فرو میروم، فروتر میروم و حس میکنم که باد کرده ام؛ «یعنی من میان خویشانم در حضورشان غرق میشوم... غرق میشوم و آن ها نگاه میکنند.... و کار نمیکنند؛ نه...
آره مرد!... دستت میندازن، با تو قول و قرار می ذارن، میگن و میخندن و بعد، اون وسطا یهو کسی دیگه پیدا میشه و تو رو مثه سنگ رو یخ و یا مثه برج زهرمار رها میکنن و دست همدیگرو میگیرن و...
نه، کاری نکرده بود. بی گناه بود. سر تا سر پهنا و ژرفای بی گناهی خود را حس میکرد و از آن گذشته، مرد نیک خواهی بود. آن قدر نیک خواه بود که حتی از دست راهزنی که زیر تختش پنهان شده و در قصد جانش
حقا که علی رغم عقیده این حکیم و همه حکمای دیگر، دنیایی که ما در آن زندگی میکنیم تاریک و مبهم است. علت وجود اشیاء چیست؟ از این که بگوییم همه چیز را خدا آفریده است به جایی نمیرسیم، زیرا
دوشیزهای موبور و تپلی و پوست صورتی به اسم لیولا آسلووسکایا که چشمهای درشت آبی رنگ و موی فوقالعاده بلند و در شناسنامهاش سنی به اندازه 26 سال داشت از لج همگی و تمام دنیا و خودش...
...دست کشید به جای قطع شدهی پایش؛ دیگر چه فرقی می کند. صبح که از پادگان میزنی بیرون، دعا می کنی دست کم آهن پارهها درست کار کنند تا همان طور که توی آموزش بهت یاد دادهاند...
جوانکی که پشت سرم بود نصف بیشتر صورتش را گلوله برد، و من قوطی کنسرو را یادگاری نگه داشتم. تکه های صورتش را جمع کردم و دادم دستش، و او رفت که برود بیمارستان، ولی گمانم راه را عوضی گرفت، چون...
شب که میشد هر کدامشان دسته کلید و فانوسش را برمیداشت و بی خبر، از خانه بیرون میزد. حتما از خودتان میپرسید چه عجیب! یا چرا؟ مگر آن وقت شب، کجا را داشتند که بروند؟ راستش را بخواهید برای...