و وقتی او به طرق مختلف پافشاری میکند به او وعده بعد را میدهید و سعی میکنید سرش را با حرف زدن گرم کنید. برایش از مراسم شب زفاف میگویید و مشکلات ناشی از...
از پنجره اتاق، هیچ نوری به داخل نمیتابید. در آن تاریکی خوفناک، مرد با یک دستش انگشتان گره خورده زن را گرفت و با آن کلنجار رفت. انگار داشت موفق میشد...
ناقوس هم که خبر ریختن خون کودک و آغاز فاجعه بزرگ مردم را اعلام کرده بود از مجازات در امان نماند: از جایگاه خود فرو افتاد، نشان صلیبش را از دست داد، یک گوشش را بریدند و...
پشت نخلهای سیدرضا آسمون خیلی سرخ شده. پشت نخلهای سیدرضا خورشید نیست. فقط یك جادهست كه اونطرفش هم باز پر از نخله. زهرا میگه توی نخلها پر از جنه. اما من هیچ وقت هیچی جن ندیدم. چون همش بسمالله میگم...
او شادترین، یا دقیقتر بگویم، تنها آدم شاد مدرسه باقی ماند و بیوقفه شوخی میکرد. میگفت خود را آن قدر لاغر حس میکند که میترسد یک وقت باد ناغافلی او را با خود ببرد...
با وجود این از سر احتیاط تصمیم گرفت به زیر یگانه مبل رختکن یعنی کاناپه ای که در گوشه اتاق قرار داشت نگاهی بیفکند. و تصور میکنید چه دید؟ آنجا، اندام بلند یک مرد...
از روی جنازهی بچههایی رد شدم، دختر یا پسر، یادم نیست کدام. دنبال آن زندهی ناآشنای خودم میگشتم. آشنا میپنداشتمش. صدا از اتاق عقبی میآمد. زنی افتاده بود در...
خونهی مارو بمب زد. یهدفعه برق زیرزمین رفت. اون َم همینطور. ما هِی صداش زدیم. اون خیلی کوچیکتر از من بود. تازه چهار سالش شده بود. باید هنوز اینجا باشه...
روزی جایی از بدنم درد گرفت... همانطور گرفتم میان راه خوابیدم. خدا جان، در یك آن، همه اهالی قصبه، از كوچك و بزرگ، به آنجا سرازیر شدند. باورت نمیشود...