seemorgh
  • face
  • insta
  • telegran
Open menu
  • صفحه نخست
  • خبر
    • سیاسی
    • اقتصادی
    • اجتماعی
    • بین الملل
    • حوادث
    • زیر ذره بین
    • دانشگاه
    • علم و تکنولوژی
    • گزارش
    • کاریکاتور
    • چند رسانه ای
    • روزنامه های امروز
  • فرهنگ و هنر
    • سینما
    • تاریخ و تمدن
    • ادبیات
    • تلویزیون
    • تئاتر
    • موسیقی
    • هنرهای تجسمی
    • هنرهای سنتی
    • اخبار فرهنگ و هنر
    • آداب و رسوم
    • هنر و سلامت
  • ورزش
    • سایر ورزش ها
    • باشگاه استقلال
    • باشگاه پرسپولیس
    • لیگ های اروپا
    • لیگ های ایران
    • بازی های ملی
    • روزنامه های ورزشی
    • حاشیه ورزشی
    • بعد از 90
    • ویدئو ورزشی
    • پوستر ورزشی
    • کاریکاتور ورزشی
    • علم ورزش
  • سرگرمی
    • چه خبر از کجا ؟
    • هزار و یک شب
    • کارت پستال
    • ماشین
    • عکس منتخب روز
    • بیا تو بخندیم
    • فال
  • سلامت
    • ورزش و سلامت
    • پیشگیری و بیماریها
    • سلامت جنسی
    • دهان و دندان
    • سلامت خانواده
    • پوست، مو و زیبایی
    • اخبار پزشکی سلامت
    • تازه ها و ویژه های سلامت
    • سلامت روان
    • متخصصین
    • دارو ها
    • تست شخصیت شناسی
    • تغذیه
  • سبک زندگی
    • آشپزی
    • دکوراسیون
    • تناسب و زیبایی
    • مد و لباس
    • روابط عاطفی
    • کار و زندگی
    • موفقیت و شادکامی
    • نوشیدنی
    • سفره آرایی
    • آشپزی سالم و رژیمی
    • شیرینی پزی
  1. شما اینجا هستید:  
  2. خانه
  3. فرهنگ و هنر
  4. ادبیات
  5. داستان
داستان کوتاه «جنگ» از لوئیجی پیراندللو
داستان کوتاه «جنگ» از لوئیجی پیراندللو

داستان کوتاه «جنگ» از لوئیجی پیراندللو

او که سعی می‌کرد دهانش را با دست بپوشاند تا جای دو دندان افتاده‌اش، درجلو دهان، دیده نشود، دوباره گفت: « چرند می‌گویید، چرند می‌گویید. مگر ما برای استفاده خودمان بچه...
 

داستان«جنگ» از لوئیجی پیراندللو (نمایشنامه نویس ایتالیایی)

مسافرانی که شبانه با قطار سریع السیر رم را ترک کرده بودند ناگزیر شدند تا سپیده دم روز بعد، در ایستگاه کوچک فابریانو که خط آهن اصلی را به سمولمونا متصل می‌کرد، به انتظار قطار کوچک و قدیمی ‌محلی بمانند.

درسپیده دم زنی تنومند، سراپا سیاه پوش، همچون بسته ای بی شکل از واگن درجه دوم دودزده ودم کرده ای سر درآورد که پنج نفر شب را در آن گذرانده بودند. پشت سر او، شوهرش، مردی ریزاندام، لاغر و تکیده، نفس نفس زنان و نالان باچهره ای رنگ پریده و چشمهای کوچک و گیرا، که شرم و بی‌قراری درآنها خوانده می‌شد، پا به قطار گذاشت.

مرد که سرانجام جای نشستن پیدا کرده بود، از مسافرانی که به زنش کمک کرده و جا برایش باز کرده بودند مودبانه تشکر کرد، سپس رو به زن کرد، یقه پالتو او را پایین کشید و مودبانه پرسید:

« حالت خوب است، عزیزم؟»

زن به جای پاسخ یقه اش را تا روی چشمها بالا کشید و چهره‌اش را پنهان کرد. مرد با لبخند زمزمه کرد: «ای دنیای کثیف!» و احساس کرد موظف است برای همسفرانش شرح دهد که زن درمانده اش سزاوار دلسوزی است، چون جنگ پسر یکی یک دانه اش را از کنارش دورکرده، آن هم پسر بیست ساله‌ای که آنها، هردو، زندگی‌شان را به پایش ریخته اند و حتی خانه‌شان را درسولمونا به باد داده‌اند تا توانسته‌اند همراهش به رم بروند، اسمش را به عنوان دانشجو بنویسند، سپس اجازه دهند که داوطلبانه در جنگ شرکت کند به این شرط که دست کم تا شش ماه او را به جبهه نفرستند. اما ناگهان تلگرامی ‌به دست شان رسیده که درآن نوشته شده تا سه روز دیگر از رم می‌رود و از آنها می‌خواهد که برای بدرقه‌اش به رم بیایند.

زن زیر پالتو پیچ و تاب می‌خورد و گهگاه مانند حیوانی وحشی خرناس می‌کشید. دلش گواهی می‌داد که همه آن حرفها سر سوزنی دلسوزی آن آدمها را، که احتمالا موقعیت ناگوار خود او را داشتند جلب نکرده است. یکی از آنها که سراپا گوش بود گفت: «شما باید شکر خدارا به جا بیاورید که پسرتان تازه به جبهه می‌رود. پسر مرا از روز اول جنگ به آنجا فرستادند و تا حالا دوبار با تن مجروح آمد و باز به جبهه برگشته»

مسافر دیگری گفت :«مرا چه می‌گویید؟ من دو پسرو سه برادرزاده در جبهه دارم.»

شوهر زن بی درنگ گفت: «بله، اما آخر این پسر یکی یکدانه ماست.»

«چه فرقی می‌کند؟ آدم ممکن است پسر یکی یکدانه اش را با توجه بیش از حد لوس بکند، اما او را بیش از وقتی دوست ندارد که چند بچه دیگر هم دورش را گرفته باشند. محبت پدرانه نان نیست که بشود تکه تکه کرد و به طور مساوی میان بچه ها قسمت کرد. هر پدری همه محبتش را، بدون تبعیض، نثار هرکدام از بچه هایش می‌کند، خواه یک بچه داشته باشد خواه ده بچه و اگر من حالا برای دو پسرم ناراحتم، این ناراحتی برای هریک از آنها نصف نمی‌شود، بلکه دو برابر می‌شود........»

شوهر آشفته خاطر آهی کشید و گفت :«درست است....درست است ...اما بگیریم، البته دور از جان شما، پدری دو پسر درجبهه جنگ داشته باشد و یکی از آنها را از دست بدهد، دراین صورت یکی از آنها برایش می‌ماند تا تسلی خاطری پیدا کند....درحالی که ...» دیگری از جا در رفت و گفت :«بله، پسری می‌ماند تا تسلی خاطر پیدا کند، اما درعین حال پسری می‌ماند تا باز نگران جانش باشد، درحالی که پدری که یک فرزند پسر داشته باشد پس از مرگ او می‌تواند برود خود را سربه نیست کند و به پریشانی خود پایان دهد. کدام یک از این دو موقعیت بدتر است؟ نمی‌بینید که وضع من چقدر ناگوارتر از شماست؟»

مسافر دیگر، مردی چاق وسرخ چهره، با چشمهای خاکستری کمرنگ و بیرون زده، میان حرفش رفت: «چرند می‌گویید»
نفس نفس می‌زد، چشمهای بیرون زده اش گویی خشونت درونی نیروی سرکش را بیرون می‌ریخت که تن ناتوان او تاب نگهداری آن را نداشت. او که سعی می‌کرد دهانش را با دست بپوشاند تا جای دو دندان افتاده‌اش، درجلو دهان، دیده نشود، دوباره گفت: « چرند می‌گویید، چرند می‌گویید. مگر ما برای استفاده خودمان بچه پس می‌اندازیم؟»

مسافران دیگر با پریشانی به او خیره شدند. مسافری که پسرش از روز اول  جنگ به جبهه رفته بود، آهی کشید و گفت: «حق با شماست، بچه های ما مال ما نیستند، مال میهن اند..»

مسافر چاق با حاضر جوابی گفت: «باها! پس بفرمایید ما با یاد میهن بچه پس می‌اندازیم. پسرهای ما به دنیا می‌آیند....خوب دیگر، چون باید به دنیا بیایند و وقتی به دنیا آمدند جان ما نثارشان می‌شود. واقعیت مساله همین است که می‌گویم. ما مال آنها هستیم، آنها مال ما نیستند و وقتی به سن بیست سالگی می‌رسند درست حال بیست سالگی ما را پیدا می‌کنند. ما هم پدر ومادر داشتیم، اما چیزهای دیگری هم توی این دنیا بود. زن، سیگار، رویاهای دور و دراز، پیوندهای تازه....... و البته میهن هم جای خود را داشت، یعنی وقتی بیست ساله می‌شدیم به ندای آن پاسخ می‌دادیم، حتی اگر پدر و مادر جلو ما را می‌گرفتند. البته حالا در سن و سال ما عشق به میهن هنوز هم همان قدر و منزلت را دارد اما علاقه ما به بچه های‌مان بیش از میهن است. می‌خواهم ببینم، میان ما کسی پیدا می‌شود که اگر بنیه‌اش را داشته باشد نخواهد جای پسرش را، از ته دل، درجبهه بگیرد؟»
صدا از کسی درنیامد، همه سرخود را، به نشان تصدیق تکان دادند. مرد چاق دنبال حرفهایش را گرفت: «پس ما چرا به احساسات بچه هایمان، وقتی به بیست سالگی می‌رسند، نباید اعتنا کنیم؟ طبیعی نیست که وقتی بیست ساله می‌شوند به عشق میهن توجه کنند (البته منظورم پسرهای سربه راه است) و آن را مهم‌تر از علاقه به ما بدانند؟ طبیعی نیست که ما را پسرهای پیری بدانند که از کار افتاده‌ایم و باید درخانه ماندگار شویم؟ و اگر میهن مثل نانی که تک تک ما باید بخوریم تا از گرسنگی نمیریم، وجودش ضروری است، پس کسانی باید بروند و از آن دفاع کنند و پسرهای ما، پسرهای بیست ساله می‌شوند، این کار را می‌کنند و به اشکهای ما نیاز ندارند. چون اگر بمیرند هیجان زده وشادمان می‌میرند (البته منظورم پسرهای سر به راه است) حالا اگر کسی جوان و شادمان بمیرد با جنبه‌های زشت زندگی، با حقارتها، بیهودگیها و سرخوردگیها رو به رو نشود......چه بهتر از این؟ در مرگش کسی نباید اشک بریزد، همه باید بخندند، همین طورکه من می‌خندم، .....یا دست کم شکر خدا را به جا آورند، همین طور که من بجا می‌آورم، چون پسر من، پیش از مرگ، برایم پیغام فرستاد که پایان زندگی‌اش همان طور بوده که همیشه آرزو داشت. برای همین است که، چنان که می‌بینید سیاه هم نپوشیده‌ام....»

کت پوست گوزن خود را، که رنگ روشن داشت، تکان داد تا حرفش را ثابت کند، لب کبود او که جای دو دندان افتاده اش را می‌پوشاند، لرزید. در چشمهای بی‌حرکتش اشک حلقه زده بود و چیزی نگذشت که حرفهایش را با خنده ای جیغ مانند که به هق هق می‌ماند، پایان داد.
دیگران تصدیق کردند: « کاملا همین طور است...........کاملا همین طور است.»

زنی که زیر پالتو، دریک گوشه، مثل بسته ای به نظر می‌رسید و نشسته بود و گوش داده بود، سه ماه می‌شد که سعی کرده بود در گفته های شوهر و دوستانش چیزی پیدا کند که از اندوه عمیقش بکاهد و تسلی خاطری پید اکند، چیزی که به مادر آن قوت قلب را بدهد که پسرش را نه تنها به سوی زندگی خطرناک بلکه به سوی مرگ روانه کند. اما درمیان همه حرفها حتی یک کلمه تسلی بخش نیافته بود... و اندوهش از آنجا بیشتر شده بود که دیده بود هیچ کس- آن طور که اندیشیده بود -نمی‌تواند احساساتش را درک کند.

اما حالا گفته های مسافر او را گیج و کمابیش شگفت زده کرد. ناگهان دریافت که این دیگران نیستند که در اشتباهند ون می‌توانند او را درک کنند بلکه خود اوست که نمی‌تواند به پای مادران و پدرانی برسد، که بدون اشک ریختن پسران خود را، هنگام جدایی، بدرقه و حتی تالب گور تشییع می‌کند.
سرش را بلند کرد و از همان گوشه‌ای که نشسته بود جلو آورد و سعی کرد با همه وجود به جزییاتی گوش دهد که مرد چاق برای همسفرانش تعریف می‌کرد و شرح می‌داد که چگونه پسرش مثل قهرمان، شاد و بدون تاسف، خود را برای شاه و میهن به کشتن داده است. به نظرش رسید که به جهانی کشانده شده که هرگز درخواب هم نمی‌توانست ببیند، جهانی که برایش بسیار ناشناخته بود و از اینکه می‌دید همه به پدر شجاعی تبریک می‌گویند که چنین صبورانه از مرگ پسرش حرف می‌زند بی اندازه خوشحال شد.

سپس ناگهان، مثل آنکه چیزی از آنهمه حرف نشنیده و کمابیش مثل آنکه از خواب بیدار شده باشد رو به پیر مرد کرد و پرسید: « پس .......راستی راستی پسرتان مرده؟»

همه به او خیره شدند. پیرمرد نیز روبرگرداند تا به او نگاه کند. با چشمهای درشت، بیرون زده، به اشک نشسته و خاکستری روشن خود به چهره او خیره شد. مدتی کوتاه سعی کرد پاسخ زن را بدهد، اما چیزی به نظرش نرسید. همچنان خیره شده بود، گویی تنها درآن لحظه- پس از آن پرسش ابلهانه و بی جا- بود که ناگاه سرانجام دریافت که پسرش به راستی مرده است، برای همیشه مرده است، برای همیشه. چهره‌اش درهم رفت، به شکلی ترسناک از شکل افتاد، سپس عجولانه دستمالی از جیب بیرون کشید و در میان شگفتی همه، بی اختیار، هق هقی جگر سوز و تاثرآور سرداد.

بیوگرافی لوئیجی پیراندللو

لوئیجی پیراندللو در1867 در سیسیل ایتالیا چشم به جهان گشود. او در دانشگاه ایتالیا و سپس دانشگاه بن به تحصیل پرداخت و پایان نامه درجه دکترای خود را در رشته لهجه زادگاه خود نوشت. پیراندللو کار ادبی را با شعر آغاز کرد اما لوئیجی کاپوئانا، رمان نویس نام آور سیسیلی، او را به نوشتن داستان تشویق کرد و پیراندللو نخستین مجموعه داستان خود را در1 893 انتشار داد. سال بعد رانده شده را نوشت. درونمایه های نخستین داستان‌های او تقابل ظاهر و واقعیت است. او در این داستان ها به جنبه های غم انگیز جامعه ای می‌پردازد که تنها به ظاهر وانجام تشریفات ارج می‌نهد.

پیراندللو نخستین نمایشنامه خود شرارت را در 1908 نوشت. درسال 1916 درمدت یک سال نه نمایشنامه نوشت که از میان آنها اگر یان طور می اندیشید حق با شماست برای او شهرت کسب کرد.

پیراندللو با نمایشنامه‌های خود انقلابی در شگردهای تئاتر جدید پدید آورد. نمایشنامه هانری چهارم (1922) که نخستین نمایشنامه تئاتر پوچی به شمار می آید، بیش از دیگر نمایشنامه‌های او به اجرا درآمده است.

پیراندللو همراه با برتلد برشت، جان میلینگتن سینگ و یوجین اونیل چهار تن نمایشنامه نویس بزرگ قرن بیستم هستند.
 
 
گردآوری: گروه فرهنگ و هنر سیمرغ
seemorgh.com/culture
منبع: کتاب «داستان و نقد داستان»
بازنشر اختصاصی سیمرغ
 

 

ماه منیر؛ از میترا الیاتی (برنده جایزه بنیاد گلشیری)

زنش که مرد، دخترش که ولش کرد، ماه منیر آمد به پرستاری وشد همه زندگی اش. این را بعدها فهمید. گفته بودند: «سرپیری خجالت دارد.» « عقدش کردی؟» این را دخترش گفته بود. پیرمرد بلند گفته بود...

لعنت بر «کریستف کلفت»!(داستانی از چیستا یثربی)

آن وقت او خیلی ساده چند جمله‌ای را به زبان آورد و گفت: «مربوط به طبقه‌ی چهارمه...» من قلبم افتاد توی دهنم ما طبقه‌ی چهارم زندگی می‌کردیم و واحد روبه‌رویمان یک جوانک...

راشومون؛ داستان کوتاهی از ريونوسوكه آكوتاگاوا

دیگر عفریت نبود بلکه پیرزن بیچاره ای بود که از سر مردگان مو می‌کند تا با آن کلاه گیس بسازد و آنرا بفروشد و لقمه نانی بدست آورد. تحقیر سراپای مرد را فرا گرفت...

نقشبندان؛ اثر هوشنگ گلشیری

زن رفته بود. تقصیر هیچ كدام‌مان نبود كه دیگر ندیدیمش، گرچه وقتی دیدم كه نیست فكر كردم كه شیرین به عمد نگذاشت. با ‌این همه هنوز می‌بینمش كه...

سه ساعت بین دو پرواز

نانسی به‌عنوان یک زن همان تأثیری را بر او می‌گذاشت که در کودکی داشت. ظرف نیم ساعت احساساتی به سراغش آمده بود که از زمان مرگ همسرش...

'محاکمه' آنتوان چخوف

کوزمایگورف کمربند چرمی‌اش را از کمر باز می‌کند، لحظه‌ای به جمعیت چشم می‌دوزد- شاید کسی شفاعت کند. آن‌گاه دست به کار می‌شود...

گاه تنهایی صورتش را به پس پنجره می‌چسبانید

خدا گفت كه از این تنهایی به این بچه خیری می‌رسانیم. یعنی مقرر شد که تنهایی برای پدرم پر از خوبی شود. این طور بود که تنهایی پدرم با خودش بزرگ می‌شد. گاهی حتی...

در این داستان به قدرت رسیدن براک اوباما پیش‌بینی شده است

لری ریس به طرف من برگشت و فنجانش را بلند کرد به سلامتی من: «به سلامتی پوئرتوریکوئنو یا پوئرتوریکوئنا رئیس جمهور ایالات متحده امریکا!» خندید، اما توی خنده‌اش...

'چاقو' در دست محمد بهارلو

حاتم تو مثل همیشه عجولی، می‌خواهی از همه چیز سردربیاوری، اما نمی‌خواهی، حاضر نیستی، كمی دندان روی جگر بگذاری...

بخش‌هایی از رمان تازه داریوش مهرجویی

سلما را یك روز توی كتابخانه دانشگاه دیدم، از دور. تازه اول سال بود و چهره‌ها همه ناآشنا، و این یكی، از دور، بدجور یعنی خوب‌جور تو چشم می‌زد... عجیب است...

صفحه32 از34

  • 25
  • 26
  • 27
  • 28
  • 29
  • 30
  • 31
  • 32
  • 33
  • 34

جدیدترین ها

شاهکارهای عاشقانه و ادبی جهان
شاهکارهای عاشقانه و ادبی جهان که باید بخوانید
مرور قصه هایی که حافظه ی تاریخی یک ملت است: شاهنامه فردوسی
مرور قصه هایی که حافظه ی تاریخی یک ملت است: شاهنامه فردوسی
برای ورود به دنیای سحر و جادوی هاگوارتز این داستان ها را بخوانید
برای ورود به دنیای سحر و جادوی هاگوارتز این داستان ها را بخوانید
جن‌گیری در آمریکا (قسمت آخر)
جن‌گیری در آمریکا (قسمت آخر)
جن‌گیری در قرن بیست و یکم (قسمت 2)
جن‌گیری در قرن بیست و یکم (قسمت 2)
داستان کوتاه: بی دست و پا اثر آنتون چخوف
داستان کوتاه: بی دست و پا اثر آنتون چخوف
بانویی که حاضر نشد همسر احمدشاه قاجار شود!
بانویی که حاضر نشد همسر احمدشاه قاجار شود!
پیرزاخورشید: خداخواهی داماددار شدی مادر حوری یا پسردار؟/سفر شب بهرام بیضایی
پیرزاخورشید: خداخواهی داماددار شدی مادر حوری یا پسردار؟/سفر شب بهرام بیضایی
شام عاشقانه ناصرالدین شاه با همراهی سوگلی دربار قاجار!
شام عاشقانه ناصرالدین شاه با همراهی سوگلی دربار قاجار!
حضرت موسی و شب قدر
چرا هیچ كدامشان حرفی نزدند؟ چرا دختر خاله اش پا نشد و یك سیلی به گوش برادرش جواد نزد؟
چرا هیچ كدامشان حرفی نزدند؟ چرا دختر خاله اش پا نشد و یك سیلی به گوش برادرش جواد نزد؟
سال ها پیش که مد بود از ازدواج های ناموفق بازیگر سریال دلنوازان حرف بزنند
سال ها پیش که مد بود از ازدواج های ناموفق بازیگر سریال دلنوازان حرف بزنند
كم كم دست یكدیگر را فشار دادیـم، دسـت او گرمـای لطیفی داشت
كم كم دست یكدیگر را فشار دادیـم، دسـت او گرمـای لطیفی داشت
هوای عطر تنِ زنانه‌ای که گاه در کوچه بازار مرا به خاطرت می‌آورد
هوای عطر تنِ زنانه‌ای که گاه در کوچه بازار مرا به خاطرت می‌آورد
دوسش دارم از بین این همه مرد، فقط اون
دوسش دارم از بین این همه مرد، فقط اون

اختصاصی سیمرغ

مدل مو عروس : آرایش مو با گل های طبیعی، جدیدترین مد آرایشی

مدل مو عروس : آرایش مو با گل های طبیعی، جدیدترین مد آرایشی

کوسن فانتزی، آموزش درست کردن چند مدل زیبا و جذاب در منزل

کوسن فانتزی، آموزش درست کردن چند مدل زیبا و جذاب در منزل

خوراک مرغ و مایونز فرانسوی

خوراک مرغ و مایونز فرانسوی

ماسک مو خانگی برای داشتن موهایی درخشان، براق و زیبا

ماسک مو خانگی برای داشتن موهایی درخشان، براق و زیبا

دسر ماست، یک دسر خوشمزه و رژیمی

دسر ماست، یک دسر خوشمزه و رژیمی

تزیین کادو با 5 مدل جالب و ساده + آموزش

تزیین کادو با 5 مدل جالب و ساده + آموزش

طرز تهیه 13 ادویه پرکاربرد خانگی

طرز تهیه 13 ادویه پرکاربرد خانگی

تزیین کاغذ دیواری با ایده هایی جالب و زیبا

تزیین کاغذ دیواری با ایده هایی جالب و زیبا

طراحی ناخن 5 دقیقه ای، مخصوص خانمهای پرمشغله + آموزش

طراحی ناخن 5 دقیقه ای، مخصوص خانمهای پرمشغله + آموزش

مافین انگلیسی، یک صبحانه خوشمزه و مقوی

مافین انگلیسی، یک صبحانه خوشمزه و مقوی

مدل گوشواره به سبک کندال جنر، دختر زیبای هالیوود

مدل گوشواره به سبک کندال جنر، دختر زیبای هالیوود

کوکو سیب زمینی قالبی، یک پیش غذای خوشمزه 15 دقیقه ای

کوکو سیب زمینی قالبی، یک پیش غذای خوشمزه 15 دقیقه ای

اخبار سیمرغ

اهمیت انتخاب معلم زیست شناسی در موفقیت تحصیلی دانش‌آموزان

اهمیت انتخاب معلم زیست شناسی

2 شرور قمه به دست در بازار تهران دستگیر شدند

2 شرور قمه به دست در بازار تهران دستگیر شدند

درخواست ویژه آمریکا از ایران درباره اسرائیل

درخواست ویژه آمریکا از ایران درباره اسرائیل

قیمت طلا، قیمت دلار، قیمت سکه و قیمت ارز 21 مهر 1403

قیمت طلا، قیمت دلار، قیمت سکه و قیمت ارز 21 مهر 1403

سرگرمی سیمرغ

فال روزانه دوشنبه 20 اسفند 1403

فال روزانه دوشنبه 20 اسفند 1403

فال روزانه یکشنبه 19 اسفند 1403

فال روزانه یکشنبه 19 اسفند 1403

فال روزانه شنبه 18 اسفند 1403

فال روزانه شنبه 18 اسفند 1403

فال روزانه جمعه 17 اسفند 1403

فال روزانه جمعه 17 اسفند 1403

باز نشر مطالب پورتال سیمرغ تنها با ذکر نام و آدرس مجاز می باشد | طراحی سایت دارکوب