موسیو ساوژ بلافاصله از روبرو بزمین افتاد. موریسات که بلند قدتر بود کمی تلو تلو خورد و اینسو و آنسو شد و با چهره ای که بسمت آسمان بود و خون از سوراخی در سینه...
بعدش تو صورت خواهرم خندید كه من هیچ خوشم نیامد. خواهرم مثل اینكه ترسیده باشد، چیزی نگفت. و ما دو تا، آقا، آمدیم پیش ننه ام. وقتی شنید حاجی قلی به خواهرم اضافه مزد داده، رفت...
یک آن، مرگ را تجسم کردم. دستهای پنهانی مرگ ذره ذره در من رسوخ کردند. دستهایش نزدیک و نزدیک تر شدند و گردنم را طوری گرفتند که احساس تهوع کردم. دلم به هم میخورد. سعی کردم...
من و تو رو بگو كه اولش فكر میكردیم رفقا خواستن غافلگیرمون كنن، اونم دو روز پس از عروسی... سه تار را از روی قفسه كتابها برداشت، چند مضراب چپ و راست، حس اش نبود، صدایش را بلند كرد...
از صحنه ای كه دید قلبش فرو ریخت، پدر دم در خانه داشت او را در ازای یك مشت پول معاوضه میكرد و خریدار پیرمرد شكم گنده ای بود كه با چشمانی هوسباز كه حتی گرد پیری هم چیزی از آتش...
مرد سر تكان داد. نگاهش به جلو بود. دختر گفت: «عاشق اینم كه یه ویلای بزرگ تو اون خیابون نزدیك ساحلش داشته باشم. از اون ویلاهایی كه از تو بالكنش، دریا پیداس. صبح زود پاشی...
خب، من تقریبا به نفس نفس افتادم. 5 هزار دلار مبلغ بسیار زیادی برای تنظیم یک ماده از وصیتنامه بود و من آن موقع پیش خود فکر میکردم باید کاسه ای زیر نیم کاسه باشد...
از این جواب من بچههای کلاس آنچنان قهقهه زدند که آوای آن را انگار که امروز هم میشنوم. از شرم دیگر جرأت نمیکردم دهنم را باز کنم. معلم وقتی که پرسید...