon در پترزبورگ شد و در آنجا در رشته هنرهای زیبا كلاسهایی برداشت (برای تدریس). در این مقطع از زمان، مكگینس، وارهول را از همان آغاز به عنوان یك منبع تأثیرگذار ذكر میكند و در دوره شكوفایی و ظهور خود مدتی را به شاگردی او در موزه اندی وارهول سپری كرد. كار او طراحی سربرگ، نشانه و كارت دعوت بود. تا این كه این موزه، یك هفته پس از فارغالتحصیل شدنش، در 1994، گشایش یافت و مكگینس راهی نیویورك شد. وی در آنجا مدت كوتاهی را در یك شركت طراحی پنتاگرام مشغول كار شد و در عین حال، نقاشی را ادامه داد. او در آن زمان، نقاشی را به كلیپهای گرافیكی اختصاص داد. او كه در زمره برگزاركنندگان گروهی نمایشگاه در فضای هنرمندان در 1996 و در Steffany Martz در 1997 بود، میگوید: “علاقه دارم این نوع استعاره (imegary) هایی را كه به شكل مبهم ایجاد شدهاند، از حوزه عمومی بگیرم و روی چیزهای مختلفی مانند مخمل و Astrouturf نقاشی كنم.” با نگاهی به گذشته، خودش میگوید: “حسابی درگیر خلق هنر هستم. خود همین واقعاً یك مساله است. وقتی گفتم دیگر نمیخواهم هنر خلق كنم، بلكه میخواهم آنچه را خودم میخواهم خلق نمایم، پیشرفت چشمگیری كردم.”
در 1997 تصمیم میگیرد همه ایدههایش را در زمینه طراحی در قالب یك كتاب گرداوری كند. دو سال روی Flatnessisgod (كه از سوی انتشارات سافت اسكال (soft skull)، در 1999، منتشر شد) كار كرد. این هنرمند همچنین میگوید: “با آنچه نمایش دادن جهان پیرامون خود روی یك صفحه صاف و دوبُعدی نامیده میشود، چندان سرگرم نبوده است.” این كتاب شامل شعارهای تبلیغاتی است كه مكگینس آنها را به لوگوهای شركتی تبدیل میكرد و از آنها عكس میگرفت. خودش در این باره میگوید: “اشتراكات زیادی میان آنچه دیوارنویسان در خیابانها مینویسند، وجود دارد- با تلاش برای تكثیر این نشانهها؛ بارهاوبارها با همین استحكام و قدرت.
مكگینس در كار بعدی خود بحث تفاوت میان طراحی و هنر را كنار گذاشت. نمایشگاه او در Alife، در سال 2000، نقطه عطفی به همراه داشت؛ این نمایشگاه، در اصل، تلفیقی بود میان بوتیك و گالری در لوئر ایست ساید (Lower East Side). از آن زمان به بعد، وی به چیرهدستی خاصی در زمینه تبدیل واژگان سیستمهای دیداری (بصری) به یك سیستم ارتباطی آرمانگراتر رسید.
دبورا وای- مسؤول ارشد آثار تصویری و كتابهای مصور موزه هنرهای معاصر نیویورك- وقتی اثر باغ رؤیایی را در نمایشگاه Deitch Projects، در نیویورك، دید، به شدت تحت تأثیر استحكام این اثر قرار گرفت. از آنجا كه این هنرمند قطعات وینیلی را به طور مستقیم روی دیوار نقاشی و لایهبندی كرده بود، وای به هیچ چیز فكر نمی كرد، جز این كه فقط كاتالوگی را برای مجموعه اشیای موزهاش به دست آورد.
اما دو سال بعد با سیستمهای اعتقادی فرهنگی ساختگی روبهرو شد. این سیستمها، در اصل، یك سلسله تصاویر صدتایی بودند كه در نیویورك در Printed Matter و در پاریس در Galerie du Jour در اینترنت با نشانی iconoclastusa.com به فروش رفتند. وای میگوید: “جذابیت اصلی این تصاویر در روش خلق آنها بود.” خود او یك مجموعه بیستتایی به دست آورد كه در آنها برخی درونمایهها مانند boom box در صفحات دیگر تكرار میشدند و گاهی از بالا به پایین بودند و گاهی از صفحه بیرون میزدند. وای میگوید: “او از تصاویر اسكرین، به واسطه سرعت خلق شدنشان و صافی كه داشتند و رنگ و تكرار، استفاده میكرد- او، در واقع، به ریشه میرفت و همه چیز را به ناگاه به فضای معاصر میآورد.” او، در اواخر سال، چند نمونه از این آثار را روی طبقه دوم MOMA نصب كرد، و خاطرنشان میكند از این آثار زیاد دارد؛ به طوری كه میتواند فضا را از آنها پُر كند. وی میگوید: “او، در واقع، چیز خاصی را لحاظ كرده است. وی در كار خود اجزایی از لوگوها و عناصری از فرهنگ عمومی دارد كه بخشی از چشمانداز دیداری (بصری) پیرامون ما هستند؛ بی آن كه متوجه شویم كه از این عناصر استفادهای به عمل آمده است.” از نگاه مكگینس، تكرار تا اندازهای نوعی واكنش است به عصر دیجیتالی امروز. فراوانی عناصر و همپوشانی میان آنها به نظر میرسد، بازتابگر این باشد كه نسل پس از او چه عملكردی خواهد داشت- طراحی برچسبهای خود و ایجاد هویت در اینترنت. مكگینس میگوید: “نسل، همین شركتهای كوچك هستند و هر كسی جهانی را برای خود ایجاد میكند تا این كه این جهانهای كوچك به یكدیگر پیوند میخورند. مدل واقعی جهان همین است.”
این مفهومْ الهامی بود برای مجسمهسازان پیرامون خود؛ مفهومی كه به دانشگاه فلوریدای جنوبی راه خواهد یافت. آیكونهای مكگینس از 60 تا 90 سانتیمتر برش داده میشود و روی تاسهای آلومینیومی زده میشوند و سپس از پایههای 5 متری استفاده میگردد. این مانوری موفق در جهان هنر است. مكگینس همچنین به مكان آثار خود در جامعهای مصرفی فكر میكند. خود، كه نقاشیهایش در Deitch به قیمت 90000 دلار به فروش رفتند، در این باره میگوید: “من هیچ علاقهای ندارم نسبت به چیزهایی كه ذاتاً ارزش چندانی ندارند- برای اطلاعات دیجیتالی و اشیای فلهای (كه تولید انبوه دارند)- ارزشسازی كنم. اما مشكلی در نقاشی گرانقیمت نمیبینم؛ چون بالاخره باید یكی از این دو وجود داشته باشد. دوست دارم چیزهایی بسازم كه بیشتر در دسترس هستند و بهای مناسبی دارند.” برای مثال، توپ فوتبالی كه او میسازد، در Printed Matter، 150 دلار قیمت دارد و تكپوشهایش در فروشگاههای موزههای سراسر كشور یافت میشوند. سال گذشته (2006)، جلدهایی را كه طراحی كرد، در فروشگاههای Agnes B، به رایگان، عرضه شد.
یكی از چیزهایی كه او به شدت درباره آن پافشاری میكند، حفظ استقلالش است. (مثلاً) در سال 2002 بر ضد یكی از فروشندگان لوازم شكار، كه مبادرت به فروش پوتینهایی از نوع تكپوشهای او كرده بود، شكایت كرد و در نهایت، برنده هم شد و این شركت ناچار شد همه این hi- ها را از قفسههای فروش خود، در سراسر جهان، خارج كند. خود میگوید، پیشنهادهای بسیار پولسازی را از شركتهایی نظیر نایك (Nike) در زمینه طراحی توپ فوتبال یا از شركت كوكاكولا در زمینه بازاریابی بینالمللی رد كرده است. وی میگوید: “اصلاً دوست ندارم كارم در خدمت كسی یا چیزی باشد. برای هیچ كسی/ چیزی كار نمیكنم. در واقع، نقاشی هیچ كاركردی ندارد. البته ممكن است بگویید، نقاشی شما را به (جهانی دیگر) منتقل میكند و شما را وادار به تفكر میسازد- كه درست هم هست، ولی خیلی مزخرف است. من فقط دوست دارم چیزهای سوررئال بسازم.”
پینوشت
1. Ryan Mcginness.
منبع
- Hilarie M.Sheets,ART news,April 2007.
1. Ryan Mcginness.
منبع
- Hilarie M.Sheets,ART news,April 2007.
تهیه شده توسط: مجله تندیس
www.seemorgh.com/culture
اختصاصی سیمرغ