داستان

لوکلزیوی شصت و هشت ساله، ۱۳ آوریل سال ۱۹۴۰ در نیس فرانسه بدنیا آمده و تا به امروز بیش از چهل کتاب نوشته است. پدرش جراحی انگلیسی بود و مادرش از نسلی از انگلیسی‌ها بود که در قرن هجدهم به «ایل موریس» مهاجرت کردند

سروتو (كه با ‏‏‏این اثر به شهرت رسید) جهان رازآلود و زندگی دلهره آور انسان را در جامعة ستمگر و خفقان آور بولیوی، توصیف‏ میكند. انسانهایی تنها، در جهانی دشمن خو، خشن و آدمیخوار...

حالا یک واقعه‌ی تاریخی دیگر پیش آمده بود که احتیاج به شناسنامه داشت و شناسنامه گم شده بود. اول فکر کرد شاید ...

ارباب!... من... پسرم این هفته مرد. ـ هوم... از چه دردی مرد؟ یوآن تمام قسمت بالای پیكرش را به جانب مسافر برمی‌‌گرداند و جواب می‌دهد: ...

پس دوست داری چه جور قصه‌ای بشنوی؟""یکی که یک کشتار دسته‌جمعی تویش باشد، خیلی هم رک مثل کارهای همینگوی، من از حاشیه رفتن بیزارم."...

بلبل بانگ برداشت :‌ " مرگ بهای گزافی یرای یك شاخه گل سرخ است و زندگی برای همه عزیز است . نشستن در جنگل سرسبز و خورشید را در ارابه...

بودی گفت: طفلك دختر ننه مرده! نگاه كن ببین چقدر دشمن و بدخواه داره. پاشو همه شان را بزنیم بكشیم دختره نفس راحتی بكشد...

زن گفت: «خدای من. مرا ترساندید. چیزی می‌خواهید؟»مرد به آرامی گفت: «گرسنه‌ام.»ولی مرد دیگر ...

روی زییایی دیدم. پرسیدم: «خانم اسم شما ارغوان نیست؟» هنوز عطر حلول بیست سالگی را در‌هاله‌اش داشت. گفت: «نه.» گفتم: «ارغوان هستی، نمی‌دانی.» ...

خدایان سیزیف را محکوم کرده بودند که دائما سنگی را به بالای کوهی بغلتاند، تا جائیکه سنگ بخاطر وزنش به پایین می‌افتادآنها به دلائلی فکر می‌کردند که تنبیه وحشتناک تری از کار عبث و بی امید وجود ندارد...

به زودی احساس نوعی نفرت از او در وجودم زبانه كشید و این دقیقاً خلاف امیدواریم بود.نمی‌دانم چگونه این حالت به وجود آمد و چرا ملایمت و بردباری او حالم را دگرگون می‌كرد.نرم نرمك احساس دلزدگی ...

صفحه33 از34